

۱
«چیره شدن»
این معنایی است که خیلی از اوقات برای من مترادف پیروزی، تغییر، برنده بودن و صعود کردن به سطحی بالاتر است.
چیره شدن، همان طعمی است که بعد از هر صعود یا سقوطی، باید مزه مزهاش کنیم و ببینیم چقدر حسش میکنیم.
چیره شدن، وزنۀ تعادلی است که بین ما و دنیای اطرافمان قرار میگیرد. ما در مواجهه با هر مسئله، مثل این است که روی الاکلنگی نشستهایم که رودرروی دنیا در طرف دیگر و تکیه داده به وزن سنگین چیرگی هستیم. برای اینکه نظم دنیا برقرار باشد، این چیره شدن هر بار به یک سمت متمایل میشود: یا به سمت ما یا در جهت مخالف و به سمت دنیای اطراف ما.
۲
کامو وقتی میگوید: «سیزیف را باید خوشبخت دانست» به تعبیری به همین مسئلۀ چیرگی توجه دارد.
افسانه سیزیف به ما میگوید که خدایان، سیزیف را محکوم کرده بودند سنگی را که براثر وزن خود از بلندی فرو میغلطید، پیوسته و تا زمان بینهایت، به قله کوه ببرد. بعد از رسیدن به قله، سنگ از شیب کوه فرو میغلتید و سیزیف این کار بیهودۀ رساندن سنگ به قله را بارها و بارها از ابتدا تکرار میکرد. آنها بهحق اندیشیده بودند که مجازاتی خوفناکتر از کار بیهوده و بی امید نیست.
در این افسانه ما فقط شاهد تلاشهای تنی هستیم که برای بلند کردن، غلطانیدن سنگ از شیبی میکوشد که صدها بار بیثمر پیموده شده است. چهره عصبی، گونه همطراز سنگ، شانههایی که بار این توده گلآلود را تحمل میکند، پایی که سنگ را از زیر نگه میدارد و بازوانی که دوباره سنگ را برمیدارد مشاهده میشود.
در پایان این کوشش دیرپایی که با فضای بی آسمان و زمان بی ژرفا سنجیده میشود، مقصود حاصل است. آنگاه سیزیف به فرو غلتیدن صخرهای مینگرد که وی باید آن را به قله بازگرداند. پس او بهسوی دشت سرازیر میشود.
هنگام این بازگشت، این مکث، سیزیف موردتوجه من است. این مرد را مجسم میکنم که با گامهایی سنگین بهسوی عذابی فرود میآید. این لحظهای که بهمنزله تنفس است. این لحظهای که به همان قطعیت رنج او باز فرامیرسد، لحظه آگاهی است. در هر یک از این لحظاتی که وی قلهها را پشت سر میگذارد و اندکاندک بهسوی کنام خدایان فرود میآید، او از سرنوشت خود برتر است. وی نیرومندتر از صخره است.
سرنوشتی نیست که آدمی به یاری تحقیر بر آن چیره نشود.
همین بیهودگی که آدمی آن را آگاهانه میپذیرد و با همه شور خود به همین زندگی دل میبندد، مایه عظمت اوست. چراکه آدمی با پذیرش آگاهانه از کار بیثمر خود، حکم خدایان را تحقیر و محکوم میکند، از زندگی دل نمیکند، شوق زندگی جام وجودش را چنان لبریز میکند که پیوسته و درهرحال از مرگ بیزار است.
تلاش برای صعود به قلهها خود کافیست همه دل آدمی را تسخیر کند. سیزیف را باید خوشبخت دانست.
۳
حس چیره شدن وقتی به آدم دست میدهد که از مرحلهای گذار کرده باشد و بعد از نگاه کردن به مسئله، خود را مسلط بر موضوع بداند.
اما چیره شدن، برنده بودن و گذار به سطحی بالاتر از درک و فهم نسبت به اموری که دوروبرمان هست، همیشه درنتیجه صعود نیست که اتفاق میافتد. گاهی یک سقوطِ بزرگ مسبب آن است.
گاهی بعد از حادثه از دست دادن، سقوط کردن و کم شدن، حسی از چیرگی دست میدهد. اینکه از مشکلی جان سالم به دربردیم، هنوز داریم ادامه میدهیم و زندگی هنوز بیتفاوت و بیرحمانه در جریان است. در این موقع است که در سطحی بالاتر از مسئله قرار میگیریم و برخلاف ظاهر امر، صعود را تجربه کردهایم. با همۀ حس پیروزیای که به همراه دارد. نه سقوط را و انزجاری از بودن و نشدنها را.
برعکس این موضوع هم میتواند صادق باشد. اینکه بعد از تجربۀ صعود و دست یافتن به هدفی، آن را حقیرتر، کوچکتر و در سطحی پایینتر ازآنچه تصورش میرفت ببینیم. اینجا برخلاف انتظار، حس خوبی نداریم چون ناخودآگاه میفهمیم دیگر پیروزیهای دست نیافته و دیگر قلههای صعود نکرده، بر ما چیره میشوند.
مسئله، مسئلۀ چیرگی است. اینکه ما بر جهانمان چیره شدهایم یا دنیای اطرافمان بر ما. مهم نیست این حس چیرگی درنتیجه صعود باشد یا سقوط. مهم این است که ما بعد از تجربه موفقیت یا شکست، قادر باشیم در سطحی بالاتر دنیا را تماشا کنیم.
این است که گاه نهایت پیروزی درنهایتِ یک سقوط قابل تجربه است (چون حسی از چیرگی برایمان قابللمس است) و گاه اوج صعود، طعم تلخ چیرگیِ دنیا بر ما را به همراه دارد چون خود را یا کاری که انجام دادهایم، در برابر آنچه انتظار میرفت کوچک مییابیم.
صعود به قلهای سنگی و یخکرده و بیآبوعلف همانقدر قابلانتظار است که سقوط به انتهای درهای سرسبز که ما را به بهتر زندگی کردن فرامیخواند.
۴
- اگر گاهی کوتاه میآییم چون کوتاه آمدن حسی از چیره شدن بر امور به ما میدهد، لب فروبستن ارزش بیشتر و پیروزی بزرگتری برایمان به همراه میآورد.
- اگر میگذریم و نادیده میگیریم چون میخواهیم با آرامشی که به دست میآوریم کارهای ارزشمندتری انجام دهیم، یعنی نسبت به کسی که میایستد تا به هر قیمتی حق خودش را مطالبه کند، بیشتر برندهایم.
- اگر گاهی کنارهگیری را بهجای بودن انتخاب میکنیم چون میخواهیم تسلط بیشتری بر ارزشهای درونی خود داشته باشیم، سقوطی که دیگران درنتیجه عمل ما میبینند برای خودمان عینِ صعود است.
- اگر میبازیم و از دست میدهیم و زخم میخوریم اما درنهایت همه اینها را یک بازی میپنداریم که جزئی از بازی بزرگتری به اسم زندگی است، این یعنی بر دنیایی که بیتفاوت از ما و از کنار ما میگذرد، یکقدم جلوتر هستیم چون با این احساس میتوانیم بگوییم آن طرفی که چیره است، ما هستیم نه دنیای اطرافمان.
۵
گاهی بزرگترین صعودهای ما، در سقوط قابل تجربهاند.
اوجِ بودن، گاهی در قعر دره قابللمس است نه در قله کوه.