«شاگرد در مدرسه به مقام شاگردی دست نخواهد یافت. مقامی که به باور من زمانی انسان به آن دست پیدا میکند که در داخل کتابخانۀ بزرگی بمیرد. بمیرد درحالیکه هنوز آن کتابی را که به دنبال آن است پیدا نکرده باشد.
مقام شاگرد همیشه از مقام استاد بزرگتر است. استاد در نقطۀ ناچیز علمی و معرفتی متوقف خواهد شد اما شاگرد همواره چیزهای بیشتری از آنچه استاد میگوید را طالب است. استاد بودن نقشی موقتی است و شاگرد میتواند برای همیشه در آن جایگاه بماند.»
نوشتۀ بالا از بختیار علی به رابطۀ استاد و شاگرد اشاره میکند تا به گفتۀ خودش غبار قداستی را که این رابطه در ذهن ما دارد زدوده شود.
از دید او مشکل اصلی این است که قداست استاد با قداست معرفت همسان تلقی میشود؛ و این چیزی است که باید از هم متمایز شود.
و به باور من زیباترین چیزی که مورداشاره است:
شاگرد بودن وضعیتی وجودی است.
من این وضعیت هستی شناختی را امروز اینگونه میفهمم:
تفاوت، تفاوت روشنایی و تاریکی است
برای استاد همهچیز روشن است. همین است که هست.
برای شاگرد اما دنیا پر از ناپیداست.
شهرفرنگی است که با هر اتفاق تازه، هر کتاب جدید و هر آگاهی تازه یافت شده، میتواند به درونش خم شود و تصویری تازه از نادیدهها را کشف کند و به روی ندانستههایش لبخند بزند.
مسئله، مسئلۀ لبخند زدن به دانستهها و یا به روی ندانستههاست.
تفاوت در این است که دانستهها ما را به وجد میآورند یا تلاش برای کشف نادانستهها.
شاگرد میگذارد گذشته بهاندازۀ آینده برایش بیمعنا شود
تصویر استادِ عاشق برای خیلیها شفاف و جذاب است.
اما کمتر کسی دلباختۀ تصویر یک شاگردِ عاشق میشود.
تصویر آنکه هنوز زیاد نمیداند. آنکه برای یادگرفتن بیشتر و بزرگ کردن ظرف ادراکش از دنیا تقلا میکند.
این تصویر، تصویری از یک روشنگر است. کسی که حس میکند دانستههایش کافی نیست.
یعنی درک اینکه بهاندازۀ راههای نرفته و شکستهای نخورده و پیروزیهای تجربه نشده و از نو شروع کردنهای پیش نیامده، نفهمیدهای و کافی نیستی.
شک کردن و شوکه شدن از ویژگیهای شاگرد است
استاد اگر زیاد شک کند بیاعتبار میشود.
قداست و اعتبار استاد به ثبات و استواری او بر حقیقتی است که به آن پی برده.
اما شاگرد خودش را محکوم میکند به شک کردن. تا مدام از نو بیاغازد.
تا همیشه به دنبال جواب باشد.
«هنر شوکه شدن» هنری است که کمکم به فراموشی سپرده میشود.
این شاگرد است که میراث این هنر را جاودانه میکند. با هر بار یادگیری خودش را در معرض یک شوک جدید قرار میدهد. شوکه شدنی از هر چیز ابتدایی و کوچک تا هر آنچه بزرگ است.
اگر شاگردهای بیشتری داشتیم، جنگهای کمتری میداشتیم
فرهنگِ جنگ و شکنجه و کشتار، از حقانیت میآید.
حقانیت ادعایی که گمان میرود تحت هر شرایطی درست و بهجاست.
استاد با دنیای ذهنیاش بهاتفاق نظر رسیده و از آن دنیا، سندی از حقانیت ساخته که هرجایی را در پی ترویج و اثباتش میگردد.
تمرکز مدام بر عقلانیت و به دنبال آن کوچک شمردن یا نادیده گرفتن سهم احساس، جنگ میسازد و انسانیت را سرکوب میکند.
استاد از «بودنها» میگوید و شاگرد از «شدنها»
استاد حقیقتی پذیرفتهشده و «هست» را اینقدر درونی میکند و زمان میگذارد تا ذهنش در آن خوب خیس بخورد تا به درجۀ تخصص برسد. حالا این تصویر درونی شده و بارها و بارها بی کموزیاد، تکرار میکند.
اما شاگرد بودن یعنی یادگیرندۀ مداوم بودن.
یعنی بسنده نکردن به «هستها» و درونی کردنشان اما گذر کردن از آنها برای ساختن «هستهای» بیشتر.
تولد شاگرد هر بار همچون تولد از رحم اتفاق میافتد
از تاریکی به روشنایی. از جایی تنگ به دنیای فراختری از آگاهی.
از جایی که میشد در آنهم زیست اما دیگر برای جثۀ افکارش کوچک است.
تلاش برای حرف زدن به زبان دنیای جدید، پا گرفتن در دنیای جدید و بعد رفتن و فرسودهشدن اعتقاداتی در دنیای جدید و درنهایت مرگ مدام باورهای کهنه.
این نوع از فلسفۀ تولد تا مرگ را یک شاگرد بارها تجربه میکند.
