1
«ستارۀ همۀ آدمها یکی نیست. ستارهها به مسافران راه را نشان میدهند. به نظرِ عدهای، ستارهها فقط روشناییهای کوچکاند و به نظر عدۀ دیگری که دانشمندها باشند، معما. به نظر تجارتپیشهای که دیدم، ستارهها طلا بودند.
اما هیچکدام از ستارههای این آدمها با هیچکدامشان حرف نمیزنند؛ و تو ستارههایی خواهی داشت که هیچکسی ندارد…
چون من ساکن یکی از این ستارهها هستم و در یکی از ستارهها میخندم. شبها که به آسمان نگاه کنی مثل این خواهد بود که همۀ ستارهها میخندند. تو ستارههایی خواهی داشت که بلدند بخندند.
و وقتی تسلی پیدا کردی (چون آدمها همیشه تسلی پیدا میکنند) از اینکه با من آشنا شدی خوشحال خواهی بود. دلت خواهد خواست با من بخندی.
بعضی از شبها پنجرهات را باز خواهی کرد و خواهی خندید و دوستانت تعجب خواهند کرد و تو به آنها خواهی گفت: «بله، ستارهها همیشه من را میخندانند» و دوستانت فکر خواهند کرد دیوانه شدهای و تو فکر خواهی کرد تو را توی بد هچلی انداختهام.»
همانطور که شازده کوچولو برایمان گفت که ستارۀ همۀ آدمها شبیه به هم نیستند و هر ستارهای برای هر فردی میتواند مفهومی متفاوت داشته باشد، «نوشتن» و «نویسنده بودن» هم برای همۀ آدمها معنا و مفهومی یکسان ندارد.
به نظر عدهای از آدمها که نوشتن را فقط با مدرسه و بهزورِ درس و بهاجبار بزرگترها تجربه کردهاند، نویسندگی میتواند چیزی هم معنای درد کشیدن و رنجِ بیهوده باشد.
به نظر عدهای دیگر که ذاتِ نوشتن را دوست دارند و از اینکه بتوانند خودشان را روزی نویسنده بنامند خوشحال هستند و فکر میکنند میشود به شغل نویسندگی افتخار کرد، مثل همان تجارتپیشهای که ستارهها برایش حکم طلا را داشتند، نوشتن، با ارزش میشود و مایۀ افتخار و غرور.
وقتی نوشتن برایت با ارزش باشد،
- با نوشتههایت میتوانی بخندی،
- میتوانی حرفهای ناگفتهات را در نوشتههایت بزنی،
- وقتی مینویسی، خوشایندترین صدا برایت، ترق تروق کیبورد خواهد بود،
- شبها با نوشتن، بهترین تصمیمات را میگیری،
- و روز با تعهدی که به کلمهها داری، برای رسیدن به هدفهایت تلاش میکنی.
- تو با نوشتنِ داستان، خیالپردازی میکنی و در ذهن خودت، همان دنیایی که دوست داری را خلق میکنی،
و بقیه تعجب خواهند کرد که چگونه نوشتن میتواند هرروز تو را رشد بدهد و از تو آدمی متفاوتتر بسازد.
2
«من دلم میخواهد بنویسم اما نمیدانم از کجا شروع کنم؟»
این جمله، همان عبارت تکراری است که هر دوستدارِ نوشتن، موقع شروع کار به خودش میگوید یا با دیگران مطرح میکند.
نهفقط برای نوشتن که برای شروع هر کار دیگری، طبیعیترین جملهای که اول کار به زبان میآید همین است.
اما دربارۀ نوشتن یک تفاوت بزرگ وجود دارد:
- بهترین راه برای یادگیری نوشتن، این است که شروع به نوشتن کنیم.
- بهترین راهِ دوم برای یادگیری نوشتن، این است که کتاب بخوانیم.
- و بهترین راهِ سوم برای یادگیری نوشتن، این است که از تجربیات کسانی که قبل از ما نوشتهاند، کمک بگیریم.
این سؤال کاملاً طبیعی است که نوجوانی بپرسد چگونه باید بنویسم؟
3
خلاصۀ داستانی از مارکز و ارتباط آن با شغل نویسندگی
داستانی میخواندم از گابریل گارسیا مارکز با عنوان «زیباترین مرد مغروق جهان.»
