سال گذشته گپ و گفت دوستانهای با استاد مسعود خیام داشتم و چند روزی مهمان خاطرات دورش بودم.
از او خواهش کردم دربارۀ دوستان نزدیکش مثل احمد شاملو و فروغ فرخزاد بیشتر برایم بگوید.
حیفم آمد که آن گفتوگو را ضبط نکردم و این خاطرات کمتر شنیدهشده، ثبتنشده باقی ماند.
مسعود خیام از همسایگیاش با فروغ فرخزاد گفت که به دوران کودکی و نوجوانی برمیگشت و از شبنشینیهایی که با احمد شاملو داشت و یادگاریهایی که از او و از آیدا برایش مانده بود. دستنوشتهها، هدیهها، توصیههای دوستانه و عکسهایی زیبا.
صحبت دربارۀ فروغ بود و به شعری رسید که پیشتر هم دوستش میداشتم اما قصۀ پشت آن را نمیدانستم. شعر «تنها صداست که میماند»
قصۀ درازی پشت این شعر هست. قصهای تلخ و درعینحال پر از آزادگی و زنانگی و شعور. شاید فضا و مجال گفتنش اینجا نباشد اما این شعر ازآنچه به نظر میرسد عمیقتر است. (آخر متن شعر را آوردهام)
دیروز داشتم کتابی از فریدون رهنما میخواندم. اتفاقاً در اینجا هم نویسنده در وصف این شعر فروغ بسیار زیبا گفته بود.
نوشته بود که فروغ پیوسته درراه بود. گاه میدوید. بسیار میدوید. برای لذت بادی که به گونهها میخورد و برای فرونرفتن در زمین، رام نشدن، اهلی نشدن و بهجا نماندن. برای رهایی.
از پافشاری فروغ نوشته بود که بهزعم او از گرانبهاترین صفتهاست. و بهراستی همین است راز یک سراینده، یک کشت ورز امید، یک دیوانه جنبش که همه را بشنود و باز راه خویش بسپارد. همواره راه بسپارد.
کلمۀ کلیدی در همۀ این گپوگفتها و خوانشها، «توقف» بود و البته مخالف آن «حرکت کردن».
وقتی درجا میزنیم، چشم امید به دیگرانی میسپاریم که احتمالاً در راه هستند و همچنان ادامه میدهند و میخواهیم بهواسطۀ دیگری، خود را از زمین بلند کنیم.
اما وقتی در راه هستیم و ادامه میدهیم، هر آنچه میخواهیم را در حرکت کردن پیدا میکنیم.
پافشاری کردن، همواره به دنبال چیزهای اندیشهانگیز و پرسشانگیز بودن است که معنای «زندهبودن» را تمام و کمال به ما میبخشد.
ما درحرکت کردن است که همدیگر را بازمیشناسیم. درجا زدن ما را در برابر دیدن حقیقت و زیباییهای زندگی کور میکند.
همواره در راه بودن است که ارزشمند است. این را همه میدانیم؛ اما در گیرودار روزمرگی، ممکن است آن را به فراموشی بسپاریم.
همواره در راه بودن و همچنان ادامه دادن وقتی نشد آنچه باید بشود.
همواره در راه بودن و همچنان ادامه دادن وقتی میدانیم زندگی کوتاه است و بهقدر تلاشهای ما نمیارزد و دیر یا زود تمام میشود.
همواره در راه بودن و همچنان ادامه دادن وقتی اوضاع اجتماع و فرهنگ لنگ میزند.
همواره در راه بودن و همچنان ادامه دادن وقتی همه حرفها گفته شده و به دام تکرار میافتیم.
همواره در راه بودن و همچنان ادامه دادن وقتی از دیگری یا از دیگران قطع امید کردهایم.
همواره در راه بودن و همچنان ادامه دادن
برای رام نشدن،
برای اهلی نشدن،
برای فرونرفتن در زمین،
و برای رهایی.
و این بود شعر فروغ:
تنها صداست که میماند
چرا توقف کنم چرا؟
پرندهها به جستجوی جانب آبی رفتهاند
افق عمودی است
افق عمودی است و حرکت فوارهوار
و در حدود بینش
سیارههای نورانی میچرخند.
زمین در ارتفاع به تکرار میرسد
و چاههای هوایی
به نقبهای رابطه تبدیل میشوند
و روز وسعتی دارد
که در مخیله تنگ کرم روزنامه نمیگنجد
چرا توقف کنم؟
راه از میان مویرگهای حیات میگذرد
کیفیت محیط کشتی زهدان ماه
سلولهای فاسد را خواهد کشت
و در فضای شیمیایی بعد از طلوع
تنها صداست
صدا که جذب ذرههای زمان خواهد شد
چرا توقف کنم؟
چه میتواند باشد مرداب
چه میتواند باشد جز جای تخمریزی حشرات فاسد
افکار سردخانه را جنازههای بادکرده رقم میزنند
نامرد در سیاهی
فقدان مردیاش را پنهان کرده است
چرا توقف کنم؟
همکاری حروف سربی بیهوده است
همکاری حروف سربی
اندیشههای حقیر را نجات نخواهد داد
من از سُلاله درختانم
تنفس هوای مانده ملولم میکند
پرندهای که مرده بود به من پند داد که پرواز را به خاطر بسپارم
نهایت نیروها پیوستن است
به اصل خورشید
و ریختن به شعور نور
طبیعی است
که آسیابهای بادی میپوسند
چرا توقف کنم؟
من خوشههای نارس گندم را
به زیر پستان میگیرم
و شیر میدهم
صدا، صدا، تنها صداست
صدای خواهش شفاف آب به جاری شدن
صدای ریزش نور ستاره بر جدار مادگی خاک
صدای انعقاد نطفه معنی
و بسط ذهن مشترک عشق
صدا، صدا، تنها صدا
تنها صداست که میماند
در سرزمین قدکوتاهان
معیارهای سنجش
همیشه بر مدار صفر سفر کرهاند
چرا توقف کنم؟
من از عناصر چهارگانه اطاعت میکنم
و کار تدوین نظامنامه قلبم
کار حکومت محلی کوران نیست
مرا به زوزه دراز توحش
در عضو جنسی حیوان چه کار؟
مرا به حرکت حقیر کرم در خلأ گوشتی چه کار؟
مرا تبار خونی گلها به زیستن متعهد کرده است
تبار خونی گلها، میدانید؟
2 دیدگاه. دیدگاه جدید بگذارید
همکاری حروف سربی
اندیشههای حقیر را نجات نخواهد داد …
این عبارت چه خوب انسان امروز را توصیف می کند؛ انسانی که واژه ها ابزار دست اویند برای نشان دادن آنچه که نیست!
سلام و درود
درسته ، توقف نکردن و درجا نزدن یکی از اساسی ترین پایه های موفقیت در هر کاری هست.
آدم زود خسته میشه و اصلاحا زود دلش زده میشه! و دیگه تمام.
سپاسگذارم از شما خانم ناهید عبدی بزرگوار که وقت می ذارید و قبل از نوشتن مطلبی کلی کار میدانی انجام می دین تا نوشته هایتان پربارتر و پرمایه تر بشه ، دست مریزاد.