درنگ کردن ساده است.
درنگ کردن یعنی ایستادن، فکر کردن و فرصتی به خود دادن برای نگاه کردن با مردمکهایی گشادتر.
یعنی دیدن موجی که اکثر آدمها روی آن سوارند و زیر سؤال بردن درستیِ جهتِ کردن آنها.
ساده است اما اغلب ما، سخت تن به درنگ کردن، نگاه کردن و زیر سؤال بردنِ آنچه همه درست میپندارند میدهیم.
این میشود که ذهن خیلی از ما اسیر بلاهت جمعی میماند. همان کاری را میکنیم که اکثریت میکنند:
همان فیلمهایی را میبینیم که بقیه میبینند.
همان کتابهایی را میخوانیم که همه میخوانند.
همان کارهایی را در تعطیلات میکنیم که همه میکنند.
همان رفتارها را انجام میدهیم که سالهاست اکثریت تکرار میکنند.
همانجا پولمان را سرمایهگذاری میکنیم که موج آدمها به آن هجوم میآورند.
به همان شادیها و غمهایی دچاریم که بقیه دچارند.
با همان چیزهایی مخالفت میکنیم یا موافقت خود را با چیزهایی اعلام میکنیم که بقیه درست میدانند.
به همان چیزهایی اعتقاد داریم که بقیه آنها را درست یافتهاند.
همان دغدغههایی را داریم و در رسانه خود از آن حرف میزنیم که بقیه دارند.
در همان جمعهایی شرکت میکنیم و همان گفتوگوهایی بین ما شکل میگیرد که برای بقیه.
همانطور با آدمها رفتار میکنیم که همه رفتار میکنند.
و درنهایت هم همان رنجی را میکشیم که بقیه تحمل میکنند.
فقر درنگ در هرکجا میتواند ویرانی به بار بیاورد:
- برای فردی که بیوقفه کار میکند.
- برای عضوی از جامعه که نااندیشیده خودش را در مسیر حرکت اکثریتی قرار میدهد که اتفاقاً آنها هم نادیده و ناشناخته اسیر فکر اکثریتی قبل از خود بودهاند.
- برای بزرگسالی که عمرش طی میشود و هنوز فرصت نکرده در خلوتی با خودش، به چراییهای ابتدایی زندگی جواب بدهد چون اسیر روزمرگی مانده است.
کسی که نمیپرسد،
زیر سؤال نمیبرد،
جستجو نمیکند
و نمیخواند،
ذهنی خالی و باز برای پذیرفتن هر آن چیزی دارد که فرهنگِ غالب به او دیکته میکند.
ما دچار تبعات پیوستن به اکثریت میشویم چون فکر کردن را کاری حاشیهای در زندگی میدانیم.
در مقابل،
آنهایی که متمایزند،
به اقلیت تعلق دارند،
زندگیشان نظم بیشتر،
چارچوبهای پیشبینیپذیرتر و رضایت بیشتر دارد،
بهجای پذیرش مطلق، تجربۀ عصیان را دارند.
عصیان یعنی نپذیرفتن، زیر سؤال بردن، مخالفت کردن تا وقتی دلایلی برای پذیرش پیدا شود.
کسی که عصیان میکند، نه میگوید.
نه میگوید اما پای فهمیدن میماند و جستجو میکند تا جایگاه خودش را پیدا کند.
ما تجربۀ عصیان را وقتی داریم که حس میکنیم چیزی در این «موافقت عمومی» باید غلط باشد. البته که جنبۀ درست فکر، رفتار و عملکرد برایمان شفاف نیست اما
پایِ دانستن میمانیم.
درنگ میکنیم.
میخوانیم.
سؤال میکنیم.
تاریخچۀ اتفاقات را بیرون میکشیم.
مشورت میگیریم،
هر جا به دنبال آگاهی میگردیم،
ذهن را برای تجربههای تازه، فهم بیشتر و درک عمیقتر باز میگذاریم،
و شهود خودمان را محترم میشماریم درحالیکه تلاش میکنیم روند منطقی اتفاقات را گم نکنیم.
در درنگ کردن، نگاه کردن و فکر کردن به جهتی مخالفِ آنچه اکثریت حرکت میکنند، اشتباهات و محدودیتها قابلدیدن میشوند و رویارویی با این محدودههاست که باعث انبساط فکری میشود.
اگر مخالفت و عصیانی نباشد، رشد فکری هم حادث نمیشود.
شاید از مهمترین وظایف ما این باشد که برای بیشتر فهمیدن، احساس مسئولیت بیشتری کنیم.
2 پاسخ
به نظرم ترس از طرد شدن، ترس از قضاوت شدن، برای افکار خود احترامی قائل نشدن، یا به عبارتی عزت نفس نداشتن، دست به دست هم میده تا جرأت درنگ کردن نداشته باشیم.
یا اگر درنگ هم کردیم، جرأت نکنیم از ثمرات درنگ کردنمون با اطرافیان بگیم.
به نظرم یکی از راههای به درنگ کردن، نوشتن و مکتوب فکر کردنه.
نوشتن در دفتر خاطرات، فایل وورد و وبلاگ و …
اما به نظرم نوشتن منظم در وبلاگ با یک تیر دو نشان زدن محسوب میشه.
به این علت که در وبلاگ نویسی، هم فرصت درنگ داریم و هم در زمانی که دکمهی انتشار رو فشار میدیم.
مجبور هستیم که با ترس از قضاوت شدن و طرد شدن، دست و پنجه نرم کنیم.
هر بار که پستی رو منتشر میکنیم، قدرتمون در درنگ کردن و بیان کردن نتایج حاصل از مواقعی که درنگ کردیم افزایش پیدا میکنه.
که واضحه که دفتر خاطرات همچین کارکردی رو نداره و شاید تنها کمکی برای درنگ کردن باشه.
پینوشت: خیلی خوشحالم که وبلاگ شما این روزها از فعالتر شده و فرصت یادگیری و درنگ کردن من افزایش پیدا کرده.
سلام خانم عبدی
و سپاس از تلاشی و زمانی که برای نوشتن این مطلب زیبا گذاشتین واقعا مطلب جالبی بود.
در حین خواندن مطلب شما ، ایده ای توی ذهنم درخشید و پا به عرصه هستی گذاشت ؛البته خیلی شبیه به ایده شماست ،
به نظر من زندگی خودش ریتم آرامی دارد .
طبیعت و جنگل و دریا هم آرام و خاموش اند.
اگر شما در جنگلی قدم بزنید ، سکوتی مسحور کننده وجوتان را در خود می پیچد .
همواره ثانیه ها آرام می گذرند و تق تق عقربه ساعت ، همچون آدمی پا پیاده در کویری بی نهایت قدم می زند.
عجله و شتاب جزء ذات طبیعت نیست.
از گردش خورشید و سایه تا به بار نشستن درختان پر میوه .
دنیا عجول نیست.
ریتم زندگی مثل چکیدن یک قطره شبنم از روی غنچه می ماند.
اما دنیای مدرن و دیجیتال که هماره سر ستیز با طبیعت دارد سرعت سرساماوری به زندگی بشر داده است .
و اکنون بشر در دوران فست فود زندگی می کند.
اما ذات زندگی تغییر نمی کند.
امروزه همه از به نتیجه نرسیدن کارها شکوه دارند و کمتر به کارها به نتیجه مطلوب می رسد.
کار و کسب ها به سود آوری واقعی نمی رسند و ….
دلیلش فقط اینه که ما باید مطابق قوانین طبیعت حرکت کنیم و طبیعت عجول نیست.