خلاصۀ داستان ازاینقرار است که بچههای دهکده مشغول بازی در ساحل بودند که از دور، یک برآمدگی بزرگ توجهشان را جلب کرد. کمکم که برآمدگی جلوتر آمد، متوجه شدند جسم مردی تنومندی را میبینند که در دریا غرق شده است.
اهالی دهکده جسد را با خود به داخل ده بردند تا ببینند این مرد از اهالی دهکدۀ خودشان و یا محلۀ اطرافشان است یا نه.
در این فاصله زنان دهکده تصمیم گرفتند مراسمی برای جسد برگزار کنند. آنها هرگز مردی چنین تنومند و غیرعادی ندیده بودند. متوجه شدند که جسم مرد مغروق بهزحمت از چارچوب در رد شد؛ اما این تنها مشکل نبود.
در دهکده نه میزی چنان محکم وجود داشت که برای مراسم از آن استفاده کنند، نه تختی که مرد را بتوان روی آن قرار داد و نه حتی میتوانستند امید داشته باشند برای مراسمی که قرار بود برگزار کنند، تعدادی گل از حیاطهای سنگیشان پیدا کنند.
آنها با خودشان فکر کردند اگر این مرد پرشکوه در ده زندگی میکرد، خانهاش بلندترین سقفها را داشت و پهنترین درها را و از چنان ابهت و شگفتی برخوردار بود که میتوانست ماهیها را تنها با صدا زدنِ اسمشان از دریا فرابخواند.
آنها تصمیم گرفتند برای این مرد اسمی انتخاب کنند تا او را مانند یتیمی غریب به خاک نسپارند. پس برایش اسمی انتخاب کردند (استبان) و از میان خود اقوامی برایش برگزیدند و برخلاف نظر بعضی که میخواستند لنگری به بدنش وصل کنند و او را در دریا بیندازند تا به قعر دریا برود و خوراک ماهیها شود، تصمیم گرفتند او را از بالای صخره در دریا پرتاب کنند تا خاطرۀ استفان، هر وقت خواست، به دهکده برگردد.
تصمیم گرفتند سقفهای خانهشان را بلندتر کنند، کف خانههایشان را محکمتر بسازند، در حیاطشان گل بکارند تا آنجا که خاطرۀ استبان هرکجا خواست برود و خاطرهاش ابدی شود و وقتی ناخدایی با لباس دریایی همچنان که به پرتگاه و دماغۀ بلند و لبریز از گل در افق اشاره میکند، به چهارده زبان بگوید:
«آنجا را نگاه کنید. آنجا که خورشید چنان میدرخشد که گلهای آفتابگردان نمیدانند به کدام سو بچرخند، آنجا دهکدۀ استبان است.»
این داستان را برای کسانی گفتم که سؤالی همیشگی در ذهن خودشان یا اطرافیانش هست با این مضمون که: «آیا اصلاً نوشتن به درد من میخورد؟»
یا وقتی میگویند: «نوشتن فقط یک کار تفریحی است. مگر میشود با یادگیری اصول نویسندگی رشد کرد یا با شغل نویسندگی به جایی رسید؟»
راستش را بخواهی نمیدانم نویسندگی قرار است با زندگی تو چه بکند یا بعد از مدتی نوشتن، چه تغییراتی را با آن در زندگی تجربه کنی اما نوشتن برای من، حکم استبان را داشت برای مردم دهکده.
تا قبل از آمدن استبان به دهکده، مردم نمیدانستند که دهکده چقدر بیروح است. به حدی که چند شاخه گل هم در آن پیدا نمیشود. فراموش کرده بودند سقف خانههایشان تا چه اندازه کوتاه است و چارچوب درهای خانه تا چه اندازه تنگ.
نوشتن برای من، یادآوری شد تا سقفِ دنیای ذهنیام را بلندتر کنم.
نوشتن باعث میشود بیشتر و بهتر فکر کنیم و وقتی فرصت بیشتری برای فکر کردن داریم میفهمیم کجای زندگی لنگ میزند و باید درستش کنیم و چه چیزهایی را لازم است از نو بسازیم.
نوشتن به من یادآور شد که میشود جور دیگری هم زندگی کرد.
با خواندن و نوشتن، میشود دهکدهای باشکوه در ذهن ساخت طوری که وقتی دیگران منظرهای از آن را میبینند، به نیکی از افکار من و تو یاد کنند.
