شاعری از چک به نام جان اسکاسل، در یکی از شعرهایش از اندوهی میگوید که فرایش گرفته. دلش میخواهد این اندوه را بردارد و با خود به دوردستها ببرد، با آن خانهای بسازد و خود را سیصد سال در این خانه حبس کند و در را به روی کسی باز نکند. به روی هیچ کس.
سیصد سال؟ اسکاسل این ابیات را در سالهای هفتاد نوشت و در سال 1989 مرد. یعنی چند روز قبل از اینکه آن سیصد سال اندوه به پایان برسد، مردم به خیابانهای پراگ بریزند و دورانی نو را جشن بگیرند.
ما هم مانند اسکاسل گاهی اندوهمان را ریشهدار و عمیق میبینیم و شاید نتوانیم پایانش را پیشبینی کنیم. در عوض پیشبینی ما این است که محکوم هستیم در شرایط نامساعد کنونی بمانیم. میلان کوندار به زیبایی در این باره مینویسد:
«حتی اگر پیشبینیها دربارۀ رخدادهای آینده به خطا بروند، دربارۀ شخصِ پیشبینی کننده حقیقت را میگویند. پیشبینیها، بهترین راه برای درک چگونگی زندگیِ پیشبینیکنندگان در زمان خودشان است.»
در دوران ماقبل کمونیسم، چکها گمان میکردند جمهوریشان تا ابد برقرار میماند. خب اشتباه میکردند اما دقیقا به خاطر همین اشتباه، آن سالها را چنان امیدوار و پرقدرت پشت سر گذاشتند که باعث شد هنر چک طوری بدرخشد که پیش از آن هرگز سابقه نداشت.
از طرفی دیگر، پس از تهاجم روسیه، هیچ تصویری در مورد پایان کمونیسم وجود نداشت بنابراین باز هم مردم گمان میکردند سایۀ کمونیسم تا سالیان دراز بر سر آنها باقی خواهد ماند و نمیتوانند از عواقبش خلاصی یابند. پس چیزی که نیروی آنها را گرفت، خلا فکر کردن به آیندهای روشن بود نه فقط رنج زندگی واقعی.
با این نگاه، دیگر چندان مهم نیست پیشبینی ما درست از آب دربیاید یا به خطا برود. مهم این است که چنین پیشبینیهایی تعیین میکنند روز و شبمان را چطور میگذرانیم؟ به چه دستاوردهایی فکر میکنیم؟ فکرمان را تا کجا گسترش میدهیم؟ اجازۀ چه اشتباهاتی را به خودمان میدهیم؟
هیچ کسی قادر به پیشبینی صد در صد درست آینده نیست اما زندگیِ امروز همۀ ما، تحت تاثیر این پیشبینی، شکل میگیرد. ما با کمک این پیشبینی است که درجا میزنیم یا رو به جلو جرکت میکنیم. با این پیشبینیهای نامطمئن است که روی زندگی اطرافیانمان هم تاثیر میگذاریم.
میدانیم که توان دیدن آینده را نداریم. بر این موضوع واقفیم که عوامل تغییر دهندۀ اوضاع این قدر زیاد و روابطشان به قدری پیچیده است که نمیشود نتیجۀ برهمکنش آنها را امروز دید. میدانیم که خیلی از موضوعات خارج از توان اختیار و انتخاب ماست. پس شاید عاقلانهتر و مفیدتر باشد که قدری امید به پیشبینیهایمان تزریق کنیم. نه امید واهی. امیدی که توان ساختن و ماندن به ما بدهد. امیدی که کمک کند درجا نزنیم. امیدی که کمک کند برای شروع کردن، منتظر آیندۀ بهتر نمانیم.
بدون خواندن و درک تاریخ نمیتوان فهمید این امید را چقدر و چطور به زندگی امروزمان تزریق کنیم. اما مطالعۀ تاریخ جهان، به ما یادآوری میکند آنچه روزی به نظر میرسید تا ابدیت بماند، چطور ناگهان سست شد و فرو ریخت.
من امید را در نگاه کسی که نشسته و چشم به افقی روشن دوخته نمیبینم. امیدواری را بیشتر در حرکت و ساختن و اقدام کسانی میبینم که با پاهایی لرزان، از لابهلای پرتوهای درد و تسلیم و رخوت، برای امروزشان و برای فردایی شاید بهتر، رو به جلو قدم برمیدارند.
یک پاسخ
متن هایی که اخیرن منتشر می کنید را می خوانم. تشنه خواندن برون ریزی های ذهن شما هستم. بیشتر و بیشتر بنویسید.🙏🌹❤