شب، پیش از خواب، فرصت خوبی برای فکر کردن است.
بهترین حالت هم این است که کتابی نزدیک تخت باشد و خواننده با خواندنش، به دور از وسوسۀ افکار پراکنده و مزاحم، چشمانش گرم شود و حین فکر کردن و یادگیری خوابش ببرد.
خب چنین چیزی برای جامعۀ ما ممکن است زیادی آرمانی باشد.
داشتن یک ذهن آرام، تهی از افکار مشوش و مزاحم، آرامشی قبل از خواب و حتی وجود کتابی کنار تخت برای خواندن.
اما چیزی هست که اتفاقا ضرورتش در چنین شرایطی بحرانی که این روزها از سر میگذرانیم دوچندان میشود و آن، اندیشیدن پیش از خواب به رویدادهای روز است. رویدادهایی که همۀ ما این روزها از سر میگذرانیم و از تلخترین قصههای تاریخ است.
چنین کتاب مصور و زنده و تاریکی را نمیشود در شلوغی روز ورق زد. نمیتوان در بحبوحۀ پریشان حالی روز، اتفاقات را از سر گذرانید و همزمان، به آنها فکر هم کرد. اما شب فرصت خوبی برای عمیق شدن در جزئیات ماجراست.
دیروز دختربچهای حدود 8 ساله را دیدم که از مدرسه بیرون آمده بود و گوشۀ مقنعۀ چروکش که پیدا بود از صبح سر نکرده از کیف نامرتبش بیرون زده بود و روی پیشانیاش با مداد شمعی، پرچمی تغییریافته از ایران را کشیده بود و سرش را طوری بالا گرفته بود که انگار میخواست با این حرکت اغراقآمیز، پرچمش یا همان نشانۀ دغدغهمند بودنش را به رخ رهگذرانی بکشد که نه پرچمی روی پیشانی داشتند و نه آن جدیت چهره را و نه مقنعهای چروک خورده از نپوشیدن.
با دیدنش به ذهنم قصههایی رسید که مناسب بود در این سن و سال و قبل از خواب، در خانهای گرم و ساکت، در گوشش خوانده شود. اما حالا احساس میکردم قصههای شب این دختربچه، با قصههای شب بزرگسالانش یکی شده.
خارج از فهم بودن قصهها و داشتن درک متفاوت از این وقایع را میفهمم اما نمیتوانم جوهر سیاستی را نبینم که در دریای فکری جامعهای ریخته میشود و همگی، فارع از سن و سال، تا مغز استخوان به رنگِ سیاست درآمدهاند. حتی اگر ادعایی خلاف این داشته باشند (که خودِ چنین مخالفتی هم نشانی از سیاسی بودن است).
قصههایی بر ما میگذرد؛ خواه چشم ببندیم و بخواهیم که نبینیم، چه وقتی تا سرحد جنون درگیر رقم زدن داستانهایی متفاوت برای جامعه میشویم. در هر حال قبل از خواب، شاید بهتر باشد بر روی این قصهها بیشتر تامل کنیم. بخشهایی از آن را زیر سوال ببریم. به دنبال ریشههایش باشیم. حتی اگر در واقعیت این را غیرممکن میبینیم، در این تاملات شبانه، دیالوگهای بیشتری بسازیم و به این فکر کنیم که دو طرف چطور میتوانند مانند جامعهای متمدنتر، رفتار کنند.
قصۀ ما میتواند تامل در این باره باشد که اگر زبان گفتگو داشتیم، اگر ارزشهای انسانی زیر سوال نمیرفت، اگر بربریت با لباسی نو در عصر کنونی هر روز خونمایی نمیکرد،
اگر از مرگ هیچ کسی، که به هر دلیل و با هر طرز فکری در این پریشانی دست داشته، خوشحال نمیشدیم، اگر میتوانستیم حداقل با معدودی از مخالفانی که داریم به شکلی متفاوت دیالوگ برقرار کنیم، اگر سهمی از آزادی و حقوقی که برایش میجنگیم را همین امروز برای کسانی که برایمان مهم هستند و دوستشان داریم قائل شویم، چقدر روزهای متفاوتی را تجربه میکردیم.
شاید چنین افکاری در حد قصههایی شبانه که برای خودمان میگوییم باقی بمانند اما همین افکار، همین بازبینیها و درست فکر کردن ممکن است کمک کند تا در آیندهای نه حتی دور، در همین آیندۀ نزدیک، فرزندان ما و دیگران، جهانبینی متفاوتی داشته باشند.
همین قصههای شبانه و خودگوییها و وسعت دادن به ذهن خودمان، میتواند کمک کند تا با نسل بعد طور دیگری ارتباط برقرار کنیم و در هر نقشی که هستیم، آگاهی و نگرشی نو برایشان بسازیم.
همین قدمهای کوچک و آرام، همین اعتراضاتِ سکوت، همین خواندن تاریخ در دل تنهاییِ شب، همین اشکهایی که با تفکر ریخته میشود و نه فقط از سر تعصب، در برابر بزرگترین موانع قد علم میکند.
میتوان سازۀ فکری قدرتمندی با همین افکار و تاملات ساخت که در سالهای بعد، بتوان امیدوار بود دیگر دختربچهای هشت ساله، با بغض و کینه، به جای نقاشی شادی و امید، پرچمش را مانند ارتشی آمادۀ جنگ روی پیشانی نکشد.
تغییر اتصالاتی کوچک، میتواند باعث فروریختن سازهای عظیم شود. افکاری شبانه که امروز بیشتر به قصههایی خیالی میمانند هم چنین خواهد کرد.
4 پاسخ
چقدر منتظر مطلبی از شمابودم و چقدر موافقم با حرفهاتون
سلام خانم عبدی وقت بخیر
لذت بردم از این مطلب، لطفا بیشتر بنویسید.
خیلی قشنگ و قابل تامل بود. مخصوصا پایان بندیش:
تغییر اتصالاتی کوچک، میتواند باعث فروریختن سازهای عظیم شود. افکاری شبانه که امروز بیشتر به قصههایی خیالی میمانند هم چنین خواهد کرد.
خیلی خیلی خوب بود. این روزا به این نوع نگاه به شدت نیاز داریم. ممنون خانم عبدی