اگر جزو چند درصد کوچک جامعه باشیم که برای حل مشکلاتشان این قدر فرهیخته هستند که به کتابخوانی رو بیاورند، باز هم خیلی از مواقع میبینیم که مشکلات از طریق مطالعه کردن حل نمیشوند.
فردی که احساساتش بهشدت جریحهدار شده، تصمیمی گرفته و دچار پشیمانی شده، حالا مثل یک آدم منطقی کتاب به دست گرفته و انتظار دارد از گذر عقل و منطق راهحل مشکلش را پیدا کند.
فکر میکنم حتی در این موارد هم ما گمان میکنیم که مشکلاتمان را نتوانستهایم از لابهلای سطور کتاب پیدا کنیم. لازم است بزرگتر فکر کنیم و از زاویه دید جدیدی به مسئله نگاه کنیم:
ممکن است نیاز به زمان بیشتری برای عکسالعمل نشان دادن داشته باشیم.
ممکن است رشد ما در اثر مطالعه این قدر تدریجی باشد که متوجه آن نشویم.
ممکن است اگر بتوانیم قدری منطق را کنار بزنیم، با احساسات خود تصمیمگیری بهتری کنیم.
کتابها به ما یاد میدهند که دیگران در مواجهه با مشکل مشابه چه کردهاند و به چه نتایجی رسیدهاند، منطق راهحلها را میفهمیم، به احساسی که داریم بیشتر پی میبریم، افق دیدی بلندمدتتری پیدا میکنیم و با سابقه و دید فردی که همۀ آن زندگیهای درون کتاب را زندگی کرده، مشکل خود را حل میکنیم.
مطالعه کردن بیشتر مانند پیدا کردن لغات جدید و حفظ کردن آنها از دیکشنری است.
قرار نیست همۀ واژهها را یاد بگیریم یا قرار نیست همۀ کلماتی که یاد گرفتهایم به کارمان بیایند اما میتوانیم مطمئن باشیم با یادگرفتن لغات جدید، میتوانیم متفاوتتر و بزرگتر فکر کنیم.
از طرفی ما زندگی عادی را از زندگی که در کتابها به آن میرسیم جدا میکنیم.
یعنی یاد میگیریم، آنها را کنار میگذاریم و ناخودآگاه با خود میگوییم حالا باید واقعاً چه کار کنم؟
باورپذیری ما نسبت به اینکه میتوانیم با خواندن یک کتاب خوب به قدر سالها و دههها تجربه کسب کنیم، هنوز خیلی کم است.
چون کم میخوانیم.
چون هنوز کتابها جایگاه واقعیشان را در زندگی ما پیدا نکردهاند.
هنوز به عمق و شکوه و عظمت این اختراع بشری پی نبردهایم که کتابی که از چند ورق چسب کاری شده و بههمپیوسته تشکیلشده یا کتابهایی که یک سری لغات کنار هم چیده شده روی کامپیوتر ما هستند، عصارۀ یک یا چندین زندگی هستند و آمادهشدهاند تا مجبور نباشیم آن زندگیها را دوباره تجربه کنیم.
وقتی بفهمیم که مشکل ما مشابه هزاران مسئلهای است که پیش از این وجود داشته؛
وقتی بفهمیم که تجربیات دیگران میتواند ارزندهترین تجربۀ شخصی خود ما باشد؛
وقتی بفهمیم قرار نیست از چگونگی اثرگذاری کتابخوانی بر زندگیمان پی ببریم و فقط کافی است خود را در دریای دانش دیگران شناور نگهداریم؛
آن وقت بهتر میتوانیم از کتابخوانی نتیجه بگیریم.
و میبینیم که نهتنها مشکلات را راحتتر حل میکنیم بلکه راهحل هزاران مشکلی را هم یاد خواهیم گرفت که در حال حاضر با آن دست و پنجه نرم نمیکنیم.
4 پاسخ
✒:
شاید یکی از علت ها این باشه:
نکته اول:
وقتی کتاب می خونیم تو زندگی هم اجرا کنیم. به عبارت ساده تر اثر کتاب خوندن باید ملموس باشه.
حالا اگه فقط کتاب بخونیم و بدون تفکر و برداشت ازش رد شیم.
معلومه که زود هم فراموش میشه. به همون سرعتی که یک کتاب رو خوندیم.
راستش من این مطلب رو وقتی حس کردم ، که اولین بار کتاب های ترجمه خانم ها گیتی خوشدل ، آذرمی و فرنود رو خوندم.
اوایل جذب کتاب ها نمی شدم و خیلی کند پیش می رفتم.
ولی به مرور که با روش مطالعه این نوع کتاب ها آشنا شدم و به مرور باها شون خو گرفتم .
بتدریج رشد کردم.
و
مطالعه بقیه کتاب ها ،
هم برام لذت بخش تر شدند و هم جذابتر.
چون اثرشون تو کارهای روزانه ام دیده می شدند.فقط همین
نکته دوم:
باید برای جامعه آماده شد.
حالا یا به همراه والدین ، مدرسه ، کتاب ، تاتر، سینما، موسیقی و یا
همه ی موارد گفته شده.
چطوری میشه فقط از مدرسه انتظار داشته باشیم.
تازه وقتی ساز مدرسه با جامعه ،خانواده و سایر موارد هم کوک نباشه و در سطوح متفاوتی ارائه شوند.
از همه مهمتر مگه مدرسه به تنهایی کافیه ؟
پس باید در تمام جنبه ها رشد کنیم .
و
اونوقته که وقتی مطالعه می کنیم .
فقط مطالعه نمی کنیم ، زندگی می کنیم.
شاید برای همینه که زندگی کردن و عاشق شدن رو دیر یاد می گیریم .
نکته سوم:
……ادامه دارد.
نکته سوم:
من هیچ وقت کتاب نمی خونم که مشکلاتم حل شوند.
یعنی برای حل مشکلاتم کتابخون نشدم.
عاشق کتاب شدم…
عاشق قصه و داستان شدم…
عاشق آموختن شدم…
عاشق سفر های رویایی با کتاب ها شدم…
و
عا شق حرف و کلمه و کاغذ
اون زمان ها
کاش عاشق نوشتن هم می شدم.
چقدر خوب و کامل و زیبا نوشتی فرزانه جان
ممنون برای این کامنت آموزنده و کامل.
عشقت به کلمه و حروف و نوشتن رو میشه از جملههات حس کرد. خوندن متنت حس خوبی ایجاد میکنه.
موفقتر باشی و پرنویستر و مُصرتر روی عشقهای قشنگی که داری
با کتاب میتونیم چندین زندگی متفاوت رو تجربه کنیم..
هر پستی ازتون میخونم به این نتیجه میرسم باید بیشتر و بیشتر کتاب بخونم 🙂
ممنون از پست های خوبتون.
مهدی جان.
هدف پنهان خیلی از نوشتههام همینه که تشویق کوچیکی باشه برای بیشتر خوندن، عمیقتر خوندن و مطالعه کردن به قصد تغییر دادن رفتار و عمل و نگرش و سبک زندگی.
چقدر خوشحالم کردی که با این هدفم همراهی کردی و چقدر خوشحالترم میکنی اگه بیشتر و بیشتر بخونی و بیشتر و بیشتر از مطالعاتت و یادگیریهات بنویسی.
راستی
به سایتت سر میزنم.
خیلی خوب مینویسی. به عنوان یه خواننده دوست دارم بیشتر بنویسی