«سالها طول کشید تا علم پزشکی تشخیص دهد که وقتی کسی سردرد دارد، بهتر است به او آسپرین بدهیم یا توصیه کنیم بیشتر بخوابد بجای اینکه بلافاصله او را به اتاق عمل ببریم و مغزش را جراحی کنیم.»
خواندن این جمله از نسیم طالب، مرا یاد داستانی بهظاهر غیر مرتبط ولی نزدیک به همین مضمون انداخت.
یک سالی میشد که یکی از درهای عقب ماشینم صدا میداد و من به خیال اینکه باید ساعتها در تعمیرگاه ماشین را بخوابانم، ترجیح دادم با همین مشکل سر کنم تا زمانی که وقت اضافی داشتم برای تعمیرش اقدام کنم.
چند روز پیش، صدای این در توجه یکی از دوستان را جلب کرد. سریع رفت و با یک پیچگوشتی برگشت و پیچ ریزی را روی در سفت کرد. صدا کامل افتاد. کل این کار زیر یک دقیقه طول کشید.
یک راهکار ساده، همان چیزی بود که نیازمندش بودم.
درست مثل خیلی از موقعیتهای دیگری که در آن با چالشی مواجه هستیم.
ذهن ما مشوش است،
به کارهای زیادی نمیرسیم،
از برنامههایمان مدام عقب میافتیم،
نمیتوانیم مشکلات را حل کنیم،
یکی از دلایل به وجود آمدن همۀ این موضوعات این است که قبل از فکر کردن به راهکارهای ساده، به دنبال مسائل پیچیده میرویم.
همیشه نه ولی بسیاری از اوقات، مسائل زیادی را میتوان سادهتر هم حل کرد.
میشود به راههایی ارزانتر، در دسترستر، پیشپاافتادهتر و درکل، راههایی سادهتر فکر کرد.
من معتقدم برای حل بسیاری از مشکلات پیچیده نمیتوان نسخهای ساده از راهکارها پیچید اما همیشه میتوان از بین انواع راهکارهایی که به آنها فکر میکنیم، اولویت را به راههای سادهتر هم بدهیم.
فوقش این است که اشتباه میکنیم و برمیگردیم و اصلاح میکنیم بدون اینکه مانند راهکارهای پیچیده، زمان و انرژی و منابع زیادی را سوزانده باشیم.
هرجایی که پیچیدگی هست، احتمالاً باید به دنبال ردپای مشکلی بگردیم.
این سادگی است که نوید چشماندازی روشنتر را میدهد.
خوب است در مواجهه با مسائل، همیشه این گزینه را در کنار سایر گزینههایمان در ذهن داشته باشیم:
«من چطور میتوانم این مسئله را به روشی ساده حل کنم؟»
نظر شما در این باره چیست؟
تجربهای در این زمینه دارید؟