1
خیلی وقتها
ما به آدمها نمیبازیم.
به موقعیتها نمیبازیم.
به خواستهها و انتظارات دیگران نمیبازیم.
ما به داستانهای شخصی خودمان میبازیم.
به تک داستانهایی که از خودمان و دیگران ساختهایم و ذهنیتی که نسبت به آدمها داریم میبازیم.
اگر قرار است در روابط و گفتگوهایمان تغییری ایجاد شود، نقطۀ شروع خوب، تغییر دادن داستانهای ذهنی ماست.
و ذهنیات ما بیش از همه متأثر از گفتگویی است که در خلوت و با خود داریم.
وقتی این گفتگو تغییر کند تا حد زیادی کیفیت ارتباطات و گفتگوهایمان هم تغییر خواهد کرد.
2
داستانهای تکرارشوندۀ ما.
کارمندی همیشه و در همه حال حقش پایمال میشود.
رابطههای متعدد فردی به جداییهایی همشکل و با علتهایی مشابه ختم میشود.
کسبی با احساس بیارزی مدام در رابطههایی وارد میشود که فرد مقابلش خودشیفته است و به این احساس بیارزشی دامن میزند.
میبینید؟
انگار داستانهای ذهنی ما چون آهنربایی رفتار میکنند و آدمهای مشابه را به خود جذب میکنند.
ما جاذب آدمهایی میشویم تا شخصیتهای اصلی داستانهای ذهنیمان را جور کنیم.
ما اسیرِ دستِ داستانهای شخصی خود هستیم.
3
راه گریزی هست.
و بهترین راه گریزها در خلوت شکل میگیرند.
وقتی فکر به کار میافتد و هویت انسانی ما را آشکار میکند.
ما در کلنجاری که برای فهمیدن و شناخت داریم، درهایی رو به جهانی تازه از ارتباطات میسازیم.
و اما چند راهکار کوچک، ساده و بهزعم من بسیار کاربردی:
· از مطلقگویی فاصله بگیریم.
مطلق گفتن بویی از تک داستانها دارند.
همه، هرگز، هیچوقت، همیشه، همۀ آدمها، هیچکسی.
اینها نمایندۀ داستانهایی هستند که انتظار تکرار شدنشان را داریم.
اما وقتی این کلمات را از دنیای ذهنی خود کنار میزنیم و آنها را با واژههایی مثل گاهی، شاید، احتمالاً، من فکر میکنم، اکثراً، اغلب، خیلی کم و واژههای مشابه دیگری که منعطف و رهاتر و آزادترند جایگزین میکنیم، جا را برای دیدن و شنیدن و فهمیدن داستانهایی متفاوتتر از داستانهای دیروز باز میکنیم.
· از پیشگویی فاصله بگیریم.
پیشگویی کردن و پیشبینی فرداها و اتفاقات و آدمها، گاهی عینی بلاهت است. نه زرنگبازی است نه نشان از ذکاوت و هوش وافر دارد.
در دنیایی که عدم قطعیت، قطعیترین نشانهاش است، باید گذاشت تا فرداها و اتفاقات خودشان را به ما بنمایانند نه اینکه با ذهنی آلوده به گذشته و ترجیحات به سراغشان برویم.
بهتر است نه آدمها را پیشبینی کنیم و نه شرایط را؛ و در این بین، خودمان را برای مواجه شدن با آدمها به روشی هر چه بهتر آماده کنیم.
· تعمیم ندهیم.
همیشه مشت نمونۀ خروار نیست.
اتفاقا اغلب مواقع، هر رویدادی منحصربهفرد است و خاص.
به ذهنمان اجازه بدهیم تا هر آدمی را و هر رویدادی را مجرد و تنها ببیند. بی ربط به رویدادهای مشابه خود.
به تکِ داستانِ یک مشت نچسبیم و راه را برای فهمیدن داستانی متفاوت که احتمال رخداد آن برای خودمان و دیگران هست، باز بگذاریم.
4
ذهن باز، منعطف و پذیرا، بیش از آنکه در برابر اتفاقات پیشبینینشده غافلگیر شود، ما را با لذتِ شناخت و دیدن داستانهایی متفاوت از آدمها شگفتزده خواهد کرد.