

چند وقت پیش پستی راجع به موفقیت در زندگی پس از مرگ، نوشته بودم؛ امروز که آن را میخواندم، احساس کردم بهتر است نگاهم تا این اندازه دور و دیر نباشد. خصوصاً با تجربهای نزدیک از بیهوشی، داشتن نگاهی نزدیکتر به مرگ برایم قابللمستر شد.
تجربۀ زندگی پس از مرگ، میتواند بعد از قطع رابطهای موقت با دنیا و بعدازآن با بازگشت و زندگی مجدد (البته مطمئناً باز هم بهطور موقت)، اتفاق بیفتد.
نام بزرگترین درسی که از این مواقع برای من میماند را شجاعت انکار شده میگذارم.
شجاعت انکار شده را وقتی بهتر میفهمم که با این حجم از عدم قطعیت، زندگی میکنیم اما حاضر نیستیم برای اقداماتی کوچکی در زندگی، ریسک کنیم.
عدم قطعیت در رابطه با سلامت، زندگی، زمان مرگ، و مهمتر از اینها، عدم قطعیت در رابطه با توانایی کارکرد ذهن و توانایی فکر کردن.
شجاعت انکار شده را میتوان در حجم امیدی دید که در رابطه با برنامهریزی برای آیندهای داریم که نمیدانیم انتهای آن کجاست. آیندهای که ممکن است تنها برای یک ثانیه بعد، یک روز بعد یا یک سال بعد، پابرجا باشد.
فکر میکنم زندگی کردن بدون دغدغۀ حضور و کم شدن ارتباط ذهنی ما با معنای زندگیمان، قطع رابطۀ بزرگتری نسبت به عدم هوشیاری جسمی و بیهوشی موقت باشد.
چقدر خوب است تجربیاتی از این دست که کمتکرار و فراموشنشدنی هستند، بیشتر از اینکه احساس ترحم و دلسوزی ما را برانگیخته کنند، احساس زندگی کردن و معنا بخشیدن به آن را برایمان زنده کنند.