

یک سؤال:
به عنوان مفهومی ذهنی، میزان رشدیافتگی یک جامعه را با چه متر و معیاری میسنجید؟
من فکر میکنم موارد زیر معیارهای بدی برای سنجش رشدیافتگی جامعه نباشند:
جایگاهی که روشنفکران جامعه دارند.
نوع برخوردی که با زنان جامعه میشود.
میزان مطالعه و دیدگاه عموم مردم به کتاب و کتابخوانی.
دغدغهها و اولویتهای غالب مردم.
میزان خویشتنداری خودآگاه و ناخودآگاه عموم مردم.
میزان فضای موجود برای پذیرش حرفها و نقدها و تحسینها.
به هر حال هر جامعه در هر سطحی از میزان رشدیافتگی، با بحث مهم تحول مواجه میشود.
ازآنجاییکه جهان امروز بیمرزی را بیشتر از هر عصر دیگری تجربه میکند ناخودآگاه تحول جوامع دیگر میتواند بدون قید و شرط از مرزها عبور کند و وارد خصوصیترین فضای زندگی مردم شود.
این میشود که جامعهای رشد یافته میتواند همان تحولی را تجربه کند که یک جامعۀ مبتدی و بدون قوام از بُعد فرهنگ و اندیشه و ارتباطات.
نوع برخوردی که هر جامعه با بحث تحول و ابزارهای تحولآفرین دارد، از خمیرمایه و بنیاد فرهنگی آن سرچشمه میگیرد.
این میشود که معنای یک پدیده یا ابزاری خاص میتواند در کشورهای مختلف، متفاوت باشد.
ما رُخی از تکنولوژی را میبینیم که ممکن است در جهانی دیگر حتی آگاهانه هم قدرت تصور چنین نمایی از آن وجود نداشته باشد.
مشکل زمانی شروع میشود که افرادی در جوامع مختلف با میزان رشدیافتگی متفاوت، این حق را به خود روا میدارند که تا سرحد امکان از این ابزار استفاده کنند.
حد نهایت استفاده از ابزارهای جدید را هم اندیشه و نگاه غالب مردم تعیین میکند.
این میشود که سرسپردگی محض به تحول، در جامعهای شگفتی میآفریند و درجایی دیگر افتضاحی عمیقتر.
هر چه ابزارهای جدید بزرگتر و پیشرفتهتر باشند برای جامعۀ رشدنیافته خطرناکتر خواهند بود.
آنها ابزارهایی میشوند تا کوته نگری و خودبزرگبینی مردم بیشتر شود و با سرعت بالاتری در باتلاق ندانستههایشان فرو بروند.
اینجاست که این تعبیر زیبای بهمن فرسی میتواند حال و روز این جامعه را وصف کند:
دستخوش تحول نارس و هرزه.
در چنین جامعهای توحش سریعتر پا میگیرد، قدرت به دست میانمایهها میافتد، فرسایش زمان بیشتر احساس میشود و با تنزل ملموس ارزشها، سکوت روشنفکران هرروز پررنگتر و حضورشان هرروز کمرنگتر میشود.
و هر تحول همچون وصف آزادی از زبان کامو همانقدر دلفریب و چشمنواز است که زننده و خطرناک:
آزادی پر از مخاطره است و همانقدر که تعالیبخش است زندگی کردن با آن نیز دشوار است.
اینجاست که میفهمیم بیمرزی در دنیای امروز همیشه روی خوش سکه نیست.
شاید بهتر بود فیلترهایی لبِ مرزِ فرهنگ و اندیشه پا میگرفت تا ورود تحول و تکنولوژی به جوامع رشدنیافته، با تعلل و کندی اتفاق بیفتد.
2 دیدگاه. دیدگاه جدید بگذارید
سلام.
از طریق وبلاگ نویس دیگری با کانال تلگرامی شما آشنا شدم.
اوایل گاهی به کانالتان سری می زدم ولی الان تقریبا هر روز.
مطالب تان خواندنی و پر مغزند و جاذبه دارند ولی نمی دانم چرا در قسمت دیدگاه ها تقریبا هیچ وقت نظری نمی بینم، البته نه که شیفته نظر دیگران باشم ولی شاید از آن رو که در وبلاگ آن عزیز در قسمت دیدگاه ها زیاد کامنت می گذارند و پاسخ می گیرند تعجب کردم که چرا در مورد شما اینگونه نیست. 😊
پیروز باشید.
سلام حوریۀ عزیز
ممنون که مطالبم رو دنبال میکنی و خوشحالم که باهاشون ارتباط برقرار کردی.
در مورد کامنت که اشاره کرده بودی، دوستان عزیزی مثل شما هستند که وقت میذارن و نظراتشون رو مینویسند و تعدادشون هم به نسبت مدت زمانی که این وبلاگ پا گرفته البته قابل توجهه.
به هر حال وبلاگی که مدتهاست فعالیت میکنه و روی مضمون خاصی کار میکنه و به مرور زمان خوانندههای ثابت داره رو نمیشه با وبلاگی که مدت طولانی از فعالیتش نمیگذره قیاس کرد.
دوستان لطف میکنن و نظراتشون رو برام مینویسن و خوشحالم میکنن گرچه برای من تعداد کامنت، متر و معیار خوبی نیست. به هر حال با توجه به آمار سایت تعداد خواننده ها خیلی بیشتر از تعداد دوستانی هست که کامنت میذارن.
حوریه جان. این جمله از آن لاموت رو خیلی دوست دارم: شاید نوشتۀ شما به کسی یاری دهد و راهحلی باشد مجبور نیستید بدانید چگونه. اما اگر حقیقت را بنویسید کارتان مانند فانوس دریایی میتواند راهنما باشد. فانوس دریایی در گوشه و کنار یک جزیره به دنبال قایقی محتاج نمیگردد بلکه سر برافراشته میچرخد.
و به قول ست گادین، حتی اگه یه خواننده هم نداشته باشم، باز هم به نوشتن ادامه میدم.
باز هم ممنون برای وقتی که اینجا و تلگرام میذاری دوست عزیز.