اگر تابهحال برای نوشتن یک متن جدی تلاش کرده باشید میتوانید حدس بزنید اوضاع از چه قرار خواهد شد:
صفحهای سفید روبه روی خود میگذارید و قلمبهدست تمرکز میکنید تا چیزی روی آن بنویسید.
شما و این صفحۀ بیروح ساعاتی به هم خیره میمانید تا بالأخره تصمیم میگیرید فضا را عوض کنید.
بلند میشوید و فنجانی قهوه برای خودتان میریزید و برمیگردید به تماشای دوبارۀ صفحه.
ساعتی میگذرد و یادتان میافتد چند تماس عقبافتاده دارید یا اینکه میفهمید از زمان چک کردن موبایلتان خیلی گذشته است.
پس مشغول میشوید و وقتی به خودتان میآیید که میبینید کلی فعالیت غیرضروری و عقبافتاده را انجام دادهاید و تنها کاری که میخواستهاید انجام دهید (نوشتن) از قلم افتاده است.
این حالتها اصلاً عجیب نیست ولی بیدلیل هم نیست.
تصور اغلب مردم از کسی که میخواهد کتابی بنویسد، صحنهای است که در آن، نویسنده روبه روی این صفحۀ سفید قرار میگیرد و قلم میچرخاند و کلمات را روی کاغذ میریزد.
خیلی وقتها ممکن است این اتفاق بیفتد. بدون مقدمه و بدون تشریفاتی خاص.
نویسنده با کاغذی و قلمی و فکری، خلوتی درست میکند و بی توقف مینویسد.
اما برای نوشتن متنهای جدیتر مثل نوشتن متن یک کتاب، این حالت کمتر پیش میآید.
اگر بخواهیم قدمهای مختلف برای نوشتن کتاب را یک به یک تصویرسازی کنیم، این تصویر میتواند جزو قدمهای آخر باشد.
نوشتن برای نویسندگان بزرگتر، سختتر است
میگویند «نویسنده کسی است که نوشتن برای او سختتر از دیگران است.» چرا؟
من فکر میکنم چون برای خوب نوشتن، باید هربار خلاقیت بیشتری به خرج داد تا از نتیجۀ کار راضی شد. ضمن اینکه وقتی ما مینویسیم بدون اینکه استانداردها و اصول و قواعد را بدانیم، با نوشتن هر متنی راضی میشویم اما کسی که اصول درست نوشتن و زیبا نوشتن را میداند، دیگر به هر متنی تن نمیدهد.
جی کی رولینگ نویسندۀ مجموعه کتابهای هری پاتر، برای اینکه بتواند داستان بزرگ خود را به اتمام برساند مجبور شد خانه را ترک کند و به یک هتل برود تا به دور از فرزندان و زندگی روزمرهاش، کتاب خود را تمام کند.
همینگوی صفحۀ آخر وداع با اسلحه را 40 بار بازنویسی کرد.
یونگ برای نوشتن کتابهایش، به روستایی میرفت که در ساختمانی سنگی بنا کرده بود و مانند دژی، او را از محیط جامعه و مراجعانش جدا میکرد. در این قرنطینه بود که او میتوانست بنویسد.
ویرجینیا وولف در کتاب زندگینامهاش مینویسد که بعد از خواندن کتابهای مارسل پروست، قلمش خشک شده بوده و دیگر نمیتوانسته چیزی بنویسد چون حس میکرده که هیچ وقت به آن خوبی نخواهد نوشت.
و البته وقتی تاریخ نوشته شدن هزاران نسخه از آثار بزرگ دنیا را میخوانیم میبینیم که بسیاری از آنها در سنین بالا نوشته شدهاند.
همۀ این داستانها و هزاران داستان دیگر به ما نشان میدهد که:
نوشتن سخت است،
برای تولید یک کتاب خوب نیاز به نقشه راه مرحلهای نوشتن کتاب وجود دارد،
نوشتن نیاز به تمرکز و کار جدی دارد،
ترس از نوشتن همیشه وجود دارد،
نوشتۀ خوب نیاز به چندین و چندبار بازنویسی دارد،
نوشتن به حوصله و صبوری نیاز دارد،
و البته هرچه باتجربهتر شوید، احتمالاً نوشتن برایتان سختتر خواهد شد.
پس باید با خودمان قرار بگذاریم این تصویر را از ذهن خود دور کنیم که بنشینیم و بیدغدغه و راحت بتوانیم بنویسیم.
