«حکیمی شرقی به هنگام دعا از خداوند میخواست لطف روا دارد و او را معاف کند از زیستن در زمانهای که توجه آدمی را به خود جلب میکند.
ولی چون ما حکیم نیستیم خداوند ما را معاف نکرده است و در زمانهای زندگی میکنیم که توجه آدمی را به خود جلب میکند.
آلبرکامو بعد از دریافت نوبل، سخنرانیاش را با این متن آغاز میکند.
و من فکر میکنم هرکدام از ما که پا در مسیر خودشناسی میگذاریم با دغدغهای مانند این راه خود را آغاز میکنیم.
و احتمالاً چیزی که در این مسیر توجه ما را بیشتر از همه به خود جلب میکند (یا باید بکند) برهنگی افکار و ارزشهایمان است.
برهنگی از هر نوعی که باشد یعنی آسیبپذیری.
یعنی بیواسطه دیده شدن و در معرض قضاوت قرار گرفتن.
وقتی افکار خود را از نزدیک و بیواسطه تماشا میکنیم، قبل از هر چیز خودمان را آسیبپذیر میکنیم.
و هر قدمی که برمیداریم بیشتر به تهی بودن افکارمان پی میبریم.
اوج برهنگی افکار را وقتی میتوانیم ببینیم که قلم به دست میگیریم تا چیزی بنویسیم و یا وقتی میخواهیم خوب و بد واقعهای را روی کاغذ نقد کنیم.
بعد از مدتی که از نوشتن میگذرد (اگر نگوییم از همان ابتدای شروع به نوشتن) تخلیه میشویم.
دیگر هیچچیزی برای ارائه کردن حتی به خودمان هم نداریم. سخت بیحفاظ میشویم.
میفهمیم افکارمان برهنه و آسیبپذیر است.
و به همین دلیل تا این اندازه ما هم آسیبپذیر هستیم.
برهنگی دیگری که در مسیر خودشناسی با آن مواجه میشویم، برهنگی ارزشهاست.
در خوشبینانهترین حالت مینشینیم و شرح شفافی از ارزشهایمان را روی کاغذ فهرست میکنیم.
احساس برهنگی وقتی به سراغمان میآید که به یاد میآوریم چگونه به این ارزشها پایبند نیستیم.
میفهمیم در ابتذالِ روزمرگی، مدام از زیر این ارزشها شانه خالی کردهایم.
ما برای پیش رفتن در مسیر خودشناسی به انگیزه نیاز داریم.
انگیزهای برای بهتر فکر کردن و پایبند بودن به ارزشهایمان.
این انگیزه نه از انگیزشی نوشتن به دست میآید و نه از انگیزشی خواندن.
بهترین انگیزانندهها حقایق هستند.
حقایق نیرویی دارند که در نگاه اول تا مغز استخوان ما را میترسانند.
اما اگر طاقت بیاوریم و بهصورت تمام و کمال با آنها مواجه شویم، ما را سرشار از انرژی میکنند.
بهترین جایی که میتوانیم با حقایق روبهرو شویم کتابها هستند.
هر کتابی که میخوانیم و هر دانش تازهای که یاد میگیریم، در حکم لباسی است که به تنِ افکار خود میپوشانیم و آن را از برهنگی و آسیبپذیر بودن نجات میدهیم.
4 پاسخ
افراد زیادی را می شناسم که همیشه می گویند: اگر من قلم و کاغذی بردارم و اندیشههایم را بنویسم، دهها کتاب از بغل آن تولید میشود.
جالب این است که اگر قلم و کاغذی به او بدهیم در بهترین شرایط شاید بتواند یک یا چند صفحه بنویسد و دیگر هیچ.
“نویسنده بودن” و “فکر میکنیم که نویسنده هستیم” دو موضوع متفاوت است.
برقرار باشید
بله کاملاً درست میگید؛
و من فکر میکنم این اتفاق نه تنها در مورد نوشتن که دربارۀ خیلی از مسائل دیگه هم اتفاق میافته.
تا وقتی آلودۀ انجام دادن کاری نشیم و از تصوری که تو ذهن هست فاصله نگیریم، ممکنه همیشه تو یه توهم عمیق غلت بزنیم.
تو بحث نویسندگی و نوشتن، موفق باشید آقای معاشرتی عزیز
سلام خانم عبدی محترم
«… برهنگی از هر نوعی که باشد یعنی آسیبپذیری.
یعنی بیواسطه دیده شدن و در معرض قضاوت قرار گرفتن.
وقتی افکار خود را از نزدیک و بیواسطه تماشا میکنیم، قبل از هر چیز خودمان را آسیبپذیر میکنیم.
و هر قدمی که برمیداریم بیشتر به تهی بودن افکارمان پی میبریم.
اوج برهنگی افکار را وقتی میتوانیم ببینیم که قلم به دست میگیریم تا چیزی بنویسیم و یا وقتی میخواهیم خوب و بد واقعهای را روی کاغذ نقد کنیم.
بعد از مدتی که از نوشتن میگذرد (اگر نگوییم از همان ابتدای شروع به نوشتن) تخلیه میشویم.
دیگر هیچچیزی برای ارائه کردن حتی به خودمان هم نداریم. سخت بیحفاظ میشویم.
میفهمیم افکارمان برهنه و آسیبپذیر است.
و به همین دلیل تا این اندازه ما هم آسیبپذیر هستیم. …»
این بخش از مطلبتون واقعا عالی بود. من شوکه شدم. گرچه هر انسانی در زندان دانسته ها و باورهای خودش اسیر هست، اما این که اون ها رو بیان کنه در واقع یک جور خراب کردن حصارهایی هست که اطرافش درست کرده و داخل اون ها احساس امنیت می کنه! فقط احساس امنیت!
کاش بیشتر دقت کنیم و برای خودمون امنیت ایجاد کنیم. امنیت واقعی! به نظر من هر چه دانسته هامون بیشتر بشه امنیتمون هم بیشتر می شه! هر چند به همون میزان به لبه ی پرتگاه هم نزدیک تر می شیم که اگر دقت نکنیم، احتمال سقوط وحشتناکترمون هست. نویسا و مانا باشید.
سلام سعید عزیز
به نکتۀ خیلی مهمی اشاره کردی
ما واژۀ بهتری برای این حالت نداریم و به همین خاطر اسمش رو «امنیت» میذاریم. همون طور که گفتی، به نظرم یه تسکین موقت تو کوتاه مدت، میتونه خیلی مخربتر از نبود هیچ تسکینی باشه.
حرفت رو میفهمم که نوشتی «به نظر من هر چه دانسته هامون بیشتر بشه امنیتمون هم بیشتر می شه! هر چند به همون میزان به لبه ی پرتگاه هم نزدیک تر می شیم که اگر دقت نکنیم، احتمال سقوط وحشتناکترمون هست.» شاید چنین موضوعی این باشه که ما به «توهم دانستن» گرفتار میشیم یا با رسیدن به یه دستاورد فکری تازه، سخت میتونیم تغییرش بدیم. چونبه هر حال هر تغییری میتونه یه آسیبپذیری دوباره باشه.
برقرار باشی دوست عزیز