ناهید عبدی

چگونه آزادتر زندگی کنیم؟

چند روز پیش متنی قدیمی و زیبا را می‌خواندم که به‌شدت مرا تحت تأثیر قرار داد. جدای از زیبایی کلام نویسنده، قدرت کلماتش و رقص مفهوم در جار و جنجالی که این متن شیوا به پا کرده بود، متوجه شدم متن را دوست دارم چون نویسنده خیلی بهتر از خودم توانسته بود به تنِ کلنجارهای ذهنی‌ام لباسی از معنا بپوشاند و درونم را به تصویر بکشد.

در پس این متن، من جاری شدن کلمات را از ذهنی آزاد و رها احساس کردم.

جالب است دلیل نرسیدن به این درک درونی برای خودم را هم دقیقاً در رهاشدگی ذهنم یافتم.

دو نوع رهایی و آزادی که برایم یک مفهوم کلیدی ساخت.

معیار آزادی برای من ساعت‌هایی است که می‌توانم آن‌ها را به‌دلخواه خودم خرج کنم بدون اینکه مجبور باشم به چیزی جز دلخواهم فکر کنم.

با این تعریف، در قیدوبند نبودن را آزادی نمی‌دانم. چون درست است که با بی‌قیدی می‌توانم زمانم را به‌دلخواه خرج کنم اما افکارم را هم به همان میزان از بند رها می‌کنم.

افکاری که می‌دانم هیچ‌گاه تجربۀ خلأ را نخواهد داشت و به هر حال قلابی و قیدی پیدا می‌کند تا به آن گیر کند؛ و احتمالاً چون افکار بی‌قید و آزاد است زیاد پرسه خواهد زد و درگیر هر دغدغۀ ریزودرشتی خواهد ماند.

دغدغه‌هایی که نمی‌گذارد طعم واقعی آزادی را بچشم.

همان رهاشدگی ذهنی که به آن اشاره کردم.

پس برایم کاملاً پذیرفتنی بود وقتی دیدم مارک منسون که می‌خواهد از آزادی حرف بزند، فوراً از تعهد می‌گوید.

حالا می‌فهمم آنچه سال‌ها زبان گفتنش را نداشتم همین بود:

اوج آزادی در نهایت تعهد تجربه می‌شود.

ما وقتی به یک چیز متعهد می‌شویم، برای نه گفتن به هزار چیز آزاد می‌شویم.

وقتی افکارمان را روی یک چیز متمرکز می‌کنیم، آزاد می‌شویم از چنگ‌اندازی‌های فکری به روزمرگی‌ها و هر آنچه باعث درجا زدنمان می‌شود.

وقتی تعهد داریم یعنی آزادانه راه زندگی‌مان را انتخاب می‌کنیم.

زمانی که با متعهد بودن خود را محدود می‌کنیم تا عمق هر آنچه به آن مقید هستیم را کشف می‌کنیم و لذت آزادی را در این کشف و خلق‌ها احساس خواهیم کرد.

تعهد برای ما زمان می‌خرد.

به ما یادآوری می‌کند که چه چیزهایی نیستیم.

و چه چیزهایی نمی‌خواهیم باشیم.

و بالاتر از همۀ این‌ها، فکر می‌کنم همان‌طور که متعهد می‌شویم تا زبان مادری‌مان را یاد بگیریم و تا پایان عمر هم همچنان پای این تعهد می‌مانیم، لازم است متعهد شویم تا زبانِ هویت و زبان شخصی خودمان را هم یاد بگیریم.

و این به دست نمی‌آید جز با عمیق شدن، ریشه زدن و درجا زدن در زمین‌های که آزادانه انتخاب می‌کنیم تا همچون زبان مادری، متعهدانه حفظشان کنیم.

ما با تعهد داشتن، خودمان را کشف می‌کنیم و کدام تجربۀ آزادی‌‌ است که باشکوه‌تر از فهم زبانِ خودمان باشد؟

 

عضویت در کانال تلگرام ناهید عبدی

مطالب مرتبط

ذهن و مغز

انسان مکانیکی شاد

در فراسوی این شب تیره که مرا دربرگرفته به سیاهی مغاکی میام دو قطب برای روح شکست‌ناپذیر خود سپاسگزار خدایانم در شرایط طاقت‌فرسا نه پا

ادامه مطلب »

4 پاسخ

  1. ممنون از پرداختن به این مفهوم ظریف.
    آزادی ای که این همه چالش و زد و خورد پشت مفهومشه، در واقع چیز ساده ایه.
    مساله ای که خیلی سخت به نظر میرسه ولی جوابش خیلی خیلی ساده است.

    1. هدی عزیز
      خیلی درست میگی.
      گاهی اوقات ما روی واژۀ خاصی مثل آزادی این قدر تاکید می‌کنیم که یا از معنای واقعیش منحرف و دور می‌شیم یا این قدر بزرگش می‌کنیم که دست نیافتنی می‌شه و به غلط و ناخواسته، ترجیحات خودمون رو ازش انتظار داریم.
      در حالی که به قول تو وقتی دقیق‌تر نگاه می‌کنیم می‌بینیم این واژه‌ها خیلی ساده‌تر از اونی هستن که به نظر می‌رسن.
      شاید جایی که ایستادیم و از اونجا به قضیه نگاه می‌کنیم اشتباه باشه.
      شاید باید برگردیم و زاویه دیدمون رو تغییر بدیم.

      موفق باشی دوست عزیزم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *