بارها دیدهایم وقتی پای خودباوری به میان میآید، به جنبههای مثبت آن اشاره میشود. باور به توانمندیها، باور به قدرت درونی و تفکر مثبت دربارۀ خود، خطمشی اصلی خودباوری شده است.
عادت رایج جامعه این است که از لابهلای کتابهای مندرس، توهماتی را بیرون بکشد و ندا از توانمندیهایی سر دهد که هیچوقت قرار نیست در دنیای واقعی ما نقش بازی کنند، چراکه اصلاً از جنس ما نیستند.
نوعی از خودباوری سازنده که اغلب مغفول میماند، باور به ناتوانی خود است.
فکر کردن به محدودۀ توانمندی یا همان مرز ناتوانی، جسارت و جرئت میخواهد.
اگر بدانیم چه چیزهایی نیستیم، هست بودن خود را بهتر لمس میکنیم. به قول کافکا در این هنگام، روشنایی واقعی ما روی خواهد داد.
درواقع، کسی که از سازۀ وجودیاش برکنده و به سرکوبِ جنبههای منفی مشغول است، نمیتواند بنای ماندگاری از خودِ اصیلش بسازد.
برعکس، وقتی جنبههای پوچ و تهی خود را میپذیریم، یا میتوانیم هزینۀ بودنش را پرداخت میکنیم، در جادهای که قرار نیست راه بهجایی ببرد، عرق نمیریزیم.
شاید وقت آن است که بهجای تفکر مثبت در باب توانمندیها، از ناتوانیهای خودمان بیشتر بنویسیم.
باور به تهی بودن از یک توانایی، اولین قدم برای خلق کردن آن است.