ناهید عبدی

چرا بهتر است نویسندۀ محبوبتان را نبینید؟

«زیاد می‌شنویم که آدم‌ها می‌گویند حاضرند چقدر بدهند تا شکسپیر را ببینند. من یکی حاضرم کلی بدهم که او را نبینم. حداقل اگر حتی کوچک‌ترین شباهتی به بقیۀ آن‌ها که دیده‌ام داشته باشد.»

نقل‌قول هزلیت برایم جذاب بود خصوصاً که با نظر او دربارۀ چراییِ این موضوع موافقم.

هراندازه هم که آدم‌های واقع‌نگری باشیم باز هم وقتی به کسی علاقه‌مند می‌شویم ترجیح می‌دهیم در مورد خصوصیات او تا حدی اغراق کنیم تا تصویری دل‌نشین‌تر از او در ذهن خود بسازیم.

وقتی قلم نویسنده‌ای را دوست داریم عامدانه این ویژگی خوب را به همۀ ابعاد رفتاری و شخصیتی او ربط می‌دهیم و او را خوش‌سخن، خوش‌رفتار و دارای ویژگی‌هایی می‌بینیم که در دنیای مطلوبمان قرار دارد.

اما الزاماً قرار نیست کسی که خوب می‌نویسد خوب هم حرف بزند یا به همان خوبیِ نوشته‌هایش رفتار کند. اگر این واقعیت را نپذیریم ممکن است بارها از دیدن آنچه نمی‌توانیم تصورش را هم بکنیم سرخورده و غافلگیر شویم.

نویسنده‌ای که می‌نشیند تا بنویسید به قدرت فکر متوسل می‌شود؛ از همۀ ابزارهای موجود استفاده می‌کند، متن را چندین بار بازنویسی و ویرایش می‌کند تا آنی بشود که باید بشود.

و ما نهایتاً همان متن شسته رفتۀ تروتمیز را می‌بینیم بدون اینکه چرک‌نویس‌های به‌واقع چرک او را ببینیم و از روی همان نوشته‌های آخر در مورد او به قضاوت می‌نشینیم.

و وقتی نویسندۀ محبوبمان را می‌بینیم که به خوبی نوشته‌هایش نیست، نه‌تنها اعتمادمان را به خیلی‌های دیگر هم از دست می‌دهیم بلکه یکی از تصاویر مطلوب دنیای ذهنی خود را خراب می‌کنیم که ساختن مجدد آن تصویر اگر امکان‌پذیر باشد، سخت و چالش‌برانگیز است.

ضمن اینکه خلاقیت، هنر، مهارت و خیلی از موضوعات دیگر در رابطه با شرایطی خاص و موقعیتی به خصوص معنی پیدا می‌کنند. اصلاً اینکه فردی را خلاق می‌نامیم یا بااستعداد یا مهارتمند، این قدر کلی است که تقریباً فاقد معنی است.

نویسندۀ بااستعداد درزمینۀ نویسندگی خلاق و مهارتمند است. قرار نیست خلاقیت این نویسنده در حرف زدنش هم خودی نشان بدهد یا به واسطۀ این مهارت تغییرات عجیب‌وغریبی در رفتارش رخ دهد.

پذیرش این موضوعات قبل از هر چیزی می‌تواند به ریشه‌کن کردن کمال‌گرایی و زیاده‌خواهی ا حداقل کمرنگ کردن آن‌ها کمک کند.

هیچ مجبور نیستیم اگر درزمینۀ خاصی به خوبی ظاهر می‌شویم در بقیۀ ابعاد زندگی هم وجهه‌ای حرفه‌ای داشته باشیم. تلاش برای این قضیه خوب است اما به هیچ‌وجه الزامی ندارد. نه برای خودمان و نه برای دیگران.

 

عضویت در کانال تلگرام ناهید عبدی

 

مطالب مرتبط

ذهن و مغز

انسان مکانیکی شاد

در فراسوی این شب تیره که مرا دربرگرفته به سیاهی مغاکی میام دو قطب برای روح شکست‌ناپذیر خود سپاسگزار خدایانم در شرایط طاقت‌فرسا نه پا

ادامه مطلب »

3 پاسخ

  1. با نوشته‌ی شما یاد اثر هاله ای افتادم (بسط دادن یک ویژگی مثبت به سایر ویژگی های شخص)
    متاسفانه ما با یک ویژگی مثبت از یک شخص بت میسازیم و با یک ویژگی منفی تمام آن بت رو نابود میکنیم، بهترین کار تفکیک ویژگی هاست یعنی ما ببینیم چه چیزی از اون شخص برای ما اهمیت و جذابیت داره و در همون زمینه ازش یاد بگیریم.
    از شخصی که نویسنده هست از داستان هایش لذت ببریم و یاد بگیریم و نه از سبک زندگیش.

    1. کاملا درسته و کاملا سخت.
      میدونی، فکر می‌کنم ما ناخودآگاه اسیر چیزهایی مثل اثر هاله‌ای که عنوان کردی میشیم اما باید کاملا خودآگاه خودمون رو از این موضوع جدا کنیم یا حداقل کاری کنیم که کمتر روی تصمیمات‌مون تاثیر بذاره. سختی ماجرا هم دقیقا همینه که باید تو یه فرآیند خودآگاهی مداوم باشیم.

  2. سلام
    من یاد یک فیلم بسیار قدیمی می‌افتم به نام «قهرمان قهرمانان». در آن فیلم که تقلیدی از فیلمی خارجی بود، زنی خودش را شبیه یک «جاهل» می‌کند و سعی می‌کند که با قهرمان فیلم که در واقع عاشق همین زن است، رابطه برقرار کند. اسم خودش را «اکبر لانکاستر» می‌گذارد و با قهرمان فیلم وارد رابطه می‌شود. قهرمان فیلم در واقع خیلی از این رفیق تازه‌ی خودش خوشش می‌آید و به اصطلاح رفیق صمیمی می‌شوند. در صحنه‌های آخر فیلم، اکبر لانکاستر کلاه شاپو را بر می‌دارد و سبیل مصنوعی را هم از پشت لبش جدا می‌کند و به خیال اینکه قهرمان فیلم خیلی خوشحال می‌شود که اکبر لانکاستر کسی جز زنی که قهرمان فیلم دوست داشته نیست، حقیقت را به قهرمان فیلم می‌گوید. اما قهرمان فیلم بسیار ناراحت می‌شود و می‌گوید «تو اکبر لانکاستر منو کشتی، خیلی کار بدی کردی»! واقعیت این است که انسان به سختی می‌تواند از تصویر ذهنی محبوبی که دارد دل بکند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *