

۱
زمانی بود که میخواستم در کلاس مجسمهسازی شرکت کنم.
میخواستم کاری با دستانم انجام دهم و آن را بهعنوان تفریحی متفاوت با کار سنگین روزانه در نظر بگیرم.
بوی چوب همیشه مرا به سمت خودش جذب میکند. از طرفی دیدن مجسمههایی خصوصاً از صورت انسان، برایم نماد و حس خوبِ خلق کردن را تداعی میکند. این شد که تصمیم گرفتم به کلاس مجسمهسازی با چوب بروم.
با خانم هنرمندی که سالها در ایتالیا آموزش مجسمهسازی دیده بود صحبت میکردیم. برخلاف کلاسهای دیگر که حرفهای ابتدایی به ساعت کلاس و شرایط ثبتنام و مانند اینها میگذرد، صحبت از شخصیت و علایقم به میان آمد. از بین صدها حرفی که زدیم و درنهایت کلاس مجسمهسازی به پایهای برای دوستی و گپ و گفتی درباره ذهنیت و جهانبینی ختم شد، جملهای از آن گفتگو در ذهنم پررنگتر از بقیه مانده است:
«تو برای رسیدن به آرامش بیشتر و برای مدتی موندن توی شرایطی متفاوت از کارت میخوای کار هنری انجام بدی. بهتره کاری رو انتخاب کنی که در ذاتش اضافه کردن وجود داشته باشه نه کم شدن و حذف کردن و خراشیدن و از بین بردن. اینه که کار با گِل برای تو و با توجه به روحیاتت مناسب تره از کار کردن با چوب. بنای ساخت مجسمه با چوب، بر کم کردن و تراش دادنه اما با گل تو بیشتر اضافه میکنی تا حذف. مثل خیلی وقتها که برای رسیدن به آرامش بیشتر، بهتره تمرکزت بر دستاوردها باشه تا از دست دادهها.»
۲
نهفقط در اینجا که در خیلی مناسبات دیگر زندگی هم شاید مستقیم یا غیرمستقیم، بنا بر اضافه کردن و اضافه شدن است.
مثل اضافه شدن یک شادی کوچک به زندگی فعلیمان،
اضافه شدن یک نگاه تازه به دنیای درون و بیرون،
یا اضافه شدن هرآنچه حس بهتری از بودن و زندگی کردن به ما میدهد.
در کل منظورم اضافه شدنی دور و دیر نیست. اضافه شدن به لذت زندگی در کوتاهمدت و داشتن حس خوب از پیش رفتن در مسیر است.
چیزی که ما آن را خیلی وقتها چپکی فهمیدهایم؛ و اضافه شدن را محدود به زندگی مادی کردهایم و دستاوردهای کوتاه مدت دیگری مانند این. برای به دست آوردن چنین دستاوردهایی هم به بیش فعالی و کار فرساینده روی میآوریم.
ما هزینه میکنیم، وقتمان را میدهیم، عمر و جوانیمان را میفروشیم و ناخودآگاه بیشتر نگران از دست دادن هستیم تا اضافه کردن و بیشتر شدن. مدام مرور میکنیم ببینیم چه چیزهایی را هزینه کردهایم و آیا متناسب با آنها به دست آوردهایم؟
اگر این نباشد و دغدغه اضافه شدن داشته باشیم (نه فقط اضافه شدن مادیات که اضافه شدن جنبههای معنوی و فکری)، هدفمندتر هزینه میکنیم و بابت هزینهها دلنگران نمیشویم و بعد از مدتی، همچنان رمقی برای ماندن در مسیر و ادامه دادن داریم.
اما وقتی تمرکز ما بر اضافه شدن حس بهتر یا لذت بالاتر در طی مسیر نباشد، صرفاً بعد از مدتی با دیدن دستاوردهایی که متناسب با هزینهها بوده جا میزنیم و خسته و از نفس افتاده، بوی تکرار و بیرمقی را استشمام میکنیم.
ما با بیش فعالی و کار زیاد، بعد از مدتی به حالت انفعال میرسیم. دیگر چیزی ما را هیجانزده و خوشحال نمیکند. بعد از مدتی همه چیزی تکراری مینماید چراکه در اثر کار زیاد، حواسمان از مسیر درست پرت شده و انفعالی ناخوشایند به ما دست خواهد داد. انفعالی که در آن دیگر خبری از شور و شوقی برای بیشتر شدن نیست.