اما استاد مدام در بلوغ کامل است.
پسوپیش و تولد و مرگ و تازگی و فرسودگی ندارد.
استاد شکوه تولد یک آگاهی را چندین بار جشن میگیرد اما شاگرد چندبارگی تولد را تجربه میکند.
دانستههای شاگرد مرز دارد
باورهای استاد بیمرز است.
جهانشمول است.
تصدیقنامهای ابدی ازلی است.
اما شاگرد هر اعتقادی را در مرزهای نامرئی خودش میپذیرد.
شاگرد مرز را میشناسد چون میداند ممکن است از آن عبور کند، ممکن است آن اعتقاد خاص همۀ شرایط را در برنگیرد و خیلیها هستند که بیرون این مرز قرار دارند چون در مرزهایی از باورهای درست یا غلط خودشان واقعشدهاند.
فهم سادگی، کار شاگرد است
پیچیدگی، عدم قطعیت و فهمِ برهمکنشهای طبیعی را شاگرد میفهمد؛
اما استاد ازاینبین، سهمی اندک برمیدارد و بهاندازۀ آن سهم، جریان ثابتی از دنیا بیرون میکشد؛ و خودش را بابت این جریان ساختگی کوچکشده از دنیا میستاید.
اما این شاگرد است که عظمت پیچیده بودن را درک میکند و دقیقاً از همین روست که احترام بهسادگی را میفهمد.
نهایت پیچیدگی، با یکجور ذاتی خالص گرهخورده است. شاگرد هر بار به بخشی از این سادگی پی میبرد و آن را میستاید.
شاگرد بودن به انسان آزادی میبخشد
شاگرد که باشی آزادی تا از هر چه باور داری، در یک آن عبور کنی. تو از آزاد بودن خودت اعتبار میگیری.
اما استاد محکومبه ثبات است. دانستههایت را باید مدام با خودت حمل کنی و فریادشان بزنی تا از آنها کسب اعتبار کنی.
شاگرد بودن جای «گذر» است و استاد بودن محلی برای «ماندن و درجا زدن.»
اگر جامۀ شاگردپروری داشتیم:
یقیناً بیشتر کتاب میخواندیم،
حرفهای دیگران را بیشتر و بهتر میشنیدیم،
رقابت برای از رویهم رد شدن به رقابت برای از هم یادگرفتن تبدیل میشد،
آدمها رسالتهای معنادار و مشخصتری داشتند و در صدر آن به یادگیرنده بودن توجه میکردند.
درنهایت هم آدمهای فروتن بیشتری میداشتیم. نه از آن نوع فروتنی کاذبِ نمایشی. فروتنی به معنای واقعی کلمه. به معنای هر بار رسیدن به این نقطه که «چقدر کم میدانم».
در جامعۀ استادپرور، ارزش و اعتبار شاگرد دستکم گرفته شده است
ضد ارزشها بهواسطۀ فرهنگ بیارزش است که تبدیل به ارزش میشوند.
8 پاسخ
سلام.
متن حاضر رو خیلی دوست دارم و زا خوندنش خیلی لذت بردم.
ممنون از انتخاب تون و ممنون از انتشار این مطلب.
سلام آقای داداشی عزیز
ممنون از شما و همراهی ارزشمندتون
سلام و درود
خانم عبدی محترم
بنده از طریق سایت آقای شاهین کلانتری با سایت شما آشنا شدم. تازه به چشمه ای رسیده ام که از نوع آبی دارد که پیش از این آشامیده ام و باز هم دوست دارم بیاشامم. نقطه نظرات شما بسیار جالب و تامل برانگیزند.
از این بحث استاد و شاگرد بسیار لذت بردم و عبارات متن مرا به فکر فرو برد. از زمانی که عقلم رسید، تلاش برای یادگیری و مطالعه داشتم و ناخودآگاه از واژه ی استاد که دوستان و شاگردان به من می گفتند، بیزار بودم. نمی خواستم مانند بعضی استادان فسیل شوم در یافته ها و بافته های خودم و معلوماتی که از دیگران آموخته ام.
اگر اجازه می دهید، من به دیگر صفحات دنیای قشنگ سایتتان هم سر بزنم. سپاس!
درود و ارادت به سعید عزیز
ممنون از تعریف دلنشین و دوست داشتنیت
خوشحالم با مطالبی که نوشتم ارتباط برقرار کردی.
و خوشحالتر میشم از بودنت اینجا
پایدار باشی
با سلام
خیلی ممنون از انتشار این مطلب. واقعا زیبا بود
درود خانم عبدی محترم
مایلم نام دوستانی که مطالب سایت شان را می خوانم و دنبال می کنم، در صفحۀ «دوستان من» سایت خودم «دبیر فارسی» ثبت کنم تا دیگران هم بتوانند از آن بهره مند شوند.
اگر اجازه می دهید که نام شما را به همراه آدرس سایت ارزشمندتان ثبت کنم، لطفا به من اطلاع دهید. با سپاس! بدرود.
دبیر فارسی
(سعید بیگی)
محتوای روان شناسی و فلسفی جذابی داشت
مرسی از مطلب ارزشمند شما
مرسی از تو شهره جان که وقت گذاشتی و خوندی
موفق باشی