ناهید عبدی

گفتاره‌ها

یک جمله قصار خوب می‌تواند انقباض یک عمر زندگی به گنجایش یک جمله باشد.

 

گاهی تنها کاری که باید انجام دهی این است که از سر راه خودت کنار بروی.

 

امید داشتن به روزهای بهتر آینده وقتی معنادار است که از عهدۀ زندگی کردن در شرایط فعلی برآییم.

 

مطمئن‌ترین راهی که ما را به هدفمان نزدیک می‌کند؛
این است که به دنبال مطمئن‌ترین راه نباشیم.

 

تخته‌پاره‌ای که به کمک آن خود را از دریای متلاطم سختی‌ها به ساحل آرامش می‌رسانیم، نوشتن است.

 

بابت سادگی در گفتار و نوشتار، هیچ‌کسی به شما خرده نخواهد گرفت اما بابت ساده‌لوحی چرا.

 

موسیقی خوب صدایی است که تو بیشتر آن را از درونت می‌شنوی تا از بیرون.

 

تمام انسان‌ها را می‌شود کاملاً عادلانه به دو قسمت تقسیم کرد: آن‌ها که کتاب می‌خوانند و دیگرانی که نمی‌خوانند. البته داشته‌های این دو به‌هیچ‌عنوان عادلانه تقسیم‌نشده است.

 

رزومۀ پویای ما می‌تواند وب‌سایت یا وبلاگی باشد که در آن می‌نویسیم؛ این زنده‌ترین سندی است که نشان از طرز فکر و دغدغه‌های اصلی ما دارد.

 

نشانۀ میان‌مایگی و متوسط بودن، پایبندی سفت و سخت به باورهای کهنه و قدیمی است.

 

جایی که کتاب‌ها را نادیده می‌گیرند، انسان‌ها و عواطفشان را هم نادیده خواهند گرفت.

 

برای افزایش اعتمادبه‌نفس به این در و آن در نزنید. در جای درستی قرار بگیرید و کاری را که خوب از عهده‌اش برمی‌آیید انجام دهید.

 

متعهد شوید متوقف نشوید.
البته مشکل اینجاست که این تعهد اغلب اوقات درنتیجۀ چند توقف زیان‌بار حاصل می‌شود.

 

شادترین لحظه‌هایمان را مدیون تصمیمی هستیم که برای شاد بودن در آن لحظه می‌گیریم.

 

روند خوشبختی این است: سخت‌ترین اهداف را انتخاب می‌کنیم و وقتی به همۀ آن‌ها رسیدیم، به دنبال عادی‌ترین و پیش‌پاافتاده‌ترین لحظه‌ها می‌گردیم تا از آن‌ها لذت ببریم.

 

از دست دادن تجربیات ارزشمند و تکرار مجدد اشتباهات مانند سوختن کتابخانه دردآور است.

 

کمترین هزینۀ متفاوت بودن تنها ماندن است. هزینه‌ای که هر چه بیشتر دچارش می‌شوی، بیشتر از آن لذت خواهی برد.

 

سخاوت داشتن یعنی حاضر باشی درخت‌هایی برای رشد دیگران بکاری که می‌دانی هیچ‌گاه قرار نیست خودت در سایۀ آن‌ها استراحت کنی.

 

قدم‌های بزرگ، جسورانه و پیوسته بردار و تنها بعد از آن منتظر باش تا زندگی تو را غافلگیر کند.

 

حرف‌های امروز من بستگی به این دارد که اخیراً در معرض چه اتفاقاتی بوده‌ام؛ عملکرد سالانۀ من بستگی به این دارد که در ماه‌های متوالی در معرض چه اتفاقاتی بوده‌ام؛ و سرنوشت بلندمدت من وابسته به این است که خودم را در معرض چه چیزهایی قرار می‌دهم.

 

گاهی به‌تنهایی راه رفتن لبۀ پرتگاه کم‌خطرتر از بودن در آرامش سطحی بین آدم‌هاست.

 

فکر می‌کنم نهایت نزاکت این است که حتی در خیال‌پردازی‌هایمان،
از مرزها و محدوده‌های دیگران عبور نکنیم.

 

خودت را با سختگیری‌هایت احاطه کن.
این تنها راهی‌ست که دنیا به تو آسان خواهد گرفت.

 

مسلط‌ترین مترجم‌ها کسانی هستند که حرف‌های دیگران را به زبانی که منظور واقعی‌شان بوده، درک می‌کنند.

 

تلاش برای هم رسانی آموخته‌ها یعنی تمرکز روی بهتر حرف زدن، راحت‌تر فهماندن. برقراری ارتباط مؤثر.

 

با مطالعه کردن آجر به آجر مرزهایی برای ذهنمان می‌سازیم طوری که دیگر به هر فکری آزادانه اجازۀ ورود نمی‌دهیم.

 

یکی از غم‌انگیزترین تصاویر، دیدن چهرۀ فردی است که چیزی را نمی‌داند و نادانی‌اش را پشت چهره‌ای مصمم و آگاه پنهان می‌کند.

 

وقتی سعی می‌کنیم خیلی جدی باشیم به رز عجیبی مضحک می‌شویم.

 

عشق ورزیدن نوعی ماجراجویی‌ست.
جستجوی ماجرایی که به داشتن حس بهتری نسبت به دیگران، خودمان و زندگی ختم می‌شود.

 

در آسایش و آرامش به رشد و موفقیت رسیدن افسانه‌ای بیش نیست. تا وقتی که کفۀ تلاش و پشتکار به حد کافی سنگین نباشد و تعادل زندگی به هم نخورد، نمی‌توان انتظار دستاوردهای عمیقی داشت.

 

بزرگ‌ترین نگرانی انسان‌های عادی متوجه خودشان است؛ که نکند به حد کافی از موقعیت‌های موجود استفاده نکرده باشند؛ و بزرگ‌ترین نگرانی انسان‌های بزرگ متوجه دیگران است؛ که نکند به حد کافی موقعیت ساز نبوده باشند.

 

نقطۀ آغاز تغییر دادن زندگی نه خواستن است نه تلاش برای عمل کردن.

 

نقطۀ آغاز یک دلیل است؛ که به نظر خودمان محکم‌تر از هر دلیلی برای زندگی کردن به همان منوال قبل است.

 

عاشقش بمان؛ کسی که تنها تو را به دنیای خودش نمی‌برد. دستت را می‌گیرد و زیبایی هزاران دنیا را از لابه‌لای کتاب‌ها و قصه‌ها و شعرها و موسیقی‌ها نشانت می‌دهد.

 

مسئلۀ ما تندخوانی یا کندخوانی نیست. مسئله حتی ا=خواندن و اندازۀ مطالعه کردن نیست. مسئلۀ اصلی خواندن، فهمیدن و عمل کردن است؛ وگرنه مطالعۀ بدون عمل از ما انسان‌هایی مدعی با ذهن‌هایی فربه‌تر و بی‌تکان‌تر خواهد ساخت.

 

بزرگ‌ترین مزیت مطالعه کردن، به دست آوردن قدرت انتخاب و تصمیم‌گیری است. ما هستیم که تصمیم می‌گیریم موقعیتی را بپذیریم یا دلیلی محکم برای رد آن بیابیم.

 

اینکه آینده نامعلوم است هیچ‌وقت عجیب نیست. عجیب آن است که امروز می‌توانیم غصۀ فرداهای ناشاد و نامعلوم را بخوریم.

 

برای تجربۀ عمیق زندگی در پس اتفاقات به‌ظاهر جدی و ناملایم و سخت، به دنبال رگه‌های طنز ماجرا بگردید.

 

آنچه ما را به حرکت وامی‌دارد نه در کتاب‌ها و جلسات انگیزشی یافت می‌شود نه در توصیه‌ها و مشاوره‌های دوستانه.
دلیل حرکت جسورانۀ ما، تلنگری است که از روزگار می‌خوریم وقتی هزینۀ درجا زدن زیاد می‌شود؛
و می‌فهمیم شایستۀ جایگاه بهتری در دنیا هستیم.

 

ذهن‌های خالی جاذب افکاری هستند که در محیط پرسه می‌زنند.

