کتاب جامعه فرسودگی جامعه شفافیت اثری از بیونگ چول هان، فیلسوف کرهای آلمانی است که بهصورت دو کتاب مستقل در سالهای 2010 و 2012 نوشتهشدهاند. این اثر به همت نشر ترجمان و در قالب یک مجموعه با ترجمه خوب محمد معماریان به چاپ رسیده است.
در این اثر، نویسنده به دو عارضه یا به تعبیر مترجم، به ابتلائاتی میپردازد که عصر ما درگیر آنهاست.
یکی از این ابتلائات آشنا، افسردگی است که چنانچه نویسنده موضوع را باز میکند، بیشتر به فرسودگی میل میکند تا افسردگی و بیشتر از اینکه موضوعی شخصی باشد، به ساختاری عمومیتر و بزرگتر در اجتماع و مرتبط با قواعد آن است.
ابتلای دیگری که به گوش اکثریت ما آشناست، یعنی «لزوم شفافیت» داشتن حضور بیپرده در جامعه و نمایش شفاف خویشتن است که بازهم با همراهی نویسنده، میفهمیم که چطور چنین شفافیتی میتواند منجر به کنترلگری، هرزهنگاری و دیگر معاملات فرساینده شود.
زبان کتاب چندان ساده نیست و شاید بهتر باشد با سرعتی کمتر از کتابهای معمول خوانده شود.
نکات بیانشده در کتاب، متعدد و در قالب فصلهایی کوتاه نگاشته شدهاند که به لطف ترجمهای خوب، خواندنی و قابلفهم هستند.
در قسمتهای مختلف کتاب، تکرار موضوعات پایهای که نویسنده قصد دارد در ذهن خوانندهاش بگنجاند، بهکرات دیده میشود. البته چون این موضوعات به سمت کلیشه و تکراری آزاردهنده حرکت نمیکنند، میتوانیم با آنها همراه شویم.
به نظرم بهترین نتیجه از خواندن این کتاب را وقتی میتوان به دست آورد که از دو منظر مطالب را خواند و درونی کرد:
- با نگاه کلنگر به ساختار جامعه، به رسانهها و ابزارهای ارتباطی و دیدن نقش آنها در زندگی شخصیمان.
- با نگاه جزئینگر و بررسی صادقانه موضوعات مطرحشده در ساعات و دقایقی که در خلوت میگذرانیم و طراحی اقداماتی که نقش عوامل مخرب را در زندگیمان کمرنگ کند.
بخش اول: جامعه فرسودگی
در ابتدا نویسنده ما را به دیدن یک گذار پارادایمی دعوت میکند از جامعهای که عنوان آن را «جامعه انضباطی» میگذارد به سمت جامعۀ دستاورد سالار امروزی. با این نگاه، تلاش دارد تا ریشه افسردگی و فرسودگی را در نگاهی گستردهتر به ما نان بدهد:
«اوجگیری افسردگی زمانی آغاز شد که الگوی انضباطی رفتارها که یک سرنوشت مشخص را برای همه افراد و طبقات اجتماعی رقم میزد فروپاشید تا هنجارهایی پدید آمد که تشویقمان میکرد خودمان باشیم تا ابتکار عمل را در دست بگیریم. فرد افسرده نمیتواند این انتظار را برآورده کند چون از اینکه خودش باشد خسته است.»
البته افسردگی از حس تعلق نداشتن هم حاصل میشود. وقتی فشار برای دستاورد داشتن زیاد میشود و وقتی شخص نمیتواند این انتظار را بهتماممعنا برآورده کند، حس کنارهگیری و تعلق نداشتن میکند و همین حس او را به افسردگی متمایل میکند.
با این دیدگاه میتوانیم بهتر درک کنیم که ساختار جامعه امروز صورتهایی از «شدن» را در برابر ما قرار میدهد که هرگونه «نشدن» را شدیداً نفی میکند. همین موضوع باعث میشود بار زیادی از حس مسئولیت را هرلحظه متحمل شویم و در تلاش بیشازاندازه برای برآورده کردن این «شدنها» مستهلک و فرسوده شویم.
