اشتباه میگفت.
برای پی بردن به اشتباهش نیاز به توضیح بیشتری نبود.
تا حد زیادی خام و اشتباه بودن گزارههایی که مطرح میکرد محرز بود.
مثل این بود که دغدغههایش را روی یک صفحۀ تخت کاغذ میبیند. محدود و دو بعدی.
مسلماً اگر آنها را مثل یک گوی در دست میگرفت و میچرخاند تا از ابعاد مختلفی تماشایش کند، قضاوت درستتری میداشت.
میگفت:
- من امنیت شغلی ندارم چون در کشور خوبی زندگی نمیکنم.
- دلیل اخراجم همکارم بود.
- آیندۀ خوبی پیش رو نداریم چون اوضاع اقتصادی نابسامان است.
- آنها هم شکست خوردند چون مهارت کافی نداشتند.
یک واقعیت را بیان میکرد و یک دلیل را به آن میچسباند.
همین کافی بود تا به اشتباه بودن حرفش پی ببرم.
ما به رابطۀ علت و معلول عادت کردهایم.
برای هر اتفاق و پدیدهای به دنبال علت هستیم.
این در حالی است که اتفاقاً باید به علل و معلول فکر کنیم.
خیلی کم پیش میآید که دلیلِ یک موضوع، تنها یک عامل باشد.
مجموعهای از عوامل در کنار هم هستند که باعث یک رخداد میشوند.
ما با علتها سروکار داریم نه یک علت.
با عوامل و دلایل طرف هستیم نه یک عامل و نه یک دلیل.
اگر در تصمیمگیری ضیف عمل میکنیم،
اگر در قضاوت خود و دیگران ضعف داریم،
و اگر پیشرفت نمیکنیم،
یکی از مهمترین دلایلش به نگاه محدود ما برمیگردد.
در دنیای پیچیدهای که در آنیم، تمرکز کردن تنها بر یک عامل به وجود آورندۀ اتفاقی باعث شکست ما خواهد شد. حتی ممکن است با فکر کردن به چند علت محدود هم شکست بخوریم.
ما به دنیای ذهنی وسیعی نیاز داریم تا بتوانیم یک موضوع واحد را از ابعاد مختلف آن ببینیم.
واقعبینانهتر و البته هوشمندانهتر است که به دنبال دلایل باشیم نه یک دلیل.
به دنبال عوامل باشیم نه یک عامل.
به دنبال چراییهای مختلف بگردیم و به محض رسیدن به یک دلیل قابل قبول، دست از فکر کردن برنداریم.