«چطور زمان را متوقف کنیم: با بوسه.
چطور در زمان سفر کنیم: با مطالعه.
چطور از زمان بگریزیم: با موسیقی.
چطور زمان را حس کنیم: با نوشتن.
چطور زمان را رها کنیم: با تنفس.»
مرور کتاب
کتاب دلایلی برای زنده ماندن برش کوچکی از زندگی وسیع نویسندۀ صاحب سبک، مت هیگ است.
این کتاب دو لایه دارد که در فرصت اولِ خواندن آن ممکن است لایۀ دوم پوشیده بماند. تنها با خوانشی دقیق است که کوه یخ پنهان مانده زیر سطور کتاب خود را نمایان میکند.
مت هیگ دورانی از زندگیاش را برای ما تعریف میکند که با حملههای هراسآور و افسردگی شدید دست و پنجه نرم میکرده است.
احوالات ذهنی و جسمی او، شرایط خانواده و ارتباطی که داشته و مدلی که با آن دنیا را تماشا میکرده است.
در نگاه اول خواننده صفحات کتاب را ورق میزند و با چالشهای فردی که با افسردگی مبارزه میکند آشنا میشود.
اما در نگاه عمیقتر میتوان دغدغههای ذهنی نویسنده که متمرکز بر معنای زندگی، مفهوم روابط درست و طرز نگاه جهان از سطحی بالاتر از روزمرگی است را مشاهده کرد.
خود افشاییهای این کتاب برای ما ایرانیان که قدری با این شیوۀ گفتار و رفتار آشنا نیستیم گاهی عجیب به نظر میرسد.
نویسنده با این خود افشاییها فرصتی برای ما ایجاد میکند تا در برخی احوالات ناخوشایندی که در خلوت خود حس میکنیم احساس تنهایی نکنیم. درعینحال که قدرت یک نویسندۀ صادق را مشاهده میکنیم.
پیشنهاد میکنم کتاب را با توصیۀ مت هیگ بخوانید: «یک کتاب را بدون فکر کردن به تمام شدنش بخوانید. از هر کلمه، جمله و پاراگراف لذت ببرید. آرزو نکنید تمام شود.»
این کتاب حدود 200 صفحهای که شامل فصلهایی کوتاه و خواندنی است، با ریتمی آرام و عمیق پیش میرود.
خواننده نمیتواند منتظر اتفاقات شگرفی در صفحات بعدی باشد اما میتواند هر بار از قدرت قلم نویسنده شگفتزده شود.
با خواندن این کتاب احساس میکنیم در کنار مت هیگ نشستهایم و به خصوصیترین رویدادها و بحرانهای زندگیاش گوش میکنیم. او به ما اجازه میدهد برای ساعاتی زندگی را از زاویه دید او تماشا کنیم.
انتشارات علمی و فرهنگی با ترجمۀ گیتا گرکانی این کتاب را به چاپ رسانده است.
چرا این کتاب را خواندم؟
فرصتی به من دست داد چند صباحی افسردگی کنم و به این مُدِ لزج، گرفتار شوم.
چند روزی نه پتو از من جدا شد و نه دلمردگیهای عمیق.
با چند صد میلیارد سلولِ مغزیِ معطل و لنگ در هوا مانده،
در آرزوی هیچتر شدن بودم.
توجه نمیخواستم فقط همهمۀ کوچ داشتم.
به جایی خالی از انسانها، خالی از خودم
به یک بیکرانگی بیارتباط.
اغلب در سکانس آخر چنین مُدهایی، فکری تازه یا حرکتی بزرگ و نو خلق میشود.
من ترجیح دادم آخرِ این قصه جور دیگری تمام شود.
با قدمهایی کوچک همراه با طمأنینه و آرامش
با زندگی کردنی آرامتر و دقیقتر همراه با لذت بردنی از روزمرگیهای ساده.
داشتم تمرینِ سختِ سادهتر خواستن میکنم.
فهمیدم باید سرعتم را برای فهم و درک بیشتر، بیشتر کنم.
این کتاب شروع خوبی برای سرعت گرفتن بود.
جملههایی از کتاب
- تصور کنید همۀ زمانی که در اختیار داریم را در یک بطری سربسته به ما میدادند. چه میکردید برای اینکه آن بطری بیشتر باقی بماند؟ با آهسته نوشیدن آن، با لذت بردن از طعمش یا با یکباره سرکشیدنش؟
- به آسمان نگاه کنید. نظم جهان را به خود یادآور شوید. در هر موقعیت دنبال وسعت بگردید تا کوچکی خودتان را ببینید.
- تردیدها مثل پرستوها هستند. همدیگر را دنبال میکنند و با هم گرد میآیند.
- زندگی دشوار است. ممکن است زیبا و فوقالعاده باشد اما دشوار هم هست.
- عمل حرف زدن خود یک معالجه است. جایی که حرف زدن وجود دارد امید هم هست.
- مغز تستر نیست پیچیده است. شاید تنها کمی بیشتر از یک کیلو وزن داشته باشد، اما یک کیلویی است که تمام خاطرات یک عمر را در خود دارد.
- در لحظات سخت تنها کاری که میتوانیم انجام دهیم، گوش دادن به خودمان است.
- اگر قرص برای شما مفید است زیاد مهم نیست روی چه روندی در بدنتان تأثیر میگذارد، آن را بخورید. اگر لیس زدن کاغذدیواری برایتان مفید است، به جهنم این کار را بکنید. ما بهترین آزمایشگاههای خودمان هستیم.
- ما افسرده را مترادف غمگین به کار میبریم همانطور که قحطیزدگی را مترادف گرسنگی میدانیم. حالا به این توجه نمیکنیم که قحطیزدگی واقعی و اندکی احساس گرسنگی چقدر متفاوت است.
- ما سه چهارم وجودمان را فدا میکنیم تا شبیه دیگران شویم «برگرفته از گفتههای شوپنهاور» پس عشق در بهترین حالت خود راهی برای بازپس گرفتن آن بخشهای وجود ما است. عشق یعنی یافتن کسی که بتوانید با او خود غیرعادیتان باشید.
- اگر به اندازۀ کافی زیر موجهای طوفانی بروید آب آرام است.
- بین دوست داشتن کتابها و نیازمند بودن به آن تفاوت وجود دارد.
- شما برای گریز از خودتان میخوانید یا برای یافتن خودتان. من واقعاً تفاوتی بین این دو نمیبینم.
- هر روز دویدن نوعی مبارزه با خودتان است. فقط با بیرون رفتن در یک صبح سرد فوریه حس میکنید به موفقیتی دست پیدا کردهاید.
- حواستان باشد که تنفس میکنید.
چرا لازم است این کتاب را بخوانید؟
به جز اینکه همۀ انسانها در برهههایی از زمان پریشانخاطری، هراس درونی و افسردگی را تجربه میکنند، خواندن این کتاب را تنها به این افراد توصیه نمیکنم.
خواندن این کتاب را توصیه میکنم به همۀ کسانی که:
- دوست دارند طعم زندگی و دلایل زندگی کردن را قدری متفاوتتر بچشند.
- دوست دارند با ساختار نوشتن یک کتاب حرفهای آشنا شوند و درس نویسندگی بگیرند.
- کسانی که به شنیدن قصههای واقعی و تأثیرگذار علاقهمند هستند.
- دوست دارند ساعاتی زندگی یک نویسندۀ معاصر و خوش قلم را از نزدیک ببینند.
- دوست دارند بهتر زندگی کنند.
- به کسانی که نیاز دارند روش درست رفتار با یک افسرده را تجربه کنند.
- به توصیههای ارزندهای برای پیدا کردن راه زندگیشان نیاز دارند.
جملهای که از این کتاب با من ماند:
روی این سیاره هفت میلیارد نوع عادی بودن وجود دارد پس اگر افسرده شدید احساس غیرعادی بودن نکنید و بدانید افسردگی شاید جهنمی باشد برای پرداخت بهای بیداری در زندگی و تا زمانی که بر شما مسلط است به نظر نمیرسد ارزش این پرداخت را داشته باشد.
3 پاسخ
با قدردانی از نمایش احساسات پاکی که همچون ذرات نور بر هر روزنه کپک زده می درخشد. مرا ببخشید که بدون سلام کلامم را صدا کردم چرا که لحظه هاست که بدنبال چشیدن حرارت گرمابخش احساسات شما استاد گرامی هستم و نتیجه اش چند ماهی است که در حال چینش مطالبی در کانالی بنام نفهمی های فهمیده هستم امیدوارم با بازدید و اظهار نظر در ایملم در بهتر شدن آن یاریم کنید همیشه سربلند باشید. شماره تلگرامم:09159220517
سلام آقای فهمیده
وقت خوش
آدرس کانال رو برام بذارید حتما سر میزنم.
موفق باشید
بسیار عالی