و البته موضوع مهم این است که چنین احساس مسئولیتی چندان از بیرون بر ما تحمیل نمیشود. در جامعه دستاورد سالار و انسان دستاورد خواه امروز، به میل و ارادۀ خودش تصمیم به بیشفعال بودن میگیرد و این موضوع یک آزادی پارادُکسیکال میسازد. (ما ازیکطرف آزادیم تا شیوۀ کار را انتخاب کنیم و از طرفی طوری ظریف قوانین بیشتر شدن و رشد به ما تحمیل شده است که به دست خودمان اسیر هستیم بدون اینکه دیگری از بیرون کوششی برای این امر کرده باشد.)
ازطرفی، ما به چندکارگی روی میآوریم و زیر فشاری که خودخواسته به خودمان تحمیل میکنیم، ملال عمیقی را تجربه میکنیم. در دوران قبل، میشد تقصیر یک سری از نشدنها را به گردن عواملی بیرون از خود انداخت و البته در آن دوران، جبر بیرونی عامل محرک اصلی بود اما چیزی که این حجم از بیقراری را برای انسان مدرن رقم میزند این است که چنین جبری درونی و از طرف خود فرد وارد میشود تا هرروز بیشتر باشد و برای رسیدن به خواستههایش در کار غوطهور شود.
«حیوانی که مشغول خوردن است باید به کارهای دیگری هم برسد. از باید رقبا را از شکارش دور نگه دارد، باید مراقب باشد خودش طعمه حیوان دیگری نشود و از تولههایش هم محافظت کند. به همین دلیل حیوانات توان «غوطهوری در تفکر» را ندارند چون اگر مشغول خوردن نباشند در حال جفتگیری هستند. در جامعه امروز ما چندکارگی، همانند گوشبهزنگیِ یک حیوان وحشی عمل میکند و توان تفکر عمیق را از ما میگیرد.»
خلاصه اینکه ما وقتی نتوانیم توجه عمیق داشته باشیم، نمیتوانیم انتظار دستاوردهای خاصی را هم داشته باشیم. در چنین حالتی است که در جامعهای رقابتی که همه برای بیشتر شدن تلاش میکنند، کم میآوریم و به دام فرسودگی میافتیم. ما فرصت هیچ کاری نکردن را از خودمان دریغ کردهایم که به گفتۀ هانا آرنت، از بهترین زمانها برای تفکر عمیق و خلق دستاورد است:
«آدمی هیچوقت فعالتر از آن زمانی نیست که هیچ کار نمیکند؛ و آنگاهکه بیمصاحب است کمتر از همیشه تنهاست.»
«توانمندی دو نوع دارد: توانمندی ایجابی یعنی قدرت انجام یک چیز و توانمندی سلبی یعنی قدرت انجام ندادن یا به تعبیر نیچه قدرت نه گفتن…
در مراقبههای آیین ذن، فرد با رها کردن خود از قید هجوم چیزهای سرزده، میکوشد به حالت سلبیِ محضِ نکردن (یعنی خالی بودن) برسد. چنین مراقبهای یک فرآیند بسیار فعال است. هدف از این مشق رسیدن به نقطه فرمانداری درون خویشتن است. رسیدن به مرکز…»
به قول هگل نفی اندیشی چیزی است که وجود را زنده نگه میدارد؛ و ما انسانهای امروزی برای چنین زنده نگهداشتی باید همواره در تلاش باشیم چراکه رسانهها، ساختار جامعه و ارتباطات هرلحظه ما را به سمت چیزی دعوت میکند. تا وقتی روحیه نفی کردن، نه گفتن و توان درنگ کردن را در خود تقویت نکنیم، محکومبه چندکارگی با خروجی سطحی خواهیم بود.
«کافکا در جای از یک داستان بسیار مرموز «پرومته» مینویسد: ایزدان خسته شدند. عقابان خسته شدند و زخم با خستگی به هم آمد.
کافکا برای ما یک خستگی شفابخش را ترسیم میکند: «زخم با خستگی به هم آمد.» این متضاد منِ خستهای است که در آن اِگو مستهلک میشود. اگر تکرار و از پا افتادن نتیجه این خستگی است، نوع دیگری از خستگی هم وجود دارد: یک خستگی سالم که در آن فرد به دنیا اعتماد میکند. در این خستگی، اِگو خودش را در دنیا رها میکند.»
ما امروز خستگی حاصل از دوندگی و تلاش هرروزه برای رسیدن به جایگاهی برتر را تجربه میکنیم. این خستگی از خودشیفتگی ناشی میشود. از اینکه مرکز همهچیز را خودمان میدانیم و میخواهیم هرروز قدمی برای این خودِ متعالی برداریم.
اما در مقابل، خستگیای که با آن زخم به هم میآید، از آن نوع خستگی است که در انتهای راه میفهمیم باید ضمن اینکه عشق به خویشتن را فدا نکنیم، اما برای فعالیتهایمان، برای آرزوهایمان و برای هر آنچه برایمان ارزشمند است، محدودیت قائل شویم.
وقتی حس کنترل روی زندگی داشته باشیم، احساس درونی بهتری را تجربه خواهیم کرد که این احساس در برابر حس فرسودگی و افسردگی عمومی قرار میگیرد.
نیچه در چنین گفت زرتشت، مرتبط با این بند، چنین مینویسد:
«و شما همگان که کار طاقتفرسا و چیزهای زودگذر و نو و شگفت را دوست دارید، شما خویشتن را خوب تاب نخواهید آورد. تکاپوی شما برای گریز است و خواستتان از یاد بردن خویش. اگر به زندگی بیشتر ایمان میداشتید، کمتر خود را به لحظه میسپردید اما شما را در خود نهچندان توان انتظار کشیدن است و نه توان تنآسایی.»
بخش دوم: جامعه شفافیت
در بخش دوم کتاب یعنی در «جامعه شفافیت» نویسنده به نقطه مقابل تأکیدی که عموماً میشنویم میپردازد؛ یعنی تأکید به شفافتر بودن؛ و آن را نفی میکند.
شاید با نفی این موضوع به تمامیتی که نویسنده گفته موافق نباشیم اما در این فصل بهخوبی بر اثراتی که شفافیتِ بیقیدوشرط به دنبال دارد، اشراف پیدا میکنیم.
«روح انسان آشکارا نیازمند قلمروهایی است که در آنها فارغ از نگاه خیرۀ دیگران بتواند بیاساید. این روح نوع خاصی از نفوذناپذیری را مطالبه میکند. شفافیتِ تام این قلمرو را میسوزاند و عامل نوعی از فرسودگی معنوی میشود.»
نویسنده در این بخش به این موضوع اشاره میکند که چطور رسانهها غیرمستقیم و بسیار ظریف، انسانها را تشویق به شفافسازی میکنند و توضیح میدهد که در پشت این شفافسازی، موقعیتی برای قدرتهای بزرگتر فراهم میشود تا کنترل بیشتری بر جامعه داشته باشند.
شخص آزاد در این جامعۀ مشوق شفافیت، همۀ آنچه دارد را رو میکند و با این کار ناخواسته، لذت حضور و لذت ایجاد ارتباط سالم را از خود دریغ میکند.
«اجماع عمومیِ جامعۀ ایجاب محور «پسندیدم» است. اینکه فیسبوک همواره از دکمه «نپسندیدم» امتناع کرده است حرفهای زیادی برای زدن دارد. جامعه ایجابمحور از منفینگری در همه شکل و شمایلش اجتناب میکند چون منفینگری ارتباط را متوقف میکند. ارزش ارتباط فقط براساس کمیت اطلاعات و سرعت مبادلات سنجیده میشود. حجم ارتباطات هم ارزش اقتصادی را میافزاید. قضاوتهای منفی ارتباطات را مخدوش میکنند. با «پسند» بیشتر از «نپسند» ارتباط رخ میدهد. مهمتر آنکه در این رده نوعی منفی نگری نهفته است که نمیتوان از آن بهرۀ اقتصادی برد.
شفافیت و حقیقت معادل هم نیستند چون حقیقت با امر منفی در ارتباط است. بیش اطلاعات و بیش ارتباطات بر فقدان حقیقت گواهی میدهند. »
آنطور که نویسنده در بالا بدان اشاره کرد، انسان مدرن برای اینکه توان همراهی بر موج جامعه را داشته باشد، کمکم و شاید گاهی اوقات ناخواسته و ناخودآگاه گرفتار بازیای میشود که در آن برای «پسند» بقیه، در اجتماع و رسانهها حاضر میشود و کمکم از خودِ حقیقیاش فاصله میگیرد. این وجهه دیگربودگی باعث میشود به دام فرسودگی بیفتد و این بیراهه با شفافیت هر چه بیشتر و به نمایش گذاشتن خود زودتر ممکن میشود.
برای بیشتر دیده شدن هم لازم است فرد وجهه مثبت خود و زندگیاش را نمایش دهد تا سرعت انتقال اطلاعات و گسترده شدن آن را بیشتر کند.
