ناهید عبدی

تاملات امروزم | بخشی از نوشته‌های شخصی من

1

کجا به دنبال معنا بگردیم؟ در دورمانده‌ترین زخم‌ها و عمیق‌ترین ناباوری‌ها.

2

کم‌مایگی خلاقیت، بیش از همه ناشی از تردیدهای ماست.

3

چه می‌توانستم بکنم؟ جز اینکه توقعاتی که از دیگری داشتم را خودم زندگی کنم.

4

حقیقی‌ترین احساس آدمی تنهایی ست.

5

کهن‌ترین زخم‌ها، درس‌هایشان را به ما پس داده‌اند اما همچنان پابرجا مانده‌اند. فلسفۀ زخم، فراتر از یاد دادن و یاد گرفتن است. قرار است زخم بعد از مدتی، به بخشی جدایی‌ناپذیر از هستی ما بدل شود. با گذر زمان، خودمان را با زخم‌هایمان بازمی‌شناسیم.

6

کتاب‌های بی‌نوا. این همه به آدم‌ها تشخص می‌دهند و جز اندکی، به ذهن و زندگی کسی راه نمی‌یابند.

7

بخشی از پختگی را امروز این‌گونه می‌فهمم: تبدیل شدن به انسانی از جنس طبیعت. با همان جنس از بی‌تفاوتی‌ و ایستادگی.

8

«زندگی جای دیگریست» وقتی این گزاره را در زندگی‌ام تغییر دهم، توان کامل زندگی کردن را می‌‌یابم.

9

فراسوی رنج‌های ما، آنچه پس از تاب‌آوری خودنمایی می‌کند، منِ دیگر است نه الزاما منِ برتر یا منِ شادتر.

10

هر آدمی یک «دکتر جکیل و مستر هاید» درونش دارد. هربار دیدن این دوگانگی در آدمی جدید، بازهم حیرت‌زده‌ام می‌کند.

11

کاش عمر شادمانی به بلندای عمر درد بود تا بسیاری به درستی این جمله شک کنند: «زندگی رنج است.»

12

گاهی دلم می‌خواهد بین من و تفکراتم آدم دیوانه‌ای وارد شود و جدیت تخیلاتم را زیر سوال ببرد. چنین دیوانگی‌هایی را به خودم بدهکارم.

13

«عطش» بیشتر یادآور نکات منفی ست. عطش است که عشق را ناکافی می‌کند. عطش است که آدمی را به بیشتر دویدن و کار کردن وامی‌دارد. عطش است که طبقۀ آخر کمدی الهی دانته را خلق می‌کند. و تنها یک نوع عطش آدمی را سیراب می‌کند: عطش درست زندگی کردن.

14

با هر بغضی دچار خودسرزنشی شدم جز یکی:

15

وقتی محبت غریبه‌هایی را دیدم که بی‌چشمداشت مهربان بودند و در تلاش برای شاد کردن منِ غریبه.

16

تجربۀ سفر تنهایی به کویر: عریانی فکر/ بی‌واسطگی طبیعت/ حرف‌های ناگفته/ تنهایی بین زمین و آسمان/ تقابل ترس و شجاعت/ یادآوری مرگ/ سختیِ آدم بودن.

17

پادزهر نهایی غم را در هنر یافتم. از درد به هنر راهی بود. در آن پا گذاشتم.

مطالب مرتبط

ذهن و مغز

انسان مکانیکی شاد

در فراسوی این شب تیره که مرا دربرگرفته به سیاهی مغاکی میام دو قطب برای روح شکست‌ناپذیر خود سپاسگزار خدایانم در شرایط طاقت‌فرسا نه پا

ادامه مطلب »

یک پاسخ

  1. چه تأملات زیبا و ژرفی، پیداست از واکاوی عمق زندگی و آدم‌ها به دست اومدن. جمله آخر در ذهنم رسوخ کرد. چقدر خوب: «پادزهر نهایی غم را در هنر یافتم. از درد به هنر راهی بود. در آن پا گذاشتم.»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *