

۱
«برای لذت محض انجامش بده» این را برای خودم به شکل یک قرارداد کردهام.
به سراغ هر کاری که میخواهم بروم، این قرار را با خودم تکرار میکنم.
فرقی هم نمیکند بخواهم کار پیشپاافتاده یا بزرگی انجام دهم درهرحال این فرمول کمکم میکند تا فراتر از ظاهر کار بروم.
بعدازاین که چنین قراری را برای خودم وضع کردهام:
- برای لذت بردن محض مینویسم.
- برای لذت بردن محض کتاب میخوانم.
- برای لذت بردن محض ورزش و پیادهروی میکنم.
- برای لذت بردن محض ارتباط برقرار میکنم.
- برای لذت بردن محض خرید میکنم.
- برای لذت بردن محض رژیم غذایی مناسب میگیرم.
- برای لذت بردن محض یاد میگیرم و یاد میدهم.
۲
وقتی از روی هوس و برای لذت بردن به سراغ انجام کارها میروم، معنایی متفاوت به آن کار میدهم.
اگر هر کاری را چون پیازی لایهلایه تصور کنیم که هر لایه بخشهای مختلفی از آن کار را دربردارد، بخشهایی مانند سردرگمی، تکراری بودن، ملالآور بودن، فشار، سختی، وظیفه، دلمردگی و مانند اینها، میتوانیم تصور کنیم آن درونیترین لایه محافظتشده در هر کاری، بخش لذتبخش آن است.
کمتر کسی به این بخش توجه میکند چون برای انجام کار با غر و ناله انرژی کمتری نیاز است تا تلاش برای لذت بردن از کار و توجه کردن به مفهوم زیباتری که انجام این کار میتواند به همراه داشته باشد.
۳
زندگی نمنم امکان درک این موضوع را به ما میدهد که آنچه در دوردست بهعنوان شادی به دنبالش هستیم را میتوانیم در خرده فعالیتهای روزانه تعریف و زندگی کنیم.
اگر این موهبت را الآن در خودمان پرورش ندهیم، با محقق شدن بزرگترین رؤیاهایمان هم احتمالاً امکان درک و تجربۀ عمیق شادمانی را نخواهیم داشت.
هنوز هم بر باوری هستم که با آن این جمله را روزی نوشته بودم:
بخشی از فلسفۀ عشق انسان به پرواز به این برمیگردد که میخواهد دور شود از هر آنچه دارد و خوشبختی را در جایی نادیدهتر و دور از دسترس پیدا کند.
فراموش میکند برای پرواز به دوردست، باید تا مدتی در اتمسفر همینجایی که هست، پرواز کردن را تمرین کند.
۴
با تمرکز بر لذت بردن محض از انجام دادن هر کاری، آن کار تا حدی از سختیهایش برهنه میشود، در خوبیهایش خلاصهتر میشود و ما را از رنج تحمل بخش دلمرهاش تا حدی میرهاند.