خوب نوشتن به صبر، خلوتِ خوب، مطالعۀ متمرکز، تجربۀ زیسته، شجاعت، کار جدی و سخت نیاز دارد.
وقتی در قدم اول به این موضوع توجه میکنیم، حالا واقعبینانهتر پیش میرویم (یا ممکن است واقعبینانهتر پس بکشیم و دست از نوشتن برداریم.)
مطلب پیشنهادی: دورۀ کتابنویسی برای نوشتن یک کتاب ساختاریافته و حرفهای
قبل از اینکه شروع به نوشتن کتاب کنید، لازم است مقدماتی را فراهم آورید که مقدم بر این صحنه هستند:
1. به پاسخ این سؤال فکر کنید که چرا میخواهید کتاب بنویسید؟
بدیهی به نظر میرسد اما خیلی وقتها ما دقیقاً نمیدانیم برای رسیدن به چه هدفی میخواهیم کتاب بنویسیم؟
اگر جواب این سؤال را بتوانیم بهوضوح برای خودمان روشن کنیم، برداشتن قدمهای بعدی معنادارتر و البته عملیتر خواهد شد.
بهتر است این دلایل احتمالی را با خود مرور کنید تا به چراییِ نوشتن کتاب نزدیکتر شویم:
- برای استفاده از مهارتهای نویسندگی که به تازگی فراگرفتهام.
- جهت رزومه سازی و ایجاد شرایط بهتر در بازار کار.
- همه میخواهند کتاب بنویسند من چرا ننویسم.
- به هر حال نوشتن کتاب از ننوشتن آن بهتر است.
- برای برندسازی شخصی یا سازمانی.
- ایجاد وجههای تازه در میان نویسندگان.
(یا خدایی نکرده) برای اینکه حرف تازهای دارم که تابهحال کسی آن را نگفته است و باید با نوشتن کتاب این مفهوم را به گوش دیگران برسانم.
در حالت کلی، نوشتن هر کتاب غیرداستانی مثل نوشتن کتابی دربارۀ کسبوکارتان یا نوشتن کتاب زندگینامه یا هر اثری که صرفاً داستانی و تخیلی نباشد، میتواند شامل دو مرحله باشد:
- طرح یک مسئله.
- ارائۀ راهکار برای حل این مسئله.
اما به هر حال هر فردی با هدفی خاص دست به نوشتن میبرد.
وقتی هدف خود را از نوشتن کتاب مشخص میکنید راحتتر میتوانید سبک نوشتاری، موضوع کتاب، نحوۀ نوشتن و موارد مهم دیگر را انتخاب کنید.
2. با توجه به هدفم راجع به چه چیزهایی میتوانم بنویسم؟
بهعنوانمثال اگر جزو معدود افرادی باشید که میخواهند از طریق نوشتن کتاب دانش و اطلاعات جدیدی را به دیگران منتقل کنند، پس تکلیفتان با موضوع کتاب روشن است.
اما ازآنجاییکه این مورد را میتوانیم جزو موارد استثنا در نظر بگیریم و احتمالاً دلایل دیگر در نوشتن کتاب پررنگتر هستند، پس بهتر است با توجه به دلیلی که برای نوشتن داریم، مضمونی مرتبط را پیدا کنیم.
مثلاً اگر هدف ما برندسازی سازمانی است، بهتر است در حیطۀ فعالیت سازمانی که در آن کار میکنیم کتاب بنویسیم.
اگر هدف رزومه سازی است، پس بهتر است درزمینهٔ ای که تخصصی بیشتری در آن داریم بنویسیم. (چون در غیر این صورت کوتاهترین راه را برای از بین بردن اعتبار خودمان انتخاب کردهایم).
اگر به اندازۀ کافی روی چرایی و دلیل نوشتن کتاب تمرکز کردیم و باز هم مضمون خاصی به ذهنمان نرسید، میتوانیم حدس بزنیم که هنوز زمان نوشتن کتاب فرانرسیده است.
پس بهتر است به مرحلۀ بعد برویم و بعد از مطالعه کردن مجدد از ابتدا شروع کنیم.
3. درزمینۀ موضوع کتاب حداقل پنج کتاب خوب و مرتبط بخوانید.
