اگر دقت کنیم بسیاری از کارهای ناتمام و بزرگ زندگیمان را در زمانهایی انجام دادهایم که فرصت کافی نداشتهایم؛ جالب اینکه غالباً بهترین نتایج را هم در همین زمانهای کوتاه گرفتهایم.
کمی در این مسئله غرق شدم تا بتوانم از رفتارهایی که در این زمانها دارم و باعث میشوند کارها به نحو بهتری صورت گیرد، الگوبرداری کنم.
برخی از علل بازدهی بیشترم در فرصتهای محدود:
- مجبورم برنامهریزی کنم. همان کابوس همیشگی که بهانهجویی را زیر دندانهایش خرد میکند.
- به چرایی انجام کار فکر نمیکنم و منتظر الهام نمیمانم. حقیقت تلخ در این زمانها این است که باید فکر کردن را کنار بگذارم و دست به عمل بزنم.
- به خودم سخت میگیرم. درواقع سختگیرترین منتقد خودم میشوم و شکنجهگاهی عاری از اطمینان درست میکنم.
- سریعتر شروع میکنم، لحظه را درمییابم و حال را با تمام وجودم تجربه میکنم. به قول گوته شجاعت انجام کار همراه با خودش نبوغ میآورد.
- فرصتی برای پایش خود ندارم و بیوقفه و مداوم انجام میدهم. یک معاملۀ درونی غیرمنصفانه با خودم به راه میاندازم.
- برای پایان دادن به کار، زمان مشخصی دارم. بهاینترتیب کارها نظم بیشتری میگیرند و لحظههای هدررفته پرمعناتر میشوند.
- کارهای بیهوده را حذف میکنم، آنها را از گردونۀ روزمرگی خارج میکنم و تنها به انجام ضروریات میپردازم.
- تمرکز صرف بر یک هدف مشخص دارم که باعث میشود نگاهم به بیراهه ندود و به انجام کار متعهد بماند.
- استرس زیادی را تجربه میکنم که بهنوعی توفیقی اجباری برای افزایش آدرنالین و اثربخشی کارم است.
- کارها را سریعتر انجام میدهم و حالت کشسانی انجام کار را که زمانهای زیادی را با کشآمدن میدزدید، مختل میکنم.
- اگر شکست بخورم، سریع به جبران آن میپردازم. وقتی مجبورم جبران کنم، استعدادم مجبور است خودنمایی کند.
- اولویتهای مشخص دارم. بهراحتی میتوانم فدا کردن علایقم را بهپای ضروریاتم تجربه کنم.
به گمانم، ارزشمندترین زمانهای عمرمان، همانهایی هستند که میفهمیم کوتاهاند.
3 پاسخ
چقدر خوب تشریح کردید. در آخر پست، دیگر خودم را در همان موقعیت های پر استرسی میدیدم که وقتِ عمل است و نه وقتِ فکر کردن. همان اوقاتی که اگر ذرهای سرعتمان را کم کنیم، شتابِ کارها ما را با سر به زمین میکوبد…
” منتظر الهام نمیمانم”
این جمله عالی بود. یاد جمله ای افتادم که میگه: شما بپرید، تور ظاهر خواهد شد