«بیش دیده شدن وقیح است. چون بیبهره است از منفی نگریِ موجود در آن چیزی که پنهان، خارج از دسترس و سِر است. ارزش نمایش بیش از هر چیز وابسته به ظاهری زیباست. لذا به خاطر نمایش اجباری، اجبار به زیبایی و تناسباندام شکل میگیرد.
عمل زیبایی درصدد بیشینه کردن ارزش نمایش است. الگوهای امروزی بهجای ارزش درونی، سنجههای بیرونی را عرضه میکنند که فرد حتی به روشهای خشونتآمیز دنبال تناظر با آنهاست.»
در بخشی از کتاب نویسنده تأکید دارد که لذت، شیفتگی و ارزش واقعی را انسان برای امری قائل است که کمتر در دسترس و تا حدی پوشیده باشند. شفافیت زیاد، باعث میشود آنها حالت مقدس و زیبای خود را از دست بدهد و دستیابی به امری که زیادی در دسترس است، نه لذتی به همراه دارد و نه حس باعث رشد میشود:
«لذت و شفافیت دو پادشاهاند که در یک اقلیم نمیگنجند. شفافیت با بده بستان شهوانی بیگاه است. دقیقاً وجه منفی پنهانسازی است که میل را برمیانگیزد و لذت را تشدید میکند. به همین خاطر است که اغواگران با نقاب نقش خود را بازی میکنند…
حتی چنین حالتی را در کلمات و در قالب استعاره هم میشود دید. به روایت آگوستین، خدا عامدانه استعارهها را به کار گرفت و متن مقدس را مبهم ساخت تا به آتش میل بدمد…
جامۀ کنایی کلمه را اروتیک میکند و آن را به مقام ابژه میل میرساند. کلمه وقتی در استتار کنایه باشد، اثر اغواگرانه تری دارد. کشف و رمزگشایی کلمه بهمثابه برهنه سازیِ لذتبخش رخ میدهد. در مقابل، اطلاعات برهنه ایستاده هستند. برهنگیِ کلمه هرگونه جاذبه را از آن میگیرد. آن را مسطح میکند.
سحرآمیزی این راز آلودگی امری اهریمنی نیست که به هر قیمتی حذف شود تا شفافیت پدید آید. این رازآلودگی است که نمادپردازی را خلق میکند و عمق میسازد.»
در بخشی از کتاب هم نویسنده به حُسن کُند بودن فرآیندها، داشتن خاصیت روایتگری و احترام به آیینها و مراسم اشاره میکند تا از خلال آنها به این موضوع بپردازد که در جامعه شتابزده امروزی، تلاش میشود تا از چیزهایی که نیاز است بر روی آنها مدتی ماند تا به عمقشان رسید، گذر کرد. نتیجۀ چنین شتابی هم دستاوردهای سطحی خواهد بود و تجربۀ لذت به تعویق میافتد یا بهکل فراموش میشود.
«نزد پروست، التذاذ بیواسطه توان زیبا بودن ندارد. زیباییِ یکچیز مدتها بعد پدیدار میشود. در پرتو زیبایی یکچیزِ دیگر و در قالب خاطره پردازی. تابشِ لحظهای ِ امر تماشایی، تحریکِ فوری و زیبا نیست. بلکه پس تابِ آرام، شبتابیِ زمان زیباست.
توالی سریع رویدادها و محرکها امری زیبا نمیسازد. زیبایی یک شاگرد است. گل استعدادش دیر شکوفا میشود. چیزها دیرهنگام جوهرۀ معطر زیباییشان را آشکار میکنند. این جوهره از لایهها و تهنشستهای زمانیِ شبتاب تشکیلشده است. شفافیت شبتابی ندارد.»
درنهایت هم میبینیم که جامعۀ شفافیت چطور به یک جامعۀ کنترلی تبدیل میشود؛ و آرمانشهر جامعۀ شفافیت میتواند بر پایه نظارت بیحد بنا شود.
«دیالکتیک آزادی در همینجا نهفته است. آزادی ازقضا یک فرم کنترل از آب درمیآید.»
یک پاسخ
سلام خسته نباشید بسیار جالب، تازه وبکر بود .واقعا هرجمله خود نکته ای عمیق در بر داشت که به عمق جان نیشتر میزد تشکر و خسته نباشید به ناهید عزیز