«من شروع به نوشتن میکنم و چند سطری را با کلماتم، به هم زنجیر میکنم.
شما شروع به خواندن میکنید و چند فکر را به هم میبافید.
ما درجایی از یک احساس مشترک، همدیگر را ملاقات میکنیم».
چقدر احتمال دارد شما در همان مسیری که من در ذهنم ترسیم کردهام، قدم بگذارید و همان احساسی را که مدنظر من بوده، احساس کنید؟
کاری که تولیدکنندۀ محتوا انجام میدهد این است که ذهن مخاطب را به موضوعی تحریک میکند.
همان چیزی که راجر شانک نام آن را «یادآورها» میگذارد.
خالق محتوا، شما را به یاد موضوعی یا تجربهای که از پیش داشتهاید میاندازد و از این طریق، منظور خود را به شما ارائه میدهد.
تولیدکنندۀ محتوا، ذهنیت خاصی نسبت به محتوا دارد. این ذهنیت برگرفته از داستانهایی است که از قبل، در ذهن داشته است. مخاطب هم با توجه به داستانهایی که در ذهن داشته، محتوا را هضم میکند.
پس منطقی است برای اینکه این دو هم مسیر شوند، داستانی مشترک داشته باشند و با استفاده از این تجربۀ مشترک، بتوانند فهمی یکسان از موضوع کسب کنند.
اینجاست که به ابزاری کارآمد میرسیم که نام آن را میگذارم: «محتوایی به سادگیِ یک داستان».
این محتوای داستان گونه، دریچهای میسازد که مخاطب و تولیدکنندۀ محتوا، از درون آن جریان محتوا را نگاه میکنند. درواقع از نقطهای یکسان شروع میکنند تا احتمالاً به نتیجهگیری یکسانی در پایان، برسند.
داستانگویی باعث میشود شما پیشینهای مشترک با مخاطب بسازید و او را در نقطهای از هم حسی در مسیر محتوا، ملاقات کنید.
3 پاسخ
در یک کلام خواندن این پست لذت بخش بود.
مخصوص آغاز بسیار گیرایی داشت. کافی است دو خط اول این پست را آدم بخواند تا اطمینان داشته باشد تا آخرین کلمه ان را می خواند
ممنون از توجه و همراهیت
بدون اغراق می شه گفت، یکی از جذاب ترین قسمت هایی که در مطالب جذاب شما هست، شروع های غافلگیرکننده، دلچسب و متفاوته.
از نوشته هاتون خیلی الهام می گیرم.