جهان ما آدمها جهان قضاوتها و پیشداوریهاست. ما در برخورد با آدمهای مختلف و حتی در ثانیههای اول یک برخورد، به تحلیلِ طرف مقابل مینشینیم و تلاش میکنیم تا آن فرد را با درست و غلطی که در جهان فکری خود ساختهایم معنا کنیم.
این اتفاق در برخورد ما با جهان کلمات هم میافتد.
در برخورد اولیه با هر کلمه، سریع آن را در دستهبندیهایی قرار میدهیم که خودآگاه یا ناخودآگاه در جهان فکری ما شکل گرفتهاند. انگار که ذهن ما قفسهبندیهای متعددی دارد و هر کلمه با توجه به بار معناییاش در هرکدام از این قفسهها میتواند جای بگیرد.
اغلب اوقات هم وقتی از قبل به این نتیجه رسیدهایم که فلان کلمه بار معنایی منفی دارد، دیگر برای تغییر این ذهنیت، کمتر تلاش میکنیم و همین مسبب اصلی درجا زدن دنیای فکری ماست. در صورتی که اگر در برخورد با هر کلمه در هر موقعیت تازه، قدری وقت بگذاریم، قدری وسواس به خرج بدهیم و بخواهیم تا آن را دوباره نگاه کنیم، اتفاقی در جهان فکری ما میافتد. مثل اینکه قفسههای ذهنی ما که از آهنی سخت و صلب تشکیلشده، نرم میشود و با توجه به موقعیتی که در آنیم، جایگاه هر کلمه تغییر میکند و معنایی متفاوت به خود میگیرد.
یکی از این کلمات که محقِ جابهجایی در دنیای فکری ماست، کلمۀ «تکرار» است.
واژۀ تکرار، در برخورد اولیه، بار معنایی مثبتی ندارد. بوی کهنگی از آن به مشام میرسد. تکرار، در همان نگاه اول ما را به کسالت میکشاند و سعی بر این دارد که کلماتی تازهتر را در مقابل خود در ذهنمان تداعی کند؛ مثلاً در مقابل «تکرار» واژۀ جدید، نو، تازه، غیرتکراری و بدیع قرار میگیرد.
کمتر پیش میآید که کلمۀ «تکرار» را بدیع و تازه و نو بینگاریم.
قفسهبندیای که در ذهنمان برای جایگاه کلمۀ تکرار در نظر گرفتهایم، قفسهای خاک خورده، قدیمی و در تاریکیِ پسِ ذهن است. انگار چیزی از دنیای قدیمی است که دلمان میخواهد زیاد در آن نمانیم و به اصل زندگی برسیم.
غافل از اینکه تکرار، در مواقعی و به تعبیری، عینِ تازگی است. تکرار، اصل زنده بودن و زندگی است. تکرار، میتواند پناهی باشد برای از نو شروع کردن، تغییر کردن و تغییر دادن.
به زندگی روزمره نگاه کنیم. مگر تکرار چیزی جز این است. هرروز دوباره خورشید بالا میآید و بعد به تاریکی میرود. هرروز ما همان آدم دیروز هستیم که از خواب بیدار میشویم و در همان مکان و زمان تکراری زندگی را از سر میگیریم. محدودهای از کتابهای تکراری را میخوانیم و انبوهی کار تکراری انجام میدهیم.
اما میشود به همه این تکرارها به شکل دیگری نگاه کرد. میشود تکرار هر روز خود را روبهجلو دید؛ یعنی هرروز که بیدار میشویم، احساس کنیم و کاری کنیم تا تکرارِ خود، یک فرآیند نو شدن باشد. میشود هرروزِ تکراری را عینِ نو شدن دید. وقتی چشم باز میکنیم، ببینیم و آگاهانه نگاه کنیم که چیزهایی هست که در عین تکراری بودن میتواند ما را بزرگتر از دیروز کند و رشد بدهد و فرصت و زمان هرروز، همان چیز تکراری است که میتواند باعث شکل دادن چیزهای نو شود.
تکرار کردن به ما معرفت و قدرت شناخت میدهد. اگر هر چیزی را متشکل از لایههای مختلف ببینیم، در مواجهههای ابتدایی، فقط قادر به درک و فهمیدن سطح آن خواهیم بود؛ اما وقتی به تکرار، دست به شناخت همان پدیده میزنیم، این فرصت را به خود میدهیم تا به عمق برویم. تا لایههای پایینتر و عمیقتر را هم تماشا کنیم. تا این پدیده را مثل گویی در دست بچرخانیم و آن را از زاویهای دیگر هم تماشا کنیم.
کسانی که تکرار در ذهنشان در همان قفسههای کهنه و قدیمی جای گرفته، در زندگی کردن دچار فلج میشوند. این افراد دچار یاس و نومیدی مداوم هستند چراکه زندگی را مثل تردمیلی میبینند که هنوز بهاجبار باید روی آن بدوند و نهایتاً هم از جایی که هستند چندان جلو نیفتند.
از دل زندگیِ تکراری، نو را بیرون کشیدن هنر است.
از تکرار، چیزهای بدیع و غیرتکراری خلق کردن هنر است.
من به تکرار، کتابهایی را که دوست دارم، هرازگاهی از نو میخوانم. شگفتزده میشوم وقتی هر بار در مواجهه با همان دنیای تکراری کلمهها و در برخورد با همان جهان تکراریِ نویسنده، چیزهای جدیدی از کتاب بیرون میکشم و میفهمم.
ما در هر بار تکرار، در سطح متفاوتی از فکر و اندیشه به سر میبریم. ما هر بار که به سراغ یکچیز تکراری و قدیمی میرویم، نه مانند هیچوقت دیگری بلکه در سطح درکی تازه با آن مواجه میشویم و همین است که قادر به برداشت متفاوت از آن هم هستیم.
در خیلی از رابطههایی که داریم، ما واژههایی تکراری، موقعیتهایی تکراری و برخوردهایی تکراری را از سر میگذرانیم؛ اما این بهخودیخود بد نیست. میشود هر برخورد تکراری را عینِ تازگی دید و تلاش کرد تا از آن چیزی متفاوت بیرون کشید. در هر برخورد، امکان شناخت و درک بیشتر وجود دارد و درک بیشتر معنایی جز نزدیک شدن، همدلی و دوستی ندارد.
تکرارِ هرروزِ سختیها و مرور چندبارۀ آنها در ذهن، همان چیزی است که ما را مقاومتتر میکند. کمک میکند تا از دل سختی، تازگی بیرون بکشیم. تکرارِ سختی، ما را رویینتن میکند و توان ما را برای مبارزه با آن بیشتر میکند. وقتی به تکرار با زخمی مواجه میشویم، فرصت پیدا میکنیم که به عمق آن زخم برویم و چیزهایی را ببینیم که در سطح و در ظاهر قضیه قابلرؤیت نبود.
تکرار ضربالمثلها، روایتها و نقلقولهای خوب، کمک میکند تا آنها از لقلقه زبان به چیزی واقعی در زندگی تبدیل شوند و نمودی بیرونی پیدا کنند.
و تکرار زندگی، بزرگترین معلم ماست.
فراموش نکنیم که بزرگترین آدمهای تاریخ، از دل زندگی تکراری، جهانی متفاوت را خلق کردهاند که ما امروز میتوانیم بر شانههای این جهان متفاوت بایستیم و دنیا را از زاویهای بالاتر تماشا کنیم. ساخت چنین جهان متفاوتی برای آیندگان ما، به دست ما و با نگاهی متفاوت به دنیای تکراری، ممکن است.
بهتر است واژۀ «تکرار» را از قفسهبندی کهنه و قدیمی ذهن بیرون بکشیم، دستی به سر و روی آن بکشیم و به شکلی متفاوت نگاهش کنیم.
تکرار یک رابطه، تکرار یک کتاب، تکرار یک فیلم، تکرار مفاهیم درست، تکرار ارزشها، تکرار زندگی، میتواند عینِ نو شدن، حرکت روبهجلو و رشد کردن و بزرگ شدن باشد.
3 پاسخ
سلام عالی بود
گاه تکرار یک رابطه نمیتواند به نفع ما باشد! شاید منظورتون از تکرار یک رابطه این بود که تجربه هایی که از رابطه یاد گرفتیم را تکرارکنیم؟!
چقدر زیبا مینویسید🌱