هیچگاه ارزش زمانهایی از این دست را این قدر درک نکرده بودم که در این فرصتهای دهدقیقهای، آنها را برای خودم تعریف کردم.
پیشنهاد میکنم شما هم با یک ساعت شنیِ دهدقیقهای، این لحظههای ارزشمند را بیافرینید:
ده دقیقه بعدازاینکه از کارت خسته شدی، به کار کردن ادامه بده.
ده دقیقه از واقعیتهای زندگیات به بیرون پرت شو و برای شنیدن حرفهای تازه، زمان بگذار.
ده دقیقه بعد از بیدار شدن بنویس.
قبل از خواب، ده دقیقه لیست کارهای فردایت را بنویس و کارهای امروزت را مرور کن.
آخر هر هفته ده دقیقه وقت صرف کن و بزرگترین دستاوردهای هر هفتهات را بنویس.
ده دقیقه زودتر از قرارهایت حاضر شو.
ده دقیقههایی را در کارت جای بده و مثل ماهی بیرون افتاده از آب، برای بهتر انجام دادنش تقلا کن.
برای کسی که دوستش داری، روزیده دقیقه بنویس.
در هر هفته، ده دقیقه به خردهکاریهای جامانده سرک بکش، آنها را از ته ناامیدی بیرون بیاور، خشت خشت رویهم بگذار و انجامشان بده.
همچنان که فاصلهات با روزهای گذشته، کمرنگ میشود، بُعد زمان را در روزهای آینده از دست بده و ده دقیقه در ده سال بعد زندگی کن.
در هرماه، ده دقیقه اجازه بده بخش دوستنداشتنی که در وجودت جا خشک کرده، آزادانه زندگی کند. نامربوط فکر کن و جسورانه جفنگ بنویس.
با آفتابی که روی پوستت میافتد، با حس کردن آبی که به صورتت میزنی، با دیدن کتابخانهات، ده دقیقه خودت را نوازش کن.
و شاهرخ مسکوب زیبا میگوید که ده روز پیش و ده سال پیش، مثل آبی یکدست و یکسان در هم و باهم در چشمۀ خاطره میجوشند برای همین همه را باهم میتوان نوشید؛ پس باید در طلب تشنگی بود. اغلب آب هست، تشنگی نیست.
و به قول مولانا: آب کم جو، تشنگی آور به دست تا بجوشد آبت از بالا و پست.
یک پاسخ