نوشتن، میتواند همان چیز غریبی باشد که روزی از راه میرسد و بعدازآن دیگر دنیا شبیه به قبلش نخواهد بود چون ما را وارد مرحلهای تازه از خواستن، طلب کردن، فکر کردن و یادگیری میکند.
باید نوشتن را تجربه کنی تا بعد از آن ببینی چطور سقفهایی در زندگی که کوتاه هستند و تا قبل از این دیده نمیشدند نیاز به تعمیر کردن دارند،
باید نوشتن را تجربه کنی تا برای هر چیز غریبی که از راه میرسد بتوانی اسمی انتخاب کنی و معنایی به آن بدهی و به کمک آن یک قدم زندگیات را به جلو ببری،
گفتم که نمیدانم قرار است نوشتن با زندگی شما چه کند اما این را بهیقین میدانم که قبل از فکر کردن به شغل نویسندگی، لازم است به لذت بردن از نوشتن، به اهمیت یادگیری و بزرگ شدن و بزرگ اندیشیدن بهواسطۀ نوشتن فکرکرد.
4
وقتی جهت فکر ما در مورد نوشتن درست شد، حالا میتوانیم به این فکر کنیم که چطور و از چه بنویسیم.
برای شروع به نوشتن، از نزدیکترین و آشناترین چیزی که در دنیا داری شروع کن؛ یعنی از خودت.
برای نوشتن یک متن داستانی و یا هر نوشتۀ غیرداستانی دیگری، بهترین نقطه برای شروع، نوشتن از چیزهایی است که برایت آشنا است.
وقتی چیزی را میدانیم، راحتتر دربارهاش مینویسیم.
ما با قصههای خودمان آشنایی کافی داریم،
نگاهمان را به چیزهای مختلف میشناسیم،
پس بهتر است دربارۀ آنها بنویسیم تا هم ترس از نوشتن در ما فروکش کند و هم به کمک این موارد آشنا، چطور نوشتن را در عمل یاد بگیریم.
5
بچه که بودیم با شوق زیادی کلمه جمع میکردیم چون میدانستیم اگر کلمه نداشته باشیم، حرف زدن هم نمیدانیم.
اشتیاق ما برای جمع کردن کلمهها وقتی کمتر شد که دیگر میتوانستیم از عهدۀ بیان کردن خواستههایمان برآییم.
و اشتیاق ما برای جمع کردن کلمهها وقتی بیشتر میشود که تصمیم به نوشتن میگیریم و دوباره میفهمیم برای بیان کردن حرفهایمان تا چه اندازه کلمه کم داریم.
پس شروع به جمع کردن کلمهها کن.
دفترچهای برای جمع کردن کلمهها اختصاص بده.
این دفترچه را به سه قسمت تقسیم کن:
- کلمات تازه
- کلمات زیبا و غیرتازه
- کلماتی متفاوت از واژههایی که هرروز استفاده میکنید
6
چطور بنویسیم؟
یک نفر برای اینکه اولین بار آشپزی کند چه میکند؟ دستور پخت غذایی را میآورد جلویش میگذارد و از آشپزی که قبل از او آن غذا را پخته تقلید میکند.
یک نفر برای اینکه اولین بار پیانو بزند چه میکند؟ بعد از آشنا شدن با نتها، شروع میکند آهنگی که قبل از این نواخته شده را تقلید میکند و از روی نتهای او میزند.
برای یاد گرفتن هر مهارتی، ما نیاز داریم تقلید کنیم.
ما تقلید میکنیم و تقلید میکنیم تا میفهمیم چطور دیگر تقلید نکنیم و با روش منحصربهفرد خودمان بنویسیم.
پس برای شروع به نوشتن، یکی از بهترین راهها این است که وقتی کتابی را میخوانیم یا با هر متنی که نویسندۀ خوب دیگری نوشته مواجه میشویم، به چشم یک یادگیرندۀ و یک نویسندۀ نوپا به آن نگاه کنیم و از خودمان بپرسیم که این متن چطور نوشته شده؟ چه فرمی دارد؟ چطور شروع شده و به پایان رسیده؟
بعد شروع کنیم از همین ساختار تقلید کنیم و مانند همان نویسنده بنویسیم.
7
راه میانبرِ نوشتن
کوتاهترین راه برای یادگیری اصول نویسندگی، کتاب خواندن است.
مطالعه کردن، راه میانبری است که هر چه سریعتر به ما اصول و قواعد درست نوشتن را یاد میدهد.
ما با مطالعه کردن ایدههای مختلفی را شکار میکنیم و با ذهنی بازتر میتوانیم دربارۀ این ایدهها بنویسیم.
7
راه میانبرِ دوم برای نوشتن
راه میانبر برای نویسنده شدن و زودتر به مقصد رسیدن، زیاد نوشتن و بیشتر دویدن در مسیر خواندن و روزانه نویسی است.
هیچ راه تضمین شدهای وجود ندارد که به تو ضمانت بدهد در مدتی کوتاه که یک سری قواعد از قبل آماده را یاد گرفتی، بنشینی و طعم نویسنده بودن را مزه مزه کنی.
نوشتن نیاز به صبوری دارد.
نوشتن نیاز به تمرین هرروز نویسی دارد.
نویسنده شدن نیاز به مطالعه کردن جدی دارد.
وقتی اینها انجام شود، مسیر برای هرروز بهتر نوشتن هموار میشود.
8
الکی سختش نکن. راحت بنویس
برخلاف تصور کسانی که تازه شروع به نوشتن میکنند، نوشتن آنقدرها هم سخت و پیچیده نیست.
فقط کافی است قلم را روی کاغذ یا دستت را روی کیبورد بگذاری و شروع به نوشتن کنی.
مغز تو هیچوقت از فکر کردن دست برنمیدارد پس وقتی تصمیم به نوشتن میگیری نمیتوانی ننویسی. بههرحال چیزهایی برای نوشتن خواهی داشت.
برنامۀ روزانه نویسی را به این شکل برای خودت در نظر بگیر:
هرروز صبح بعد از بیدار شدن از خواب، بنویس.
راجع به هر چیزی که در لحظه به ذهنت میرسد بنویس.
اگر چیزی برای نوشتن نداری، روی کاغذ بنویس که ذهنت خالی است و از خودت کلافه شدهای و … ولی بنویس.
9
داستانگویی را یاد بگیر
فرقی نمیکند بخواهی مقاله بنویسی یا رمان یا یک کتاب یا فیلمنامه یا هر متن غیرداستانی دیگری. داستانگویی مهارتی است که برای نوشتن هر نوع محتوایی به آن نیاز داری.
حتی اگر قرار باشد برای روزنامهای بنویسی یا اصلاً نخواهی به سمت نوشتن داستان کوتاه یا رمان بروی، باز هم نیاز داری تا داستانگویی را بهصورت جدی یاد بگیری.
اگر در نوشتن یک مقاله، هنر داستانگویی و قصهپردازی نداشته باشی، نمیتوانی برای مدت زیادی خواننده را همراه خودت نگه داری.
پس برای اینکه این مهارت را در خودت پرورش بدهی:
- زیاد داستان بخوان.
- به داستانهای که روزانه برای خودت یا اطرافیانت پیش میآید بیشتر تن تمرکز کن.
- از داستانهای پیشپاافتادۀ روزانه گرفته تا قصههای مهنم زندگی خودت و دیگران را یادداشت کن.
- برای تعریف کردن هر اتفاق سادهای، ببین چطور میتوانی آن را به داستانی که در ذهن داری مرتبط کنی.
- برای مدتی تلاش کن تا بهعنوان مقدمۀ هر چه مینویسی، یک قصه اضافه کنی.
خواندن قصههای خوب و جدا کردن و علامت زدن آنها بهمرورزمان میتواند کمک بزرگی باشد.
خوب است داستانهای خوب و بخشهای جذاب قصههای بزرگ را جمعآوری کنی تا در مواقعی که لازم است آنها را بهعنوان چاشنی نوشتن استفاده کنی.
10
فهرستی از کتابها و نویسندههای خوب داشته باش و این فهرست را مرتب بهروزرسانی کن.
برای اینکه بتوانی خوب بنویسی لازم است منابعی خوب داشته باشی تا مرتب به آنها مراجعه کنی. از این منابع برای:
- تقلید کردن،
- ایدهپردازی،
- ایدهپرداری،
- و بهعنوان راهنمایی خوب برای نوشتن و یادگیری اصول نویسندگی استفاده کن.
