«تقریباً همۀ انسانهای نقاشی شده میکلآنژ که در نگاه اول نیرومند و پیروز به نظر میرسند، وقتی از نزدیکتر نگاه میکنید چشمانی بهتزده را نمایش میدهند که نشانۀ آشکار اضطراب است.
میکلآنژ که میخواهد با این نقاشیها نهتنها تنشهای درونی عصر خویش بلکه تنشهای خودش را بهعنوان عضوی از این دوره بیان کند، در خودنگارههایش چشمانی را نقاشی میکند که بازهم بسیار متورم و برافروختهاند بهنحویکه نوعی تشویش و دلواپسی را نشان میدهند.»
رولو می در سطور بالا نشان میدهد که یک اثر هنری چگونه میتواند بیانگر اوج احساسات هنرمند باشد اما برای بیان این احساسات، نیاز نباشد تا هنرمند دست به دامان ابزاری کلیشهای برای بیان حس و حالش شود.
اثر هنری میتواند اوج یک احساس را به آرامی، در حاشیه و با نهایت جذابیت به تصویر بکشد.
خالق اثر، ابزار هنر را به خدمت میگیرد تا بهعنوان واسطهای بین خودش و مخاطب قرار بگیرد و دریچهای بسازد از ذهن او تا ذهن مخاطب تا آنچه برایش ارزشمند است را بتواند به او انتقال بدهد.
در اینجا هنر بهعنوان ابزاری برای بیان احساسات اصیل انسانی است اما کل فضای اثر هنری را به خودش اختصاص نداده بلکه به شکلی نمادین و در خدمت انتقال بینش هنرمند، دیده میشود.
نوشتن برای من بهعنوان شکلی از هنر، ابزاری برای بیان بینش است.
درست است که همه نویسندهها قرار نیست اثر هنری خلق کنند و متنی مثل یک دلنوشته، میتواند بهاندازه خلق یک اثر هنری برای فرد، پیشبرنده و ارزشمند باشد اما در جریان نوشتن، دامی وجود دارد که مدام هوشیاری نویسنده را میطلبد تا در آن گرفتار نشود:
دامی به اسم احساساتیگری یا sentimentalism
احساساتیگری یعنی تمایل به غلو در بیان احساسات. یعنی آه و نالهها یا شور و شعف افسارگسیخته و بیان هر حسی به نحوی که از بند رها شده باشد.
چنین نوشتههایی سرشار هستند از قیدهایی که به فراوانی اشاره میکنند (خیلی زیاد، بیحدواندازه) و مانند اینها که تلاش دارند تا بیحدواندازه بودن تجربهای احساسی را به تصویر بکشند.
احساساتیگری در نوشتن یعنی تبوتاب موضوعی را در سر پروراندن و اینقدر به احساسات بها دادن که به هر صورتی میخواهند بر صفحۀ کاغذ جاری شوند و درنهایت هم موضوعات بی فرم و بیشکلی را ایجاد کنند.
هر نویسندهای در معرض افتادن در این دام احساساتیگری و گرفتار شدن در آن است چراکه نویسنده عموماً در لحظات تجربۀ اوج احساسات دستبهقلم میبرد.
احساسات که در اوج هستند، تا حدی افسارگسیختهاند و در لحظه، میتوانند تمامِ جهانِ فکری نویسنده را در بربگیرند و خود را بهعنوان واقعیتِ گریزناپذیر و بهحق، عنوان کنند.
در این مواقع، نوشتن میتواند احساساتی، سرشار از شور و هیجانی کودکانه و خام باشد که شاید برای نویسنده آزادیبخش، مسرت آفرین و جذاب باشد اما برای خوانندهای که از فضای فکری او به دور است، میتواند تماماً نشاندهندۀ احساسات زودگذری و نهچندان جذاب باشد که در لحظه به وقوع پیوستهاند و دیری نمیپاید تا تمام شوند و نویسندهاش را از نوشتن غرق پشیمانی کنند.
دوری از احساساتیگری به معنی نوشتن خشک و بیروح و خالی از احساسات نیست که اتفاقاً جوهرۀ یک اثر خوب، احساسات شفاف و جهتگیری حسی نویسنده نسبت به موضوع است؛ اما وقتی پای احساساتیگری به میان میآید، یعنی بندی از احساسات رهاشده و نویسنده در دام هیجان و وجدی بیبندوبار گرفتار میشود.
آرمانِ نوشتن شاید این است که نویسنده ابزاری بسازد برای انتقال بینشی که نسبت به موضوع دارد و به این طریق، هست بودنش را نشان بدهد و موضع و جایگاهش را در زمینهای که بدان میاندیشد نشان دهد.
فایدهمند بودن بخشی از فرآیند زیبانویسی است.
حتی اگر قرار است متن صرفاً ابزاری برای بیان احساسات باشد، شاید بهتر باشد در قالبی منتقل شود که از طریق درک این احساسات، دریچهای به روی فکر خوانده باز شود و این میسر نمیشود مگر اینکه احساساتیگری کمرنگ شده و اندیشه پشت آن شفافتر شود.
متنی با جوهرۀ تفکر و آفرینندگی. طوری که رنگ تفکر بر روی بیرنگی احساسات با همه شور و شری که دارد، موج میزند.
حتی اگر چنین متنی در لحظات وجد نگاشته شده باشد بازهم قیدِ اندیشه بر آن سوار است.
نوشتهای که حاکی از قلیان احساسات در لحظه نیست بلکه تماماً در خدمت ارائۀ بینشی است.
شاید برای دوری از چنین دامی، بهتر باشد به ارزشِ انتقال بینش در نوشتهها بیشتر توجه کنیم:
«بینش شاعر یا هنرمند تعیینکنندۀ واسطۀ بین سوژه (شخص) و ابژه (جهان در انتظار هستی یافتن) است. آن عدم خواهد بود تا زمانی که تقلای شاعر، معنایی پاسخدهنده ارائه دهد.
عظمت شعر یا تابلو به این نیست که چیز مشاهدهشده یا تجربهشده را به تصویر بکشد بلکه آن است که بینش هنرمند یا شاعر را که در اثر رویارویی او با واقعیت گشوده شده، نشان دهد.
ازاینرو آن شعر یا تابلو اصیل و یگانه است و هیچگاه قابل تکرار نیست. مهم نیست که مونه چند بار به شهر روئان رفته تا از کلیسای جامع نقاشی کند، هر بوم نقاشی او، تابلویی جدید و بیانگر بینش تازهای است.»
نگاه ما به نوشتن و خلق یک اثر، وقتی نگاهی آرمانگرایانه و با هدف انتقال ارزش باشد، آنوقت احساسات قابلکنترلتر خواهند شد.
آنوقت احساساتی که در نوشته بیان میکنیم، نه ماده خام که در خدمت چیزی والاتر و ارزشمندتر قرار میگیرند.
چنین احساساتی بهجای اینکه کل صفحۀ کاغذ را بپوشانند، در حاشیه قرار میگیرند تا منظور به بهترین شکل منتقل شود.
بهترین نوشتهها شاید آنهایی باشند که بر احساساتی اصیل و شورمند بناشدهاند نه آنها که احساسات به شکل طغیانگر، کل متن را در برگرفته است. در مورد اول، فضای کافی برای بیان و به تصویر کشیدن بینش هنرمند وجود دارد درحالیکه در مورد بعد، کل فضا را احساساتی افسارگسیخته و احتمالاً نهچندان خوشایند (برای خواننده) در برگرفته است.
یک پاسخ
خیلی عالی و مفید بود، مثل همیشه.