یکی از عزیزترین و عجیبترین خوابهای زندگیم، دیدن نحوۀ شکلگیری انگشتان کودکی در رحم مادر بود.
شاید این خواب شبیه صحنههای شکلگیری جنینی بود که در بیداری این طرف و آن طرف دیده بودم اما زیبایی خواب در این بود که کودک داشت بیپروا به زندگی اعتماد میکرد.
این کودک، همان دختری است که امروز، در پی آزادی میگردد و مانند هزاران دختر و پسر دیگر، بعد از آن که به قلۀ یک آه رسید، با امید فوران میکند تا روزهای بهتری بسازد.
برای این دختر، «آزادی» همان کلمهای است که مانند واژۀ «زندگی» بدان اعتماد میکند. هر روز صبح، حسرت داشتن آن را با شستن صورتش حس میکند، با خوردن هر لقمه نان در دهان مزه مزهاش میکند، لابهلای حرفهای دیگران به دنبال ردپایش میگردد، فقدانِ آن را بر سر هر مخالفی میکوبد، در گوش معشوقش این کلمه را زمزمه میکند و حاضر است برای داشتنش، بهترین روزهای زندگیش را بدهد.
زندگی کردن برای کودک و برای مادری که میخواهد این هدیه را به فرزندش ببخشد، با درد و خون آغاز میشود. برای کسی که در پی آزادی، ارزشمندترین داشتههایش را میدهد هم همین است.
آزادی، تصویر دو انسان بیگناهی نیست که پای برج آزادی از شوق زندگیِ باز پس گرفتشان، در آغوش هم اشک شوق میریزند. آزادی بیشتر شبیه به صدای زنجیر پای یک اعدامی ست که به قرارگاه میرود. آزادی شبیه به از خواب پریدن دختری زندانی ست که رویایش را مانند گلی، پشت میلههای زندان پرپر میکند. آزادی شبیه اشکهای مادری است که بر مزار دخترش میگرید. آزادی شبیه پسری است که هیچ وقت فرصت نخواهد کرد عزیزش را بی ترس به آغوش بکشد چرا که امروز در آغوش خاکِ سرد است. آزادی شبیه به دختری است که هر بار میخواهد بخندد، تصویر دوستش را که در این راه جان داد جلوی چشمش میبیند و خندۀ از ته دلش تبدیل به لبخندی سرد میشود. آزادی شبیه به بغض فروخفتۀ سالیان دراز است که حتی وقتی مجالی برای فرو ریختنش فراهم شد، همچنان در گلو میماند و به چیزی دیگر مبدل نمیشود.
در بطن آزادی، حکم دادگاهی است که به آدمها بایدها و نبایدهای انسانیشان را یادآور میشود.
در بطن آزادی، رویاهای تحقق نیافتۀ مردمی ست که دیگر گذر زمان به آنها اجازۀ برگشت و تکرار زندگی نمیدهد.
با این همه، آزادی را به آغوش میکشیم. آزادیِ سردِ ارزشمند و پربها را.
چرا؟
چون میخواهیم دیگر مادری نباشد که با کابوس تشکیل انگشتان فرزندش از خواب بپرد چرا که میداند این انگشتان در راه داشتن زندگی بهتر، روزی بر مزار همین مادر، پر از خاکِ ظلم و جهل خواهد شد.
2 پاسخ
عالی بود خانم عبدی عزیز ممنون به خاطر این متن زیبا و روشنی بخش
متن تفکر برانگیزی بود و به خاطر اشتراک گذاری آن از شما سپاسگزارم