گاهی در خلوت و در ذهنم، آدمهای اطرافم را با همان مدل معروف دستهبندیِ دوتایی آدمها به دو گروه تقسیمبندی میکنم.
دو دستۀ جدیدی که این روزها بر آن دقیقتر شدهام، دستهبندی آدمها به دو گروه تطبیقپذیر و تطبیقناپذیر است.
دستۀ اول یعنی افراد تطبیقپذیر از دید من آنهایی هستند که تغییرپذیر هستند. افرادی که با تغییر شرایط راحتتر کنار میآیند. افرادی که ذهن بسته و رفتاری صلب و ثابت در شرایط مختلف ندارند.
دستۀ دوم اما آنهایی هستند که خودشان را محکوم به تجربیات گذشته و جهانبینیشان میبینند. افرادی که سخت با تغییر شرایط تغییر میکنند و به عبارتی، تغییر گریزند.
وقتی به این موضوع دربارۀ خودم فکر میکنم، متوجه میشوم تجربیات زیادی از احساس شادمانی درونی را بهواسطۀ بودن در شرایطی تجربه کردهام که خودم را به دستۀ اول یعنی افراد تطبیقپذیر نزدیک کردهام.
وقتی واقعیتی بر من مستولی شده و رویداد تازهای چون نوری از دریچهای به روی زندگیام تابیده و بخشی از آن را که پیش از این با آن بیگانه بودم روشن کرده، و در مواجهۀ با آن، عکسالعمل من به جای انکار، پذیرفتن بوده است.
من فکر میکنم ما مدام بین این دو دسته در رفتوآمد هستیم. نمیشود گفت جای ثابتی در یکی از این دو دسته داریم اما خوب میشود اگر تلاش کنیم تا هر چه بیشتر خودمان را در شرایط مختلف، به دستهبندی افراد تطبیقپذیر نزدیک کنیم.
ما به انرژی مواجهه نیاز داریم.
زیاد میشنویم که جهان با سرعتی سرسامآور در حال تغییر است و موضوعاتی از این دست که بر تغییرات دائمی محیط تمرکز دارند. اما کم پیش میآید ببینیم آیا شرایط زندگی و شرایط روحیمان را طوری تنظیم میکنیم و طوری خودمان را تربیت میکنیم که با این تغییرات پرسرعت همراه بمانیم.
ما برای کنار آمدن با شرایط تغییرپذیر مداوم، به انرژی مواجهه نیاز داریم.
حداقل نسبت به افرادی در تاریخی دورتر و نسبت به گذشتگانی که زندگی باثباتتری داشتند، نیازمند توان بیشتری برای کنار آمدن با شرایط مبهم آینده هستیم.
اما این انرژی مواجهه از کجا میآید؟
من فکر میکنم از این راهها:
۱٫ از جبر
وقتی مجبوریم، کنار میآییم. البته کنار میآییم و احتمالاً آسیب میبینیم چون از درون میدانیم که این کنار آمدن خواستۀ ما نبوده و حادثهای خارج از حیطۀ اختیار و انتخاب ما بوده است.
۲٫ از مسئولیتپذیری
وقتی مسئولیت افرادی را به عهده داریم، وقتی مسئولیت باوری را عهدهداریم، وقتی در برابر خودمان احساس مسئولیت میکنیم، انرژی مواجهه را در برابر تغییرات ناخواسته میسازیم. اینجا برعکس مورد قبل، احساس رضایت درونی را حس میکنیم چون حسی از کنترل شرایط را از درون داریم.
۳٫ از سبک و روالی برای زندگی
خیلی چیزها از عادتهای ساختگی ما میآیند. یکی از همینها، تطبیقپذیری است. این مورد هم میتواند به خاطر شرایط احتمالاً پر نوسان زندگی ما به یک عادت تبدیل شده باشد. اگر انرژی مواجهه با تغییرات را از سر عادت به دست بیاوریم، زیاد اذیت نمیشویم.
۴٫ از اولویت دادن و ارزش قائل شدن برای کشف به جای زندگی به روال قبل
میشود با خود قراری گذاشت. قراری برای حفظ روحیۀ کنجکاوی. قراری برای ارزش قائل شدن برای زدن به دل اتفاقات تازه. این نوع مدل ذهنی هم به تجربۀ شادمانی درونی میانجامد چرا که تغییرات را نه یک موقعیت تحمیلی که به عنوان فرصتی برای مواجه شدن با اتفاقات تازه خواهیم دید.
۵٫ از پذیرش اینکه قرار نبوده دنیا هیچ وقت به روال قبل بماند
کلمۀ کلیدی اینجا «پذیرش» است. شاید هم بتوان اسمش را گذاشت واقعیت. پذیرش یعنی خود را جزئی از جهان دیدن و با تغییرات نابهنگام آن احساس یکپارچگی کردن.
ما به ذهنی خلاق نیاز داریم.
و من فکر میکنم برای «تطبیقپذیری» بیش از هر چیز نیازمند «ذهن خلاق» هستیم.
خلاقیت کمک میکند تا معنایی متفاوت به پدیدهها ببخشیم.
خلاقیت کمک میکند تا تعبیری متفاوت به باورهای صلب و ثابتی که در ذهن داریم بدهیم.
خلاقیت کمک میکند تا عملکرد و رفتاری متفاوت را در شرایط مختلف بروز دهیم.
تطبیقپذیری به آرامش میانجامد
از خود بیخود نشدن و کنار آمدن با شرایط مثبت و منفی نتیجۀ تطبیقپذیری است.
کسی که برای کنار آمدن با شرایط در تلاش مداوم است، آرامش بیشتری حس میکند نسبت به آنکه از نظر ذهنی و عملکردی، تغییر را پس میزند و انکار میکند و مدام به دنبال راهی است برای ماندگار کردن شرایط در حال تغییر و در حال گذر.
به نظر من از بهترین راههای تجربۀ شادمانی درونی این است که با گذر تغییرات، از باورها و خواستههای پیشین گذر کرد و با کمک خلاقیت، معنایی متفاوت ساخت از آنچه تجربه شده و نمیخواستیمش.