«زنی که پشت دار قالی یا موقع بافتن گبه، زیباترین رنگهای هماهنگ را برمیگزیند، وقتی از پشت دار قالی به فضای دیگری میرود، موجود دیگری است با کمترین بهره از حس شناخت زیبایی.
او برحسب عادت و فرهنگی که در طبقۀ اجتماعیاش به او منتقل شده، طاقچۀ مهمانخانهاش را با گلهای مصنوعی زشت، گلدانهای بیقواره و عکسهای باسمهای تزیین میکند و اگر نگوییم ریای فرهنگی دیرینهای در تاروپود این رفتارهای دوگانه پنهان است، ناگزیر از یادآوری این نکته خواهیم بود که ما ایرانیها از استعداد و انعطافی شگفتانگیز برای سازگار شدن با زمینههای متفاوت و متضاد برخورداریم.»
♦
این جملات را از بهار رهادوست میخوانم و به این فکر میکنم که اگر بخواهیم صادقانه به زندگیمان نگاه کنیم، متوجه خواهیم شد که تلاش برای تجربۀ زیبایی را خیلی وقتها به موقعیتهایی خاص محدود میکنیم.
ما هم بهاندازۀ زنی قالیباف که زیبایی را پشت دارش جا میگذارد، زیبایی را محدود به ارتباط با اشخاصی خاص، محدود به موقعیتی خاص و یا زمانی خاص میکنیم.
همۀ اینها در حالی است که میشود سخاوتمندانهتر با دنیای زیبایی برخورد کرد.
میشود خودارزشمندی را اینقدر تقویت کرد که تجربۀ زیبایی به تاروپود ارتباط با خودمان، به لحظههای تنهاییمان و به روزمرگیهایمان راه پیدا کند و در آن تنیده شود.
♦
نمونههایی بسیار ساده، بسیار دمدستی و بهزعم من بسیار مهم از تجربۀ زیبایی در روزمرگی، چنین چیزهایی میتواند باشد:
- خط زدن کلمات سخیف و انتخاب کلماتی زیباتر برای خودگویی و ارتباط با خود.
- زیبا کردن محیط کار و زندگی از دید بصری.
- اضافه کردن رنگ به لباس و ابزارهایی که روزمره استفاده میکنیم.
- برقراری ارتباط نه از سر اجبار نه از سر عادت نه از سر ملاحظهکاری که فقط برای زیباتر کردن روح و روان.
- آرایش زیبای مو و لباس خصوصاً در مواقع تنهایی.
- استفاده از کلمات بهتر برای ارتباط ساختن حتی برای برقراری ارتباطی ساده با آدمهایی که هرروز ملاقات میکنیم.
- استفاده از ابزاری زیباتر برای کار کردن. مثل قلمی بهتر برای نوشتن و کاغذی زیباتر برای نگارش.
- عادت دادن چشم به دیدن زیبایی از لابهلای مناظر و اخبار زشتِ روزمره.
- پررنگ کردن عطر و بوهایی مسحورکننده در لحظههای زندگی روزانه.
♦
تجربۀ زیبایی از معدود تجربیاتی است که عموماً دلیل موجهی وجود ندارد برای اینکه بخواهیم آن را به بعد موکول کنیم.
هرکسی در هر سطحی از زندگی، میتواند زیبا زیستن را تجربه کند و خودش را به این زیبایی بیشتر پیوند بزند.
در فرهنگی مملو از تعارفات، مملو از ظاهرسازی، خود کوچک بینی و دیگر بزرگپنداری، ما عادت کردهایم زیبایی را نوعی ظاهرسازی ببینیم و محدودش کنیم به زمانی که در معرض دید و قضاوت دیگرانیم.
در این فرهنگِ ریاکارانه، کاملاً اجازه داریم مثلاً در شبکههای اجتماعی از کلماتی چنان وزین و خوشتراش استفاده کنیم که کوچکترین فضایی برای آنها در زندگی روزانۀ خود قائل نیستیم.
در این فرهنگ ما اجازه داریم کوچکترین شباهتی به آنچه در ظاهر نشان میدهیم، نداشته باشیم.
♦
نقادانه نگاه کردن به عرف جامعه و عرف رفتار اطرافیان، میتواند ما را به سمت تجربۀ زیبایی روزانه و خودارزشمندی سوق دهد.
یکی از دلایلی که میشود از تنهایی لذت برد، چنانکه برای من چنین است و تنهایی را به بسیاری از معاشرتها ترجیح میدهم، این است که تجربۀ زیبایی در این خلوتهای خودخواسته، به بعد موکول نمیشود. آدم میتواند خودش را با هر آنچه زیباست و روحش را نوازش میدهد احاطه کند.
♦
به نظر من دیرزمانی است که هنر میخواهد فریاد بزند که زیبایی، تنها به ابعاد یک اثر هنری، مثل ابعاد یک تابلو نقاشی یا ابعاد نتهای موسیقی محدود نمیشود.
هنر قرار است یادآوری مداوم باشد برای پرورش زیبا دیدن و در هر چیز سطحی، به دنبال رگههایی از زیبایی گشتن.
هنر قرار است برخلاف فرهنگ ریاکارانه، به ما یادآوری کند هنرمندانه زیستن و داشتن خلوتی که خودارزشمندی در آن موج میزند، زمینهساز خلق تجربیاتی زیبا برای دیگران است.
زیبایی که ما قادر هستیم به جامعه ارائه کنیم، به نظر من انعکاس زیبا زیستن ما در خلوتی است که داریم.
نقاش میتواند بعد از بلند شدن از پشت بوم، زیبایی و هنر را با خودش بردارد و به پای کلماتش، نگاهش و طرز رفتارش بریزد.
چنانکه غیر هنرمند میتواند خلوتی مملو از زیبایی ذهنی و بصری بسازد و حس و حال خوبِ حاصل از آن را بردارد و به اطرافیانش و در ارتباطاتش تزریق کند تا به این وسیله، هنرِ واقعی را به نمایش بگذارد.