تعداد کتابهایی که میخوانیم و مدت زمانی که برای جمعآوری اطلاعات صرف میکنیم، می تواند این قدر گسترده باشد که از هیچ قانونی تبعیت نکند.
- نوع کتاب (انواع کتاب داستانی و غیرداستانی به میزان متفاوتی از تحقیق و بررسی نیاز دارند)،
- موضوع کتاب،
- هدفی که از نوشتن کتاب داریم،
- جنس محتوای کتاب،
- میزان دانش و اطلاعات شخصی ما در مورد موضوع کتاب،
- منابعی که در بازار موجود است،
- تجربۀ ما در نوشتن کتابهای مشابه و غیرمشابه،
- عمق کتابها و منابع اطلاعاتی که در دسترس داریم،
- نیاز بازار،
و بسیاری از عوامل دیگر، نیاز ما به میزان تحقیقاتی که انجام میدهیم را تحت تاثیر قرار میدهد.
حالا چرا این جا پنج کتاب را عنوان کردم؟
این عدد کاملاً تجربی است و نمیشود برای نوشتن کتابهای مختلف و با توجه به مواردی که در بالا ذکر شد، تعداد مشخصی از کتابها را پیشنهاد داد اما مشخصاً اگر قصد ما این است که حرفهای تازهای در کتاب بزنیم، یک کتاب جامع و کامل ارائه دهیم، بخواهیم نسبت به بقیۀ کتابهای نوشته شده محتوایی متمایز تولید کنیم و موضوع کتاب را عمیقاً بشکافیم، به خواندن چندین و چند کتاب مختلف نیاز داریم. اما چون از ابتدا نمیدانیم که واقعاً به خواندن چند جلد کتاب نیاز داریم، بنا را به صورت موقت روی پنج جلد میگذاریم.
با خواندن یک یا دو کتاب و بعد شروع به نوشتن کردن، وسط کار به خودمان میآییم و میبینیم خیلی از مطالب را عیناً از کتابهای خواندهشده کپیبرداری کردهایم.
خواندن یک یا دو کتاب احتمالاً این قدر وسعت دید به ما نمیدهد که حرفهای تازۀ زیادی برای گفتن پیدا کنیم.
البته در کنار کمیت خواندن، ما همیشه کیفیت مطالعه کردن را داریم. ممکن است چند کتاب محدود خوب پیدا کنیم و آنها را اینقدر عمیق بخوانیم که بهواسطۀ این کتابها بتوانیم حرفی که داریم را راحتتر بزنیم و ایدۀ ذهنیمان را به خوبی پرورش بدهیم.
در عین حال پیش میآید که فردی چندین و چند جلد کتاب بخواند اما چون سطحی میخواند، نمیتواند نتیجۀ چندانی از آن بگیرد.
پس برای خوب خواندن بهتر است نکاتی را در نظر بگیریم:
- به قصد نوشتن مطالعه کنیم. یعنی با دید یک نویسندۀ کنجکاو.
- کلمهبرداری کنیم. بنای کتاب ما، آجر به آجر با کلمات بالا میآید. پس برای هر چه بهتر شدنش تلاش کنیم.
- از قسمتهای خوب کتاب رونویسی کنیم. این یکی از بهترین تمرینها برای تقویت مهارت نوینسدگی میتواند باشد.
- به ساختار کلی کتاب توجه کنیم. ببینیم نویسنده برای هر چه بهتر شدن محتوا از چه ترفندهها و اصولی استفاده کرده است.
- به شروع و پایان هر بخش و هر فصل کتاب توجه کنیم چون در این قسمتها نویسنده بیشترین توانایی خود را به کار گرفته است.
- با علامتگذاری، بخشهای مختلف کتاب را از هم جدا کنیم طوری که بعداً با یک نگاه بتوانیم نقلقولها، کلمات مهم، پاراگرافهای کاربردی و قسمتایی که نیاز است تا چندبار خوانده شوند را با یک نگاه و به کمک این علامتها تشخیص بدهیم.
- چند وقت یکبار به عنوان تمرین نوشتن، مرور کتابهای خوبی که میخوانیم را بنویسیم. نوشتن مرور کتاب هم در درک بهتر آن مؤثر است و هم تمرین خوبی برای سامان دادن به افکارمان است.
هراندازه دانش و اطلاعات ما با خواندن کتابهای خوب بیشتر باشد، هم میتوانیم راحتتر بنویسیم و هم میتوانیم احتمال تلاقی دانش و اطلاعات و تجربیات پیشین خود را با دانش جدید بیشتر در نظر بگیریم و درنهایت محصول بهتری را خلق کنیم.
