

برای هرکسی یک روزی میرسد که عمیقاً میفهمد باید از وقتش بهتر حفاظت کند.
برای هرکسی روز دیگری میرسد که میفهمد باید به طریقی از اندیشههایش بهتر حفاظت کند.
و برای هرکسی که ایدههایی در سر میپروراند روزی میرسد که میفهمد باید از ایدههایش با عملی کردن آنها، حفاظت کند.
و ایدهها عملی نمیشوند مگر در سایۀ حفاظت از وقت و اندیشه.
ما روزها را سپری میکنیم و در طی این روزها، چندین و چند ایده در ذهنمان متولد میشوند، رشد میکنند، به بلوغ میرسند، بزرگ میشوند و درنهایت پیر و فرسوده و ناپدید میشوند.
حتی بعضی ایدهها تا نرسیدن به سن بلوغ و در همان مراحل ابتدایی تولد، نیست و نابود میشوند.
و همۀ این نابودیِ ایدهها روزی به حسرتهای بزرگ بزرگسالی تبدیل میشوند. آنجایی که با یک ایکاش بزرگ به عقب نگاه میکنیم و میفهمیم باید پای عملی کردن بعضی از ایدهها میماندیم.
نمیدانم چرا حسرت عملی نکردن ایدههای کوچک برای من به اندازۀ ایدههای بزرگ است. شاید برای بقیه هم همین باشد. شاید چون وقتی با فاصله به این ایدهها نگاه میکنیم احساس تقصیر بیشتری میکنیم چون به هر حال میدانیم که شرایط و توان موجود برای عملی کردنشان، فراهم بوده.
مشکلی که گاهی بر سر راه ناکام ماندن خیلی از ایدهها وجود دارد این است که ما رابطه بین ایده و اقدام را یک راه مستقیم میبینیم. میخواهیم وقتی ایدهای به ذهنمان رسید آن را تمام و کمال عملی کنیم و اگر حس کنیم ایده به اندازۀ کافی پخته نیست، از اجرایی کردنش صرفنظر میکنیم.
مشکل اینجاست که ایدههای ارزشمند اغلب در ابتدا ناقض و بیبنیه هستند. زمان و تمرکز لازم است تا پخته و عملی شوند. در ابتدا، درصد محقق شدن و به نتیجه رساندن ایده را کوچک میپنداریم و همین باعث میشود ترس از شکست در ذهنمان رخنه کند و ایده در مقابلمان رنگ ببازد.
درحالیکه بهترین ارتباطدهنده بین ایده تا عمل، یک چرخه است.
چرخهای که در آن فرصت داریم ایده را بارور کنیم، بزرگ کنیم، رشد بدهیم و آن را از خامی به پختگی و واقعی شدن نزدیکتر کنیم.
چرخه به این معنی که بهتر است بین ایده و عمل در رفتوآمد باشیم. حرکتی مدام بین اقدام و اندیشه داشته باشیم؛ و لازم است بین احساس شور و واقعگرایی چرخهای بسازیم که بارها و بارها تکرار شود.
در این چرخه، تمرکز کردن بر ایده در طول زمان، زیر سؤال بردن مداوم آن و تلاش برای اصلاح و بهینه کردنش، اتفاق میافتد و همین باعث میشود بتوانیم ایدۀ کوچک ابتدایی را هرچه بهتر عملی کنیم و یا حتی از گذر یک ایدۀ ابتدایی به ایدههایی ارزشمندتر برسیم.
شاید راه چاره این است که بین فکر کردن و دست به اقدام زدن توازن برقرار کنیم. به این معنی که
اقدام کوچکی انجام دهیم (واقعاً کوچک)،
انجام همین اقدام کوچک را ارزشمند بدانیم،
به خودمان فرصت فکر کردن بدهیم،
از مسئله فاصله بگیریم و از دور نگاهش کنیم،
دوباره نزدیک شویم و اقدام دیگری انجام دهیم،
باز عقب بکشیم و به اقدامی که در حال انجامش هستیم فکر کنیم،
و اینقدر این چرخه را ادامه دهیم تا کار به ثمر برسد.
برای عملی کردن این موضوع هم نیاز به ساختارهای حمایتگر داریم.
چون احساسات ما ثابت نیست و در طول روز شاهد بالا و پایین شدن انواع احساساتمان هستیم.
به دلیل وجود همین دینامیک احساسات بهتر است یک کنترلگر بیرون از خودمان داشته باشیم؛ یعنی محیط کار و زندگیمان را طوری سامان دهیم که در نقش حامی ما برای به ثمر رساندن ایدهها کار کند.
بهتر است در طول روز زمان مشخصی برای عملی کردن ایدهها در نظر بگیریم،
مکان خاصی برای فکر کردن و اجرایی کردن ایدهها داشته باشیم،
محیطی فراهم کنیم که به ما امکانات کافی برای دست به اقدام زدن را فراهم کند.
مثلاً فضایی از محل زندگی را برای فکر کردن و اجرایی کردن ایدهها در نظر بگیریم طوری که با ورود به این فضا ذهن ما برای اجرایی کردن ایدهها شرطی شود.
بهتر است چیدمان این محیط طوری باشد که لوازم ضروری برای کار کردن در دسترس باشد. مثل منابع مطالعاتی که به آنها نیاز داریم، لوازمی که برای کار کردن ضروری هستند و هر آنچه اجرای ایده را تسهیل میکند.
وقتی اجرایی کردن ایدهها را یک چرخه میبینیم، توان و انگیزۀ بیشتری برای دست به اقدام زدن خواهیم داشت. چون میدانیم از ایده تا عمل، حاصل تلاشی رفت و برگشتی است و قرار نیست یکباره همهچیز به نتیجۀ مطلوب برسد.
یکقدم بهپیش میگذاریم،
فرصتی برای فکر کردن فراهم میکنیم،
آماده هستیم تا چند قدم به عقب برداریم،
و با این رفتوآمدی که بین اجرای ایده و توقف کار و اندیشیدن داریم، احتمال حرکت کردن و به ثمر رساندن ایدهها را بیشتر میکنیم.
خودتصحیحگر بودن لازمۀ اجرایی کردن ایدهها و گرفتن نتایج رضایتبخش از آنهاست.
1 دیدگاه. دیدگاه جدید بگذارید
بازهم مثل همیشه عالی و نکته آموز .
❤❤