۳
گاهی زمینِ کار را شبیه صفحه شطرنج میبینیم که بنای آن بر کم شدن و کم کردن از دیگران است. پیش میرویم به این امید که کمتر ببازیم. یا حداقل برای هزینهها صورت بزرگتری در نظر میگیریم تا برای دستاوردها.
این میشود که زمان را میدهیم. آرامش را میدهیم؛ و درازای آن یک برد ظاهری به دست میآوریم.
ما آدمهایی که از بیرون مدام تشویق میشویم برای بیشتر کار کردن و بیشتر ساختن، بعد از مدتی از درون میپکیم. انگار در دو ماراتنی شرکت میکنیم که ته آن، از شدت خستگی حاصل از این دوندگی، برای همیشه تصمیم میگیریم عطای جاده را به لقایش ببخشیم.
در سرعت بالای دویدن، توان دیدن زیباییهای اطراف را از دست میدهیم و وقتی به انتهای مسیر هم میرسیم، اینقدر خسته هستیم که همتی مضاعف نیاز داریم تا برگردیم و از دیدن زیباییهای کنار جاده لذت ببریم.
۴
در این مواقع شاید بهتر باشد همان راه را برویم و تنها ذهنیت خود را عوض کنیم. مثل تصمیم برای مجسمهسازی و تغییر مواد از چوب به گل. مثل وقتی تمرکزمان را تغییر میدهیم و از هزینه کردن به اضافه شدن روی میآوریم. مثل وقتی در بازی شطرنج، استراتژی خود را از دفاع کردن به حمله کردن تغییر میدهیم.
مثل وقتی مثل یک موجود زنده زندگی میکنیم و تنها به اضافه کردن مادیات بها نمیدهیم و در کنار آن آرامش و رشد شخصی بلندمدت را هم میببینیم. در این مواقع به اندازهای کار میکنیم که از زندگی کردن غافل نشویم.
شاید بهتر باشد هرازگاهی بایستیم، سوخت موردنیاز را تأمین کنیم و بعد پیش برویم؛ مثلاً محیط بهتری برای کار و زندگی کردن بسازیم، ارتباطات بهتری برقرار کنیم، بیشتر استراحت کنیم و کار جدی و درست بیشتری انجام دهیم.
شاید بهتر باشد هیجانات خود را طوری کنترل کنیم که در بلندمدت چیزی که مشغول انجامش هستیم همچنان برایمان دوستداشتنی بماند نه اینکه تمام علاقه خود را زیر چرخدندههای کاری سخت و فرساینده خرد کنیم و در کوتاهمدت تمام انرژی خود را ببازیم.
و شاید بهتر باشد بهجای زندگی فعالتر، زندگی متفکرانهتر را پیش بگیریم که اساس آن کار کردن و تلاش متناسب با فکر کردن و ذخیره انرژی در گذر زمان است. این یعنی قدرت انجام ندادن خیلی کارها را در کنار قدرت انجام دادن کارهای ضروری پرورش بدهیم.
1 دیدگاه. دیدگاه جدید بگذارید
سلیقه و شخصیت فرد خیلی تاثیر گذار و مهم است.
اگر کسی برونگرا و اجتماعی هست ، به نظرم کلا بی خیال هنری بشود و هنر تعامل با مردم را فرا گیرد.
اما اگر کسی درون گراست ، پس ظرفیت بالا و دست نخورده ای در وجود خودش دارد و نیاز به فعال سازی دارد.
و این حرف شما در مورد اون آدم کاملا صدق می کند که بجای بیش فعالی شیوه متفکرانه ای به خود بگیرد.
این آدم از 《قدرت درونگرایی》 خودش استفاده کند.
امروزه در بین مردم اینجوری شایع شده که برون گرایی خوب است و درون گرایی را یک ضعف به حساب می آورند و نشانه امل بودن فرد می دانند در حالی که اصلا این جوری نیست.
مثلا مشخصه و نشانه قدرت یک پرنده بال و پر و پرواز کردنش هست
و قدرت م مشخصه ماهی شش هایش است واینکه فقط در آب می تواند زندگی کند.
آیا میشه گفت که پرنده از ماهی بهتر هست یا ماهی از پرنده بهتر هست ؟؟
هردوتایشان خوب اند.
ضمنا همه رهبران قدرتمند دنیا درون گرا بوده و هستند
از ویلادیمیر پوتین تا کیم جون اون تا هیتلر و گاندی ……
خوب و بدش را کار ندارم ؛ قدرتشان و تسلطشان قابل تحسین است.