1
خیلی از مشکلات، درست از جایی شروع میشوند که فکر میکنیم داریم فکر میکنیم.
غافل از اینکه آنچه نام «فکر»، «منطق»، «اندیشه» و مانند اینها را رویش میگذاریم، صرفاً باورهای دیگرانی است که بیصدا و ناخودآگاه به باورهای ما تبدیلشدهاند.
خیلی از این بهظاهر «افکار» تکرار همان چیزهایی هستند که محیط به ما دیکته میکند و ما سخت بر آنها باور داریم فقط به این دلیلِ ِ پنهان که فرصت نقض یا زیر سؤال بردنشان را هنوز پیدا نکردهایم.
توهمِ بر حق بودن و توهمِ یافتن حقیقت و لزوم پایبند ماندن بر سر آن، همان چیزی است که انسان را از رشد، یادگیری و منعطف بودن در برابر رویدادها و افکار تازه بازمیدارد و سدی در برابرش میسازد برای اینکه هر چه بیشتر در خودتأییدی و باورهای کهنهاش بماند و در برابر جهانِ متغیر، بپوسد و درجا بزند.
2
متنی از مارک تواین، داستاننویس و منتقد اجتماعی میخواندم با عنوان «باورهای نیندیشیده». اینجا خلاصهای از آن را مینویسم:
باورهای نیندیشیده گرایش مردم است به طرد هر نگرش یا باوری که به آب و گاوشان بربخورد…
آدم عادی در مورد مسائل مهم مانند سیاست و مذهب باید مثل بقیه فکر و احساس کند وگرنه منزلت اجتماعی و کسبوکارش به خطر میافتد.
من جداً به این نتیجه رسیدهام که در مورد طرز لباس پوشیدن، طرز رفتار، ادبیات، سیاست یا مذهب یا هر مقولۀ دیگری قضاوت سنجیده و اندیشیده و مستقل بسیار کمیاب است.
بوداییها بوداییاند چون میان پیروان بودا به دنیا آمده و بزرگ شدهاند نه لزوماً به این سبب که در این باب تعمق کردهاند و میتوانند دلایل درستی برای بودایی بودن بیاورند.
ما میدانیم کاتولیکها چرا کاتولیک هستند. میدانیم دزدان چرا دزدند و سلطنتطلبها چرا سلطنتطلباند و جمهوری خواهان چرا جمهوری خواهند و دموکراتها چرا دموکرات هستند.
انسانها فکر میکنند در مورد مسائل مهم سیاسی فکر میکنند و فکر هم میکنند؛ منتها مثل همفکرانشان فکر میکنند و نه مستقلاً.
نوشتههای همفکرانشان را میخوانند و نوشتههای مخالفان را نه.
باورهای سفت و سختی در سر میپرورانند که مبتنی بر نگرش جانبدارانه به این قضیه است و بیارزش.
همۀ ما اسیر احساساتمان هستیم و این را با فکر کردن اشتباه میگیریم؛ و محصول اینهمه مغلطهای است که بس پسندیده میپنداریم و نامش افکار عمومی است.
چیزی است که سخت محترم شمرده میشود. مرجع نهایی هر بحثی است. بعضی میپندارند صدای خداست…
3
منعطف بودن، پرورش ذهنی باز و پذیرا برای ورود باورهای تازه و مواجهشدن با آنها، خیلی وقتها همان نقطه پرش ماست که در برابرش زندگی آسودهتر، غنیتر و عمیقتر فرش شده است.
- مطالعه کردن،
- گفتگو کردن با کسانی که در موضع مخالف ما قرار دارند،
- شنیدن نظرات متناقض با باورهای ما با کمترین پیشداوری،
- آگاهی به اینکه بسیاری از باورهای خدشهناپذیر ما صرفاً موروثی هستند و به دلیل محیطی که در آن بزرگشدهایم شکلگرفتهاند،
- تلاش هرروزه برای منعطفتر بودن و اجازه دادن به دیگران برای ابراز عقیده،
- زیر سؤال بردن خود در موقعیتهای حساس،
- یک «چرایی» را دربارۀ مسائل مهم همیشه در ذهن حمل کردن و تلاش برای پیدا کردن جواب آن،
- نگاه کردن دقیقتر به واکنشی که در برابر موضوعات مختلف داریم،
- نوشتن دربارۀ افکار و جهانبینیمان تا وقتی موضع ما در برابر مسائل خاصی که با آنها مواجهیم و برایمان مهم هستند، روشن شود،
ازجمله راهکارهایی هستند که فکر میکنم در مسیر اندیشیدن و فکر کردن به معنای واقعی کلمه، مؤثر باشند.
یک پاسخ
مثل همیشه عالی بود.