4. خودتان را به کتاب خواندن محدود نکنید و اطلاعات بیشتری کسب کنید.
مطالعه کردن تنها یکی از راههای به دست آوردن اطلاعات مفید برای نوشتن کتاب است. برای نوشتن یک کتاب غیرداستانی، شما به چندین و چند منبع اطلاعاتی مختلف نیاز دارید تا در حد امکان بتوانید محتوایی خلاقانهتر و کاملتر تولید کنید.
پس در شروع کار بهتر است فهرستی تهیه کنید و ببینید برای نوشتن کتاب، از چه منابعی میتوانید کمک بگیرید. به عنوان مثال:
میتوانید در اینترنت جستجو کنید و از وبسایت های زیادی که محتوایی مرتبط با موضوع مورد نظر شما دارند، کمک بگیرید.
میتوانید مصاحبههای مختلفی را با افراد متخصص داشته باشید.
میتوانید تحقیقات شخصی انجام دهید و چند پروژۀ تحقیقاتی ترتیب دهید.
میتوانید با نویسندگان مطرح در حوزۀ موردنظرتان مشورت کنید.
5. حداقل پنج سرفصل اصلی برای کتاب بنویسید.
بعد از خواندن کتابهای مختلف و جمعآوری اطلاعات لازم، حالا میتوانید موضوعات اصلی که قرار است در کتاب ذکر کنید را فهرستوار بنویسید.
این موضوعات میتواند عناوین فصلهای کتاب باشند.
با توجه به حجم کتاب تعداد سرفصلها میتواند متغیر باشد اما برای شروع و به طور تقریبی، روی پنج مضمون اصلی حساب باز کنید.
برای اینکه پنج مضمون اصلی را بهتر بنویسید، لازم است از خودتان سؤالاتی بپرسید که موضوعات هر فصل را برایتان شفاف کند. این سؤالات میتواند چنین چیزهایی باشد:
- در این کتاب میخواهم به کدام سؤالات اصلی که در ذهن خوانندۀ کتابم وجود دارد، پاسخ بدهم؟
- اگر قرار باشد موضوع کتاب را در پنج تیتر توضیح بدهم، چه موضوعاتی را انتخاب میکنم؟
- اگر قرار باشد از شروع کتاب تا انتهای آن پنج گام بردارم و با برداشتن هر گام، مقداری به هدفی که دارم نزدیکتر شوم، به چه موضوعاتی میتوانم فکر کنم؟
- کدام موضوعات است که نیا به توضیح و شفافسازی در قالب یک فصل از کتاب را دارد؟
- اولویتهای اصلی محتوایی که میخواهم در این کتاب به آنها بپردازم کداماند؟
در این مرحله فرصت خوبی برای بازبینی کار خود هم خواهید داشت چون وقتی سرفصلها اصلی را مشخص میکنید، از روی کیفیت آنها متوجه خواهید شد که آیا این سرفصلها همان چیزهایی هستند که برای تکمیل محتوای کتاب نیاز دارید؟ آیا به اندازۀ کافی جامع و کامل هستند؟ آیا این سرفصلها برای شخص شما قانع کننده هست؟ برای مخاطب شما چطور؟ آیا با خواندن این سرفصلها میتواند یقین حاصل کند که با کتابی مفید و کاربردی سروکار دارد؟
6. برای هر سرفصل حداقل پنج کلمه کلیدی بنویسید.
در هر فصل قرار است راجع به چه چیزهایی حرف بزنید؟
مهمترین موضوعاتی که میتوانند هر فصل را توضیح دهند کدماند؟
اگر بخواهید چکیدۀ فصل را در قالب پنج کلمه بیان کنید، چه کلماتی را انتخاب میکنید؟
این جزئیات به شما کمک میکنند تا هر فصل را از قابل یک موضوع کلی و گسترده، به موضوعاتی ریزتر و قابلتوجهتر تقسیمبندی کنید.
و همین وضوح به شما کمک میکند تا روی هر کلمه کلیدی که احساس میکنید اطلاعات کافی راجع به آن موضوع ندارید یا بهاندازۀ کافی بر روی آن مسلط نیستید، بازنگری کرده یا اطلاعات بیشتری راجع به آن کسب کنید، یا بدانید که نقاط ضعف احتمالیتان کجاست و روی آن موضوع بیشتر وقت بگذارید.
