بعضی از حرفها و توصیهها چنان در اعتقادات ما ریشه دواندهاند که هر ثمرهای که از کارهایمان میگیریم را هم بهنوعی با آنها مرتبط میکنیم و خیلی سخت خلاف آن را قبول میکنیم.
خیلی میشنویم که در قالب نصیحتی دلسوزانه توصیه میشود که پای حرفت بایست و ضربالمثلهای مشابهی که با همین مضمون برای سالها به خوردمان دادهشدهاند.
چون ما به صورت ناخودآگاه ثبات داشتن را یکی از نشانههای اعتبار میدانیم.
البته که یکی از نشانههای بلوغ فکری داشتن ثبات شخصیتی است اما تا حدی که ما را به انسانی قابل پیشبینی تبدیل کند. اغلب اوقات به فرد دمدمی مزاجی که نمیتوانیم رفتارهایش را پیشبینی کنیم اعتماد نمیکنیم.
اما فکر میکنم نباید این مطلب را هم فراموش کنیم که یکی از نشانههای رشد یافتگی این است که روی بعضی از اعتقادات و باورهای گذشتمان خط قرمز بکشیم یا حداقل از غلظت آنها بکاهیم.
پیشنهاد ثبات داشتن در همۀ حالات ممکن است برای پدیدههای زندۀ دیگر جواب بدهد اما ما به حکم انسان بودنمان قرار است مدام تغییر کنیم.
اگر یکی از نشانههای یادگیری تغییر افکار و باورهایمان نباشد فلسفۀ یادگیری کلاً زیر سؤال میرود.
این است که فکر میکنم یکی از اصول اتیکت در رفتار با خود این است که باورهای غلط گذشتمان را به عنوان قسمتی از هویت خود بپذیریم بدون اینکه آنها را کتمان کنیم یا بابتشان خجالتزده باشیم.
رفتار درست با خودمان در اتیکت درونی یعنی من آگاهم آنچه امروز قطعاً و یقیناً و صد در صد درست میپندارم ممکن است فرداهایی باشد که نهتنها دیگر قبولشان ندارم بلکه تا حدی برایم مضحک هم خواهد بود.
به همین دلایل و برای اینکه قدری بیشتر خودمان را رصد کنیم بهتر است دست به ثبت این افکار بزنیم.
وبلاگ نویسی، نوشتن اهداف، نوشتن یادداشتهای روزمره و مواردی اینچنین بهانههایی هستند برای اینکه خودِ امروزمان را ثبت کنیم تا اگر فردا پای حرفهای خودمان نایستادیم به دیدۀ تحسین به خود نگاه کنیم و بدانیم به قدر تغییرات پیشآمده احتمالاً در سطح بالاتری از رشد فکری قرارگرفتهایم.