 

با کتاب‌هایی که می‌خوانیم سدی جلوی ذهنمان می‌کشیم و اجازه نمی‌دهیم هر فکری داخل شود.

 

به همان اندازه که درست فکر کردن را یاد می‌گیریم، ارزش فکر نکردن را هم می‌آموزیم.

 

ذهن راکد فاسد می‌شود و محیط تفکر اطرافیانش را هم خراب می‌کند.
مطالعه کردن است که افکار را به جریان می‌اندازد.

 

حرف‌هایی که با سکوت کردن سعی در گفتن آن‌ها داریم،
معمولاً آن‌هایی هستند که صدای بلندتری دارند.

 

خوب زندگی کردن از خوب یادگرفتن سرچشمه می‌گیرد؛
همان‌طور که خوب حرف زدن از خوب گوش دادن؛
و همان‌طور که خوب نوشتن از خوب مطالعه کردن.

 

کسی که بخواهد از زیر بار مسئولیت شانه خالی کند
حتماً توجیهی برای تنبلی خود،
افرادی برای همراهی خود،
و موقعیتی برای پرورش و تأیید افکار پوچ خود
پیدا خواهد کرد.

 

مدعی نبودن شرافتمندانه یعنی چه؟

یعنی اگر دانش و توانمندی کافی را نداریم یا اقدام خاصی در مورد موضوعی انجام نمی‌دهیم، جسارت ادعا کردن به خود ندهیم و انتظار ایجاد نکنیم.

 

بعد از دوندگی‌های طولانی عاقبت خواهیم فهمید تنها چیزی که از دنیا می‌خواستیم یک کلمه بود:
آرامش.

 

یکی از نشانه‌های رشدیافتگی جامعه این است که جوانان بدون واهمه و باافتخار دانشگاه نرفتن را انتخاب کنند؛
و قدرتمندانه به خودآموزی روی بیاورند.

 

برنامه‌ریزی و فکر کردن و سنجیدن و نوشتن از اهداف را تمام کنید.
دست به عمل بزنید.

 

ظرفیت ما برای خلق کردن به اندازۀ دو چیز است:
خواستن با تمام وجود و دست به عمل زدن.

 

مدیریت زندگی را از مدیریت افکارمان شروع کنیم.
به فکرهای درست اجازۀ زندگی کردن بدهیم و فکرهای پوچ را در نطفه خفه کنیم.

 

متری که با آن می‌توانی موفقیت یک ارتباط عاطفی را بسنجی:
اینکه رابطه تا چه اندازه احساسات خوب فروخفته‌ات را بیدار می‌کند؛
و چقدر از احساسات خالص و واقعی‌ات را به خواب ابدی فرومی‌برد.

 

هر چیز پایانی تلخ یا شیرین دارد.
وقتی سعی می‌کنیم به انسان بهتری تبدیل شویم درواقع تلاش می‌کنیم پایان تلخ‌تری برای نبودمان بسازیم.

 

نوشتن سخت است. عشق به نوشتن آسانش می‌کند.

 

زیبایی کتاب‌هایی که می‌خوانم مرا وادار می‌کند زیباتر زندگی کنم.

 

هیچ دستاورد بزرگی بدون جسارت حاصل نمی‌شود.
وقتی عشقی جسورانه حکم می‌راند، دنیا مجبور است اطاعت کند.

 

وقتی همه درگیر خودشان هستند زمان خوبیست برای محبت کردن به دیگران.
و وقتی همه درگیر محبت تو می‌شوند زمان خوبیست برای فراموش کردنش.

 

این قدر خودتان را باور داشته باشید که بتوانید خوب کار کنید؛
و این قدر خوب کار کنید که برای دیگران قابل‌باور شوید.

 

دوست داشتن نقطه‌ای است که وقتی به آن می‌رسی می‌توانی با آرامش تمامِ باقیِ جهان را تماشا کنی. چون اکثریت جهان در همان یک نقطه خلاصه شده است.

 

اهمال‌کاری به ما یادآوری می‌کند که قدرت انجام همه کاری راداریم،
اگر آن را به تعویق نیندازیم.

 

وقتی در آینه نگاه می‌کنی کدام احساس را بیشتر نسبت به خودت داری؟ قدردانی توقع؟ تشکر؟ تمسخر؟
این احساس احتمالاً همان چیزی است که نزدیکانت نسبت به تو دارند.

 

برای رؤیاهایت،
زیاد فکر کردن را رها کن.
تنها به این فکر کن برای به دست آوردنش
حاضری چه چیزهایی را از دست بدهی؟

 

راه‌حل بعضی از مشکلات تنها یک چیز است، زمان. در این مواقع تنها کاری که می‌توانی انجام دهی یک چیز است، کوتاه کردن زمان؛ و زمان کوتاه نمی‌شود مگر با یک چیز، جایگزین گردن زمان. با زمان‌های بهتر برای انجام کار بزرگ‌تر.

 

ما می‌خوانیم و می‌نویسیم و یاد می‌گیریم تا بهتر زندگی کنیم.
گاهی لازم است بهتر زندگی کنیم تا عمیق‌تر بخوانیم و بنویسیم و یاد بگیریم.

 

به مراقبت نیاز دارد؛
هر چیزی که به‌نوعی مراقب احساس و حال خوب تو است.

 

درخت بارور نام و شهرت و افتخار و ثروت در یک دانه ریشه دارد.
دانۀ تصمیمی برای متفاوت بودن و متفاوت زیستن.

 

ما دوست داریم درک شویم و گرامی شمرده شویم. کاش این انتظار را از خودمان داشته باشیم؛ خصوصاً بعد از انجام کاری اشتباه.

 

هرگز زیاد نیست،
عشق ورزیدن به آنکه دوستش داری.

 

برای اینکه احساست را به یک نفر قوی‌تر کنی، برایش نامه بنویس. از همان نامه‌هایی که در کنج کتابخانه‌ات می‌ماند و هیچ‌گاه قرار نیست پست شود.

 

غم‌انگیزترین مرگی که قبل از ترک دنیا تجربه می‌شود،
مرگ اعتماد است.

 

آنچه تو را به هیجان می‌آورد احتمالاً همان چیزی است که نبودش بیش از هر چیز تو را می‌ترساند.

 

اعتراف به ندانسته‌ها از ما انسان‌های قوی‌تری می‌سازد تا بازگو کردن دانسته‌ها.

 

ما تنها زمزمه‌های آرامی را می‌شنویم که مدام در گوش خودمان می‌کنیم؛
نه حرف‌های بلندی که دیگران سعی در فهماندنش به ما دارند.

 

شاد نبودن یک عادت است نه صرفاً عکس‌العمل ما به وقایع ناخوشایند. همان‌طور که شاد بودن فعالیتی آگاهانه است نه صرفاً دلیلی برای شرایط خوب زندگی ما.

 

خوب است در زمان حال زندگی کنیم اما نه همیشه. خیلی از لحظات خوبی که الآن داریم به این دلیل شکل گرفته‌اند که جایی در گذشته، به زندگی در زمان حال اکتفا نکرده‌ایم و سفر ذهنی جذابی را به آینده ترتیب داده‌ایم.

 

سرسختی مبارزه‌ای درونی برای خلق یک اثر است. ما به‌اندازۀ اثری که خلق می‌کنیم به زیبایی‌های جهان می‌افزاییم.

 

تبدیل احساسات به کلمات به جای خودسانسوری و سرزنش خود، یک نمونه از اتیکت رفتاری با خود است.

 

برای درجا زدن هم باید آگاهانه تلاش کرد.
تلاشی مداوم برای مقاومت در برابر وسوسۀ حرکت کردن.

 

اشتباه بزرگ ما این است که سقوط را فقط در شکست‌های تجربه‌شده می‌بینیم نه در فرصت‌های استفاده‌نشده. سقوط ناشی از شکست فرصت می‌سازد اما از دست دادن فرصت می‌تواند به سقوطی بی‌صدا و البته مطلق تبدیل شود.

 

اهمال‌کاری نشان می‌دهد یا هدفمان به‌اندازۀ کافی بزرگ نیست،
یا برای رسیدن به جایگاه بهتر، خودمان به‌اندازۀ کافی بزرگ نیستم.

 

ما با انتخاب اطرافیان و شبکه‌های ارتباطی، برشی به جهان هستی می‌زنیم و سهم خود را از رشد و موفقیت به‌اندازۀ همان تکه برمی‌داریم.

 

اهمال‌کاری نشان می‌دهد یا هدفمان به‌اندازۀ کافی بزرگ نیست،
یا برای رسیدن به جایگاه بهتری در زندگی، خودمان به‌اندازۀ کافی بزرگ نیستم.

 

تغییرات بزرگ، آرام و بی‌صدا اتفاق می‌افتند.
بلندپروازی‌های پرسروصدا، حواسمان را از موفقیت پرت می‌کند.

 

تولید محتوای دیجیتال، سلیقه نیست قاعده است.
قاعده‌ای برای زنده ماندن در دنیای کسب‌وکار.

 

در جهانی که می‌توانیم هر نوع اطلاعاتی را داشته باشیم، هوشمندی در این است که انتخاب کنیم چه چیزهایی را نمی‌خواهیم بدانیم.

 

یادگیری نوعی تصمیم است.
تصمیمی برای تغییر دادن نگرش و تغییر ندادن تمرکز.

 

خوشبخت‌ترین سکوت‌ها وقتی تجربه می‌شوند که ساعت‌ها با کتابی می‌مانی تا برایت حرف بزند و تو را به خلسه‌ای از آرامش ببرد.

 

ثمرۀ جدی یک رابطۀ عاطفی، استانداردهای رفتاری است که طرف مقابل ما را به آن‌ها عادت می‌دهد. ما به طرز نامحسوسی چنین استانداردهایی را از دیگران هم طلب می‌کنیم.

 

انسان رشدیافته کسی است که بزرگ‌ترین دغدغه‌هایش، انتظاراتی است که از خودش دارد نه توقعات دیگران از او.

 

هدف اصلی در آموزش آن است که برای یاد دادن چیزهایی به مردم تلاش شود که نمی‌دانند باید یاد بگیرند. آنچه برای دانستن آن احساس نیاز وجود دارد به‌احتمال‌زیاد پیش از این آموزش داده شده است.

 

گاهی شگفت‌زده می‌شوم از دیدن فضایی که می‌تواند آگاهیِ چندین کتاب را، در حجم خود جای دهد.

 

کسی که عمیقاً به توانایی‌هایت باور دارد، از تو به خودت نزدیک‌تر است.

 

مجوز ورود به دنیای موفقیت، اعتمادی است که به خودت می‌کنی.

 

زندگی بعضی‌ها شبیه سریال‌های دنباله‌دار چندصد قسمتی است. حتی اگر همۀ قسمت‌هایش را هم نبینی، می‌توانی به‌سادگی پایان قصه را حدس بزنی.

 

نقطۀ رشد ما، در تلاقی دو احساس اتفاق می‌افتد:
هم‌زمان که ترسیده‌ایم، با شور و شعف ادامه ‌دهیم.

 

مهم نیست از چه چیزهایی یاد می‌گیرید، مهم این است که دانسته‌هایتان را به چه چیزهایی تبدیل می‌کنید.

 

داشتن رؤیای موفقیت، بخشی از روند موفقیت است.

 

آزادترین افراد کسانی هستند که می‌توانند محدودیت‌هایشان را خودشان تعریف کنند؛
و موفق‌ترین افراد کسانی هستند که در آزادی کامل، برای خودشان محدودیت می‌سازند.

 

همه ما به منتقدی درونی نیاز داریم که زودتر از منتقدان بیرونی دست به کار اصلاح کردنمان شود.

 

اوج قدرت تو در کاری خودش را نشان می‌دهد که حاضر باشی تحت هر شرایطی انجامش دهی و از آن لذت ببری؟

 

اگر دلواپسی‌ها تو را به حرکت وامی‌دارند و باعث می‌شوند بیشتر تلاش کنی، از آن‌ها استقبال کن و چاره‌ای برای آرامشت پیدا کن.