

خیلی از اوقات، تجربیات جدید به معنای خط زدن دانسته های قبلی است. درواقع یادگیری از جایی آغاز میشود که مقاومت خود را در برابر باورهای قبلی، متزلزل میکنیم.
گاهی لازم است دنیا را از دید دیگران ببینیم و قدری باورهایمان را شکننده و تردتر کنیم.
خلوتیِ ذهن از موجباتی است که درک و فهم را کند میکند. انگار آدم آهسته قدم برمیدارد تا تجربیات قبلی بیدار نشوند و دستنخورده بمانند. در این هنگام، چه امیدی به تغییر و یادگیری میتوان داشت؟
لازم است عطش ذهن با چیزی پر شود. اگر با خودتأییدی و تکرار داشتههای قبلی آن را پرکنیم، هیچگاه نمیتوانیم تغییری در نگرش و رفتار خود به وجود آوریم. در این هنگام میتوانیم با قدری خودتردیدی، مجالی برای بارور شدن اندیشههای نو به آن بدهیم.
روزهای سرشار از یادگیری، روزهایی هستند که اجازه میدهیم ایدههایی مخالف با جهانبینیمان، به دنیای ما رخنه کنند تا بهنوعی خود را از زیر آوار کهنگی ذهن بیرون بکشیم.
باید یاد بگیریم دانش و نگرش قبلی خود را، همواره در معرض تخریب و یا کمرنگ شدن قرار دهیم. اگر ابهام و خودتردیدی نباشد، یادگیری به بنبست میخورد.
باورهای خشک و غیرقابل تغییر احتمالاً همان چیزهایی هستند که وزنهای میشوند به پای یادگیریهای جدید و نمیگذارند درک و فهم ما، فراتر از مرزهای فعلی برود.
معنای تغییر نیز همین است. اینکه قدرت جایگزین کردن دیدگاههای جدید را در دنیای خود داشته باشیم.
تغییر از جایی آغاز میشود که پافشاری بر باورهای فعلی پایان مییابد.
1 دیدگاه. دیدگاه جدید بگذارید
آن زمان که در دیکته باورهایمان، برای معنای تغییر نقطه چینی را بیابیم سرآغاز رسیدن به حرکتی بی پایان است