وقتی کلمات کلیدی هر فصل را انتخاب کردید، آنها را جد اگانه بررسی کنید. ببینید آیا برای هر کدام از این کلمات، دادهها و اطلاعات کافی در اختیار دارید؟
ببینید برای توضیح هر مفهوم، قرار است چه درصدی را به دانستهها و اطلاعات شخصی خود اختصاص بدهید و چه درصدی را به آمار و اطلاعاتی که از منابع دیگر به دست میآورید؟
مطلب پیشنهادی: دورۀ کتابنویسی برای نوشتن یک کتاب ساختاریافته و حرفهای
7. داستان کتاب را برای خودتان بگویید.
حالا شما دلیل اصلی نوشتن کتاب را میدانید.
اطلاعات لازم برای نوشتن یک کتاب را دارید.
موضوع اصلی کتاب را میدانید.
سرفصلها را تعریف کردهاید.
جزئیات هر فصل را در قالب کلمات پرکاربرد دارید.
ولی الآن وقت نوشتن نیست.
الآن وقت داستانگویی است.
داستان خودتان را بگویید.
برای خودتان یا برای دوستی که دارید داستان کتاب را تعریف کنید.
یکراست به سراغ نوشتن کتاب نروید.
اجازه دهید در فرصتی که با خودتان یا دوستتان حرف میزنید، داستانی برای کتاب شکل بگیرد.
درواقع محتوای کتاب تعریف داستانی است که در ذهن نویسنده متولدشده است.
وقتی شروع میکنید داستان کتاب را برای خودتان تعریف میکنید، میفهمید که چقدر بر موضوع سوار هستید، کجا کار میلنگد، چه اطلاعات بیشتری نیاز دارید و مهمتر از همه:
آیا این داستان ارزش گفتن دارد؟
یادمان باشد نوشتن کتاب وقتی ارزشمند است که برای خواننده ارزشآفرینی کند:
موضوع تازهای را به او یاد بدهد.
به او کمک کند تا زندگی بهتری را تجربه کند.
مهارت، دانش، اطلاعات یا فرآیندی مفید را به او آموزش بدهد.
برای او سرگرمکننده و جذاب باشد و حس خوبی را در او متولد کند.
کمک کند تا وقت و انرژی و تجربۀ کمتری را برای تجربۀ زندگی بهتر، مصرف کند.
در غیر این صورت منصفانهتر است که جا را برای گفتن و شنیدن داستانهای ارزشمند تنگ نکنیم.
اگر داستان جذابی برای گفتن نداریم، بهتر است این قدر خوب بخوانیم و بگردیم و بفهمیم و تلاش کنیم تا حرفی برای گفتن پیدا کنیم که ارزش شنیده شدن در قالب یک کتاب خوب را داشته باشد.
همانطور که داستان کتاب را تعریف کردید شروع به نوشتن کنید.
یادتان باشد:
ساده نوشتن کار بسیار سختی است؛ و به همین دلیل هم هست که با این حجم از کتابهای غیرکاربردی در بازار مواجه هستیم. اگر کتابهای غیرفارسی یکبار نیاز به ترجمه دارند، خیلی از کتابهای داخلی، نیاز به چندین بار ترجمه شدن دارند تا قابل فهم شوند.
راحت نویسی و سادهنویسی، زیبانویسی است.
هنر است.
پس هنرمندانه، ساده بنویسید.
بعدازاینکه داستان را خوب در ذهنتان پختید حالا آن را به همان شکل روی کاغذ تعریف کنید.
یک کتاب وقتی جذاب و خواندنی میشود که با کلیشههایی که از کتاب در ذهن داریمف فاصلهای اساسی داشته باشد. درواقع خواندن کتاب شما نباید مخاطب را به یاد کتابهایی بیندازد که در دوران تحصیل مطالعه میکرد. کتاب فارغ از هر مضموی که داردف باید سرگرمکننده و جذاب باشد.
شما از هزاران راه میتوانید منظور خود را به مخاطب منتقل کنید اما فقط از چند راه محدود است که میتوانید همزمان با ذهن و قلب مخاطب ارتباط برقرار کنید. برای محقق شدن این هدف، پیشنهاد میکنم:
- همانطور که حرف میزنید، بنویسید. همان اندازه شفاف، روشن و هدفمند.
- کلمات سخت را با کلماتی سادهتر و البته جذابتر جایگزین کنید.
- کوتاه بنویسید. از درازگویی و طولانی نوشتن دست بردارید و تا میتوانید در قالب متنی کوتاه، منظور خود را به مخاطب منتقل کنید.
- از ارتباط معنایی بین پاراگرافها غافل نشوید. تلاش کنید تا در هر بازبینی کتاب، به این موضوع توجه کنید که آیا هر پاراگراف از نظر مفهومی، به دنبال مفهوم و معنای پاراگراف قبل از خود آورده شده است؟
- از استعاره، قیاس، آرایۀ تشخیص و هر چیزی که برای ذهن انسان زیبا و جذاب است، برای هر چه بهتر کردن محتوا کمک بگیرید.
- فضای محتوا را در پاراگرافهای مختلف و به تناسب موضوع عوض کنید. یکنواخت ننویسید به طوری که مخاطب با خواندن چند پاراگراف پشت سر هم احساس دلزدگی و خوابآلودگی کند.
- برای یک مخاطب خاص بنویسید. سعی کنید کسی که برایش مینویسید را مقابل خود مجسم کنید و بعد شروع به نوشتن کنید. احساس کنید او روبهروی شما نشسته است و قرار است برایش دربارۀ موضوع کتاب توضیح بدهید.
به قول جولیا کامرون، قیدوبندها را کنار بزنید، به تنِ کلمات رسمی پیژامهای آبی راهراه بپوشانید و دست به کار شوید.
8. از طبقهبندی کردن برای نظم دادن به محتوای نوشته شده استفاده کنید.
از خودتان انتظار نداشته باشید که در اولین تلاش برای نوشتن کتاب، متنی کامل، درست و با ساختاری مشخص بنویسید. بهتر است در ابتدا جلوی جریان خلاق ذهنتان را نگیرید و اجازه بدهید تا تداعیهایی که دارید با کمترین سانسور روی کاغذ بیایند بدون اینکه از بابت درست نویسی یا زیبانویسی نگرانی داشته باشید.
اگر در ابتدا تلاش کنید تا خوب بنویسید، احتمالاً محتوایی خلاقانه تولید نخواهد کرد و حواس شما مرتب از اصل موضوع پرت خواهد شد. راحت و بدون دغدغه بنویسید چون همیشه فرصت برای اصلاح کردن هست.
وقتی به این مرحله رسیدید، حالا وقت آن است که به محتوای کتاب ساختار بدهید. از بهترین کارهایی که میتوانید بکنید و برای نوشتن هر نوع کتابی میتوانید از آن بهره ببرید، طبقهبندی کردن محتوای نوشته است. برای طبقهبندی محتوای کتاب، مراحل زیر را طی کنید.
- ابتدا محتوای نوشته شده را براساس سرفصلها و کلیدواژهها جدا کنید.
- حالا به سراغ هر بخش کوچکتر بروید که به موضوع خاصی در آن پرداختهاید.
- هر موضوع باید سه قسمت شروع، میانه و پایان داشته باشد. ببینید محتوای شما چنین ساختاری دارد؟ اگر ندارد آن را تغییر دهید.
- به سراغ مفهوم بعدی بروید و همین موضوع را برای آن هم چک کنید ضمن اینکه دقت کنید ببینید مفاهیمی که پشت سر هم قرار گرفتهاند، ارتباط معنایی و منطقی دارند یا نه؟
- برای سهولت کار میتوانید قسمتهای مختلف در هر فصل را با رنگهای مختلف و یا هر نشانهای که میخواهید جدا کنید. هر قسمت را جداگانه بررسی کنید و بعد به ترتیبی که ترجیح میدهید، آنها را جابهجا کنید تا ارتباط موضوعی بین موضوعات مختلف حفظ شود.
- در پایانِ طبقهبندی موضوعات در هر فصل، برگهای جداگانه بردارید و نقشۀ محتوایی هر فصل را روی آن بکشید. موضوعات اصلی را مشخص کنید، ارتباط معنایی بین آنها را با خطوطی که ترسیم میکنید نشان دهید تا در یک صفحه و با نگاهی کلی بتوانید کل محتوای فصل را ببینید و آن را ارزیابی کنید.