11
برای خودت زیاد بگو
هرروز زمانی را برای ضبط کردن صدا و حرف زدن با خودت اختصاص بده.
تنوع ایجاد کن و با خودت قرار بگذار تا هرروز دربارۀ یک موضوع تازه حرف بزنی.
با این کار، قدرت تو برای نوشتن بیشتر میشود و ذهنت با کلمات آشناتر خواهد شد.
12
از وبلاگنویسی غافل نشو
وبلاگنویسی روزانه تمرینی جدی است برای کسی که قصد دارد نویسندگی را به شکل حرفهای دنبال کند.
یک وبلاگ راهاندازی کن و متعهد شو هرروز در آن چیزی بنویسی.
با نوشتن روزانه و منتشر کردن نوشتههایت، مهارت نویسندگی برای تو تبدیل به یک فعالیت جدی خواهد شد.
کمتر چیزی است که بهاندازۀ وبلاگنویسی منظم و روزانه به تو قدرت بهتر نوشتن بدهد.
13
اینقدر توی مدرسه قواعد و اصول و مقررات به ما یاد دادهاند که دیگر نیاز نیست بیشتر از این دغدغۀ رعایت قواعدی بیشتر را داشته باشیم.
به خودت اجازه بده تا آزادانه بنویسی و حتی در نوشتن اشتباه کنی. اشتباهاتی که شاید تا قبل از این کمتر مرتکب شده بودی.
اصلاً یکی از خاصیتهای نوشتن همین است که به تو اجازۀ اشتباه کردن بدون ترس را میدهد.
تا وقتی اشتباه ننویسی و از پلِ ترس از بد نوشتن عبور نکنی، محکومی که درجا بزنی و رشد کردن را تجربه نکنی.
14
دفترچۀ رونویسی تهیه کن
رونویسی از نوشتههای خوب، یک راه جدی و بسیار مهم برای یادگیری اصول نوشتن است.
میشود یک زبان جدید را با زندگی کردن در محیطی که مردمش به آن زبان حرف میزنند، غیرمستقیم یاد گرفت.
میشود نوشتن را با رونویسی از روی دست نویسندههای بزرگ، غیرمستقیم یاد گرفت.
همانطور که وقتی فرد مدتی در کشوری با زبان بیگانه زندگی میکند ناخودآگاه زبان آنجا را یاد میگیرد چون هرروز با این زبانِ تازه در تماس است، ما هم برای بهتر نوشتن لازم است رونویسی کنیم و از این طریق تمرین نوشتن را به شکل غیرمستقیم انجام دهیم.
با رونویسی کردن، مثل این است که داریم اصول و قواعد نوشتن را نه به شکل یک دو سه که ناخودآگاه و غیرمستقیم یاد میگیریم.
15
توصیف کردن را هرروز تمرین کن
هر چه میبینی را دقیقتر زیر نظر بگیر.
تصور کن ذرهبینی در دست داری و قرار است با آن هر چیزی را با جزئیات تماشا کنی.
حالا گزارشی از این مشاهدات را با همین جزئیات یادداشت کن.
16
دفترچۀ «نگاهِ من» داشته باش
دفترچهای تهیه کن و اسمش را بگذار «نگاهِ من».
در این دفترچه قرار است نگاه خودت را راجع به موضوعات مختلفی بنویسی مثل:
- فیلمی که جدیداً دیدهای.
- داستانی که خواندهای.
- رفتاری که با دوستی داشتهای.
- برخوردی که از دیگری دیدهای.
- نگاهی که به آموزش، فرهنگ، جامعه، مدرسه، انتخاب رشته و هر موضوع مهم دیگری داری.
6 پاسخ
پشنهاد میکنم شعر هم بخوانیم. دو وعده در روز. یکبار با صدای بلند، برای تمرین تسلط در شفاف صحبت کردن، که خود منجر به شفاف نوشتن هم میشود. و یک مرتبه هم با یادداشتبرداری، برای رسیدن به کلمات و عبارات تازه.
ممنون از محتوای مفیدتون ناهید عبدی عزیز.
متن دلچسبی بود…
مطالب سایت عالی بود (:
سلام بسیار خوب و کامل بود کلی استفاده کردم . امیدوارم چراغی باشد در راه نوشتن بیشتر. دوستت دارم استاد عزیز