ناهید عبدی

نامه‌ای به الی |هزار بادۀ ناخورده در رگ تاک است

«هزار بادۀ ناخورده در رگ تاک است»

الی. داشتم این شعر از اقبال لاهور ی را می‌خواندم و به این فکر می‌کردم که دیدن این همه مرگ و ناملایمات و سختی، چقدر از توان ما به عنوان گونۀ انسان، خارج است؟

این روزها با خوش‌بینی و امید کاری کرده‌اند که به‌محض فکر کردن به این واژه‌ها، تنت می‌لرزد و گمانت می‌رود که هر آن، در سیاه‌چالۀ نادانی و توهم خواهی افتاد.

اما تو بگو. راه چارۀ دیگری جز امیدواری هست؟

وقتی در اوج تنهایی به این شعر لاهوری می‌رسی، می‌توانی مانند چند ثانیه پیش از مواجهه با آن سر کنی؟

گمان مبر که به پایان رسید کار مغان

هزار بادۀ ناخورده در رگ تاک است

به خود خزیده و محکم چو کوهساران زی

چو خس مزی که هوا تیز و شعله بی‌باک است

تو را نمی‌دانم اما من در اوج تنهایی، نمی‌نشینم. در پی پیدا کردن خوشۀ امیدی حرکت می‌کنم و جستجوگرانه زیر سنگ‌ها را هم می‌کاوم تا خود را به آن بیاویزم. حالا فرقی نمی‌کند آن را در حرفی یا دیدن تصویری بیابم یا در شعری از اخوان ثالث که می‌گوید:

باغ بی‌برگی که می‌گوید که زیبا نیست؟

داستان از میوه‌های سر‌به‌گردون‌سایِ اینک خفته در تابوتِ پستِ خاک می‌گوید.

 

و به همین‌ها بسنده می‌کنم.

به دنبال زیبایی در قهقرای زشتیِ دنیا می‌گردم.

قدم زدن در میان تاکستان و دیدن رگ حیات، هنر نیست. هنر آن است که در بحبوحۀ ناملایمات و در میان جنگی بیرونی یا جنگی که در درونت برپاست، این فرصت حیات و امید را بیابی.

الی. سال‌هاست فلسفه به دنبال پیدا کردن یا حداقل مطرح کردن سوالاتی است که اصولا بی‌پاسخ ‌اند. هرگاه حس کردی زیر فشار احساساتِ شکننده داری خرد می‌شوی، فلسفه‌ورزی را متوقف کن. به دنبال معنای زندگی نگرد و بیش از آن، خودِ زندگی را مزه‌مزه کن.

جسارتِ لذت بردن از چیزهای ساده را در خودت پرورش بده و خودت را در فشاری برای یافتن معنایی والا نینداز.

جسورانه ادامه بده.

میان انسان‌هایی که انتظاری برای صداقت از آن‌ها نیست.

میان شهری که غرق در خفقان و سیاهی است.

میان افکار تاریخ انقضا گذشته.

همه جا به دنبال ردپای زیبایی بگرد.

در هر جنگی، در هر مراودۀ انسانی، در هر سیاهی و زشتی.

و بدان سختیِ امروز هم موقت است و تا جایی که تو بدان مجال ضربه زدن می‌دهی، فرصت حیات دارد.

 

این‌ها را برایت نوشتم در حالی که گربه روی مبل چنبره زده و آرام نفس می‌کشد. امیدِ امروزِ من دیدن اوست.

تو هم هر روز امید را در تکه‌ای کوچک از زندگی پیدا کن و به آن چنگ بزن.

مطالب مرتبط

ذهن و مغز

انسان مکانیکی شاد

در فراسوی این شب تیره که مرا دربرگرفته به سیاهی مغاکی میام دو قطب برای روح شکست‌ناپذیر خود سپاسگزار خدایانم در شرایط طاقت‌فرسا نه پا

ادامه مطلب »

2 پاسخ

  1. سلام
    من هم با اجازه دو بیتِ امیدوارانه به مجموعه شما اضافه می کنم:
    آبی که بر آسود زمینش بخورد سود
    دریا شود آن رود که پیوسته روان است

    مباد سایه که جانت بماند از رفتار
    که در روندگی دائم است هستی رود

    هر دو بیت هم از مجموعه «سیاه مشق» هوشنگ ابتهاج انتخاب شده اند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *