خواندن آثار بسیار خوشبینانهای که انرژی و شور امید به طرز عجیبی در آنها تزریقشده و اصرار دارند تا فراتر از زندگی واقعی، امید را به خورد خواننده بدهند، برای من اغلب یأسآور و کسلکننده است.
در عوض آثاری که زندگی را با قدری بدبینیها و تصویری واقعی از نشدنها و تمام شدنها و پوچیهای گاهوبیگاهش به تصویر میکشند، میتوانند برایم نیروبخش و سرشار از امید باشند.
اتفاقاً وقتی ورق زندگی برمیگردد و انسان همچنان میماند و به راهش ادامه میدهد، امید، موضوعیت بیشتری دارد.
امید، درک یک لحظۀ موافق و تسری دادن آن در تمام این لحظههای ناامیدی است.
احساسات و هیجانهای ما مدام جایشان را به دیگری میدهند. هیچکسی در شادی مطلق یا غمی دائمی نمیماند؛ و ردپای امید را بهتر است درست در جایی بین تجربۀ احساسات مختلف و حتی در لحظۀ غم جستجو کرد تا در انتظار ماندن برای شادی مطلق و اجازه دادن به خود برای فکر کردن به امید.
ما با پس زدن کدرترین حالات روحیمان نمیتوانیم به امید برسیم. این بیشتر معنایی از ناامیدی دارد تا امید چراکه فردی با این دید، از بخشهای واقعی زندگی فاکتور میگیرد چون اینقدر امید ندارد که حقیقتِ زندگیاش را با تمامیت آن هضم کند.
در ابهام نگهداشتن کل زندگی و تنها چشم دوختن به جنبههای مثبت و خوشبینانۀ آن نیست که از ما آدمهای امیدوار میسازد.
امید، در قبولِ حقیقتِ زندگی بهتر معنا میشود.
اتفاقاً وقتی راهی برای بیان جنبههای منفی زندگی پیدا میکنیم، مثل وقتیکه دربارۀ آنها مینویسیم یا وقتی این جنبههای تاریک را با دوستی در میان میگذاریم، آنها را از پشت نقابِ ابهام بیرون میکشیم، ترجمه میکنیم، به آنها معنا میدهیم و برایشان اسمی انتخاب میکنیم.
چیزی که شفاف شود، نامی داشته باشد و توانایی حرف زدن دربارهاش را داشته باشیم، هویت پیدا میکند، در کنترل ما درمیآید و این یعنی قدرتش را برای احاطه شدن بر زندگیمان از دست میدهد.
بعدازاینکه روی امری کنترل پیدا کردیم و آن را در مشت گرفتیم، حالا میتوانیم به امیدوار بودن، به تغییر اوضاع و به راههای تازه فکر کنیم.
با این نگاه، شاید بد نباشد جای دو واژۀ امید و ناامیدی را در موقعیتهای مختلفی که با آنها مواجه میشویم تغییر بدهیم.
امید تنها وقتی واقعی است که سایۀ ناامیدی بر فراز آن وجود داشته باشد.
باید از مرگ، از ناتوانی، از شکست، از اشتباه و از تاریکی سخن گفت تا بر ناامیدی مسلط شد و معنای امید را بهدرستی درک کرد.
توان ما برای قبول یک امیدِ ساختگی کم است. چنین امیدی، ناامیدی مطلق است از زندگیِ واقعی؛ چراکه در زندگی حقیقی، بودن در لحظات تفاهمِ کامل و شادی مطلق، گذراست و نه همیشگی. چنین امیدی، به این معناست که تصوری برای ناپایداری لحظات ناخوشایند باقی نمانده و به همین دلیل شخص، به امیدِ ساختگی پناه برده است.