ناهید عبدی

نامه‌ای به الی/ شماره یک

دیشب هـ اینجا بود. باز هم از دیدنش برآشفتم. می‌دانی چرا؟ تنهایی‌اش غمگینم می‌کند. هـ تنهاست. قبل از قهقهه‌هایش تنهاست. بعد از قهقهه زدن تنهاست و وقتی از خنده ریسه می‌رود، صدای تنهایی‌اش بلندتر از صدای خنده‌هایش در گوشم می‌پیچد.

شاید بپرسی تنهایی او چرا تو را آزار می‌دهد؟

چون گمان امروزم بر این است که «تنهایی» اصیل‌ترین حس آدمی‌ است و رنجی ست که دیر یا زود به دوش می‌کشیم. من از اینکه تو و همۀ آدم‌هایی که می‌شناسم و نمی‌شناسم تنهاییم، غمینم.

هـ من است. هـ توی آینده است. هـ هر آن کسی است که این نامه را می‌خواند. همۀ ما یک روزی، و به احتمال زیاد به ناگاه، با تنهایی‌مان چشم در چشم می‌شویم.

تنهایی با رفتن کسی، با از دست دادن احساسی یا حادثه‌ای ناگهانی، یکباره به جانمان رخنه می‌کند. قصد پس زدنش را داریم اما قدرتش را نه.

و زمان می‌گذرد.

تو ناباورانه گمان می‌کنی هیچ‌گاه با این تنهایی حس خوشایندی را تجربه نخواهی کرد. اما اشتباه می‌کنی.

زمانی می‌رسد که تنهایی‌ات را هضم می‌کنی. در پیاده‌روی‌های روزانه‌ات، دقایقی دست در دست تنهایی‌ات راه می‌روی. روزهای متوالی در تنهایی‌ چشم می‌بندی و در آغوش تنهایی بیدار می‌شوی و به جایی می‌رسی که دیگر خودت آن را به جان خواهی کشید.

از اینجا به بعد، دیگر تصور تنهایی انسان در زمان تولد و مرگ آزارت نمی‌دهد.

حالا دیگر نمی‌گذاری تنهایی با سکوتش روحت را زخمی کند.

حالا که قدرت درک تنهایی همۀ انسان‌ها را داری، شفقت‌ورزی به خودت و دیگران را یاد می‌گیری.

حالا به دنبال ردپای معنا در تنهایی‌ات می‌گردی.

حالا همان‌طور که تنهایی‌ات را به آغوش گرفته‌ای و رنجش را به جان کشیده‌ای، برای شکوفا شدن، برای بارور کردن اندیشه، برای دگریاری و کمک به دیگران پیش‌قدم می‌شوی.

اگر از این مرحله بگذری، مانند هـ خواهی شد. می‌بینی رفتارش را؟ منش او مرا یاد طبیعت می‌اندازد. مانند طبیعت، بی‌تفاوت است. سرسخت است. رو به جلو حرکت می‌کند. ناله نمی‌کند. تکیه‌گاه است. بی‌نیاز است. عشق بی‌قیدوشرط دارد و در کناره‌گیری و حذف کردن و از دست دادن، جسور است. هـ به چیزی از جنس «طبیعت» تبدیل شده است.

وقتی به این بُعد تنهایی‌اش فکر می‌کنم که چگونه باعث رشد اندیشه‌اش شده، خوشحال می‌شوم.

کاش بدانی چقدر دل‌نگران روزی هستم که تو هم مانند من و هـ با این تنهایی چشم در چشم شوی. و کاش بدانی، چقدر آرزومندم زودتر شکوهِ تنهایی‌‌ات را درک کنی تا با آن، به تماشای شکوهِ انسانیت و قدرتت بنشینی.

حس کودکی را دارم در رحم مادر.

تنها و امیدوار به زندگی.

کاش تو هم امید را خودخواسته به تنهایی‌ات تزریق کنی.

مطالب مرتبط

ذهن و مغز

انسان مکانیکی شاد

در فراسوی این شب تیره که مرا دربرگرفته به سیاهی مغاکی میام دو قطب برای روح شکست‌ناپذیر خود سپاسگزار خدایانم در شرایط طاقت‌فرسا نه پا

ادامه مطلب »

4 پاسخ

  1. یکی از بازیگران خوشنام زن ایران در برنامه گفتگوی تنهایی شبکه ۴ حرفی زد که همیشه یادم موند: ازدواج هم کنی، باز هم تنها هستی. ذات انسان تنهایی هست.
    خب این نوشته شما من رو یاد کتابی انداخت که درباره چیستی آفرینش انسان بود. ذات انسان، تنها هست و همیشه گمشده داره. زن؛ فرزند؛ همسر و … فقط مسکن هایی هستند موقتی و نه علاج واقعی.
    علاج واقعی تنهایی، فقط زمانی هست که خدا رو در آغوش بگیری و بهش برسی.

  2. درود، وقت به شادی ناهید عزیز
    آدم‌ها از هم جان می‌گیرند. حتا وقتی می‌روند، خاطرات، لحظه‌های تلخ و شیرین‌شان رسوب می‌کنند در همه قسمت‌های آشنای وجود ما. بخواهیمم نمی‌توانیم دیگر تنها بمانیم. مایی که هر لحظه می‌میریم و دوباره زاده می‌شویم متفاوت از وجود پیشین. قلبی پر از آن‌هایی که دوست‌شان داریم و در جسم ما به حیات مشترکشان ادامه می‌دهند. تنهایی در روح بی‌نهایت جاری انسان شاید بی‌معنا باشد.
    بهروز و پیروز باشی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *