نمیدانم با توجه به مشاهدات و تجربیات زندگیتان شاهد چه ممنوعیتهایی بودهاید که بعد از مدتی به رفتاری عادی و روزمره بدل شدهاند اما همیشه نگاه کردن به رفتارهای ممنوعه و تغییراتی که در طول زمان برای مردم اتفاق افتاده جالب و آموزنده است.
یکی از این تغییر عادات و رفتار، مربوط به نوشیدن قهوه است که در زمان باخ رفتاری غیرمعمول خصوصا برای زنان به حساب میآمده. نوشیدن قهوه به دور از چشم دیگران و با واهمه انجام میشده. چیزی که تصورش برای ما سخت و حتی مضحک است.
باخ با توجه به فضای حاکم آن زمان قطعهای کمدی نوشت و آن را در قهوهخانهای اجرا کرد.
در این قطعه داستان دختری عاشق قهوه گفته میشود که هر روز سه فنجان مینوشد و پدرش او را معتاد میداند و تهدیدش میکند که از خانه بیرونش میکند. در انتها هم در خانۀ پدری دست از این کار شرمآور برمیدارد اما از خواستگارانش میخواهد تا او را بعدها برای انجام این گناه آزاد بگذارند.
باخ در بخشی از این قطعه میگوید: «قهوه مخصوص زنان یا مردان نیست. لذتش را ببرید و دومین و سومین فنجان را هم بنوشید.»
مشابه این قطعۀ کمدی برای خیلی از ممنوعیتهای ریز و درشتی که در ذهن آدمها القا میشود قابل اجراست و چنین اجرایی از عهدۀ یک هنرمند یا بهتر بگویم از عهدۀ فردی با نگاه نقادانه برمیآید.
همه نمیتوانند به موضوعی موجود از زاویهای تازه نگاه کنند. زیر سؤال بردن آنچه درست و غلط خوانده میشود برای همه ممکن نیست. این کار به فکر کردن نیاز دارد. به رها بودن از عادات روزمره و فرهنگ غالب و جسارت دادن به خود برای آزادی فکری نیاز دارد.
وقتی تلاش میکنیم تا به عنوان یک انسان از قدرت فکر و تحلیل استفاده کنیم، بعد از مدتی میفهمیم بهترین راه برای پی بردن به ماهیت عریانِ اتفاقات و قوانین، پیدا کردن ریشههای موضوع است. اینکه ببینیم ممنوعیت یا قاعدهای تعریف شده در کجا ریشه دارد؟ چه داستانی پشت آن است؟ در طول تاریخ چه بر سر مردم گذشته که باعث وضع شدن چنین قوانینی شده است؟
(داستان پشت ممنوعیت قهوه گویا به این برمیگردد که نوشیدن قهوه عادتی مربوط به حکومت عثمانی بوده و نوعی شرقزدگی محسوب میشده و پذیرش چنین فرهنگی برای جامعۀ غربی اروپا نامتعارف بوده است.)
من مدتی است برای استفاده از کلماتی قدری نامتعارف دچار وسواس شدهام. از گفتن آنها تا جای ممکن خودداری میکنم و به دنبال ریشههای کلمه میگردم. به این نتیجه رسیدهام داستانی مضحک پشت بسیاری از کلماتی است که ما به شکلی عادی در گفتگوهای روزمره استفاده میکنیم و شکی به درست بودن آنها نمیبریم. در دورهای اتفاقی افتاده و کلمهای ناموزون پایش به زبان روزمره باز شده و حالا اغلب ما از آن استفاده میکنیم.
عادتِ زیر سؤال بردن حتی زیر سؤال بردن کلمههای روزمره، عادتِ پیدا کردن ریشهها و جریانات و اتفاقات، عادتِ زیر بار هر چیزی نرفتن باعث میشود بتوانیم فیلتری برای ذهنمان تعریف کنیم و نگذاریم هر چیزی به آن ورود پیدا کند.
همانطور که مزلو عنوان میکند، فردی که در مسیر یادگیری و خودشکوفایی است این قدرت را باید در خودش پرورش بدهد که به هر پدیدهای تکراری با نگاهی تازه بنگرد. هربار از نو دیدن و تلاش برای کشف چیزهای بزرگ و کوچک است که زندگی را معنادارتر میکند و مسبب رشد ما میشود.
مثل کار هر هنرمندی در طول تاریخ، مثل باخ، مثل نویسندهای که با قلمش در برابر جهل میایستد و به شکلی نرم مبارزه میکند، به نظرم نه تنها بازتعریف موضوعات به رشد ما کمک میکند که بهتر است افکار تازه و زاینده را با دیگران هم به اشتراک گذاشت. همانطور که ریشۀ خیلی از ممنوعیتها ترس و فرهنگ اشتباه و نگاه تاریخی مردسالارانه است، ریشۀ جهش فکر و اندیشه و رشد آدمی هم در اشتراکگذاری افکار تازه و نقادانه است.
برای هنرمندانه زندگی کردن، باید زحمت فکر کردن و زیر سؤال بردن را به خود داد.
2 پاسخ
سلام خانم عبدی عزیزم
این قدر دلم براتون تنگ شده که قابل توصیف نیست.
امروز هم اومدم به سایتتون سر زدم به هوای مطلب جدید که این پست رو دیدم، این بخش از متن شما خیلی به دلم نشست:
برای هنرمندانه زندگی کردن، باید زحمت فکر کردن و زیر سؤال بردن را به خود داد.
به امید روزهای خوب و امید بخش.
دوستدار همیشگی شما.
مریم جوینده
🌸🌸🌸
🌸🌸🌸
سلام مریم نازنینم
دلم میخواد به بهانهای ببینمت و بغلت کنم.
میدونم هنرمندانه زندگی کردن و میفهمی و خوب بلدی. امیدوارم هنر نابت توی این روزهای آشفته به کمکت بیاد و برات آرامش بسازه.
حضورت و دیدن اسمت به هر بهانهای خوشحالم میکنه عزیز دلم.