1
یک مجسمهساز میتواند از تکهای گِل، طرحی بسازد که بهاندازۀ صدها صفحه حرف برای گفتن داشته باشد.
یک موسیقی ناب میتواند معرف کلماتی شود که فراتر از روزمرگی هستند.
یک نقاشی که به دست هنرمندی واقعی کشیده شده میتواند تصویری از آگاهی مقابل چشمان ما فرش کند.
هنر، در شکلهای مختلف آن همیشه مرا زنده میکند و به وجد میآورد طوری که وقتی حال خوشی هم ندارم، حوصلۀ دیدن آثار هنری را دارم و با آنها تسکین پیدا میکنم.
هنر واقعی همیشه فراتر از شکل ظاهریاش حرکت میکند و احساساتی را درگیر میکند که کمتر چیزی در دنیا محرک آن است.
2
جدیداً در برخورد با یک اثرِ قابلتأمل مثل وقتی کتابی میخوانم یا به یک موسیقی گوش میکنم، خالق اثر را از محصولش جدا میکنم، دربارهاش میخوانم و به زندگی و نوع نگاهش دقیقتر میشوم.
خیلی وقتها متوجه میشوم جهانبینی و بینشی که خالق اثر دارد فراتر از حتی محصول خوبی است که تولید کرده.
این بینش و نگرش، در پشت پردۀ اثر قرار میگیرد و مثل این است که هرکسی به فراخور تمرکز و دقت و با عینک جهانبینی خودش، این بینشِ پشت پرده را درک میکند.
و به نظرم از مهمترین عواملی که باعث میشود دو اثر مشابه از یک حوزه با یک شکل از تولید، ازنظر جایگاه ارزشی در دو سطح کاملاً متفاوت از هم قرار بگیرند، به همین بینشِ پشت اثر وابسته است.
3
ما اغلب دغدغۀ توسعه و پرورش مهارتهای شخصیمان را داریم.
با دیدی که در بالا مطرح شد، به نظرم برنامۀ توسعه بینش و آگاهی، اگرنه قبل از توسعۀ مهارت که حداقل بهتر است پابهپای آن پیش برود.
بهعنوانمثال کسی که روی مهارت نویسندگی کار میکند، لازم است به این فکر کند که قرار است این مهارت را در خدمت کدام بینش قرار بدهد و به کمک این مهارت، چگونه آگاهی و دانش خود را هرچه بهتر در عمل نشان دهد.
یا کسی که روی مهارتی مثل یادگیری موسیقی یا طراحی کار میکند، اگر قرار باشد برنامۀ توسعه فردی را صرفاً روی یادگیری این مهارتها بگذارد بدون اینکه بخواهد این مهارت را در خدمت چیزی بزرگتر قرار بدهد، نباید از خودش انتظار داشته باشد محصول کارش چیزی متمایز از بقیه باشد.
اما اگر همین فرد مهارت موسیقی را در خدمت معرفی نوع نگاهش به دنیا قرار بدهد یا وقتی یک طراح از هنرش استفاده کند تا نگاهش به دنیا را در قالب اثری که خلق میکند نشان دهد، آنوقت آن اثر از دیگر آثار مشابه جدا میشود و هویتی مستقل و قابلتأمل پیدا میکند.
4
اگر هر مهارت جدیدی که یاد میگیریم را صرفاً یک ابزار ببینیم که قرار است در خدمت بینش و نگاه ما قرار بگیرد، آنوقت میتوانیم به تولید کردن محصولی باارزش و متفاوت فکر کنیم.
پرورش بینش و بیان آن از طریق بهکارگیری یک مهارت، از راههایی مانند این ممکن میشود:
- کتاب خواندن
- جدا نکردن کار از زندگی و استفاده از ابزار کار بهعنوان معرفی برای تجربیات زندگی
- از دست ندادن عمیقترین چیزهایی که بعد از تحمل سختی به آنها میرسیم و تصویرسازی آنها در قالب یک اثر
- در هر تجربه به دنبال معنایی تازه گشتن
- پایبندی به والاترین ارزشها و البته قبل از آن، شناسایی برترین ارزشهایی که در زندگی داریم
- احاطه کردن ذهنمان بین ارزشمندترین آثاری که تا به امروز برای بشر باقیمانده
- عمیق شدن در آثار هنری باارزش و فکر کردن به حرفهایی که هنرمند سعی داشته با خلق اثر بیان کند
- دیدن و خوب نگاه کردن
یک پاسخ
واقعا درست اشاره کردید.
ذهنیت نویسنده ، پشت کلمات پنهان است.
دست مریزاد.