در زیر، چکلیستی سه مرحلهای برای نوشتن کتاب را میبینید. این چکلیست به شما کمک خواهد کرد تا دیدی کلی راجع به پروژۀ نوشتن کتاب داشته باشید.
1. چرایی نوشتن:
- این کتاب قرار است به درد چه کسانی بخورد؟
- محتوای کتاب با آنچه در حال حاضر در بازار موجود است چه تفاوتی دارد و چه مطلب تازهای را عنوان میکند؟
- مهمترین سؤالات و دغدغههای ذهنی مخاطب این کتاب چیست؟
- بعد از خواندن کتاب، چه تغییری در زندگی مخاطب ایجاد میشود؟
- نوشتن این کتاب چه کمکی به من میکند؟
2.از چه نوشتن:
- جدیدترین اطلاعات و مطالب در رابطه با کتاب حاضر را مطالعه کردهام.
- موضوع کتاب اینقدر برایم شفاف هست که بتوانم داستانی از شکلگیری تا بهترین تأثیری که میتواند بر مخاطبم بگذارد را بازگو کنم.
- تنوع موضوعی کتاب، خواستههای مخاطب و هدف من را پوشش میدهد.
- دستهبندی موضوعی کتاب را براساس خواستههای بازار، دانش خودم و در راستای ایجاد ارزش برای مخاطبم انتخاب کردهام.
3.چطور نوشتن:
- سه قسمت شروع، میانه و پایان را در کل کتاب، در هر فصل و در هر پاراگراف رعایت میکنم.
- ساختار و فرم نوشتن چند کتاب خوب را بررسی کردهام و دراینباره به روشی منظم و دانشی قابلاتکا رسیدهام.
- به ساختار کلی کتاب همواره توجه دارم و مطالب را طوری کنار هم میچینم که انسجام موضوعی حفظ شود.
- به هرکدام از این موارد، سهم خوبی اختصاص میدهم: طرح مسئله، ارائۀ راهحل، نوشتن در قالب داستان، ارائۀ توضیحات تکمیلی برای شفاف شدن موضوع.
- قواعد سادهنویسی، رست نویسی و زیبانویسی را مطالعه کردهام و تا حد امکان آن را در جایجای کتاب رعایت میکنم.
مطلب پیشنهادی: دورۀ کتابنویسی برای نوشتن یک کتاب ساختاریافته و حرفهای
حالا از زاویهای دیگر به این موضوع نگاه کنیم که چگونه کتاب بنویسیم.
چگونه کتاب بنویسیم؟ ۱۴ تکنیک برای شروع نوشتن کتاب غیرداستانی
در بهترین جای کتابخانۀ من، دهها کتاب دربارۀ تکنیکهای نوشتن از بزرگترین نویسندههای دنیا وجود دارد. به خاطر دارم اوایل که شروع به یادگیری اصول نویسندگی کرده بودم، تنها به خواندن این کتابها اکتفا نمیکردم. بعد از زیر رو کردن تکتک کلمهها، از بهترین قسمتهای کتاب رونویسی میکردم، تکنیکهای نویسندگی و تمرینهای پایانی هر فصل را یکبهیک انجام میدادم تا هر چه بهتر با راه و روش درست نوشتن آشنا شوم.
با یادگیری اصول ابتدایی نوشتن، قدمبهقدم پیش رفتم و تلاش کردم تا آموختهها را در عمل پیاده کنم. تلفیق این آموختهها با آنچه به شکل تجربی و در عمل به آن پی میبردم، کمک کرد تا بهتر و با لذت بیشتری بنویسم. در اینجا به چند تکنیک کاربردی اشاره میکنم:
تکنیک اول برای نوشتن کتاب:
قبل از نوشتن، اره را تیز کنید.
این قصه را اکثراً شنیدهایم که فردی در حال عبور از جنگل، با مردی برخورد میکند که خسته و پریشان، در حال قطع کردن درختی است. سر صحبت را که با او باز میکند متوجه میشود چند ساعتی است که مرد به این کار مشغول است بدون اینکه پیشرفت چندانی در کارش داشته باشد. پیشنهاد میکند که ابتدا اره را تیز کند چون وقتی ساعتها نتیجهای نگرفته یقیناً اره کُند است. مرد به اعتراض در پاسخ میگوید که سرش به حدی شلوغ است که هیچ فرصتی برای تیز کردنِ اره ندارد. او همچنان به این کار بینتیجه ادامه میدهد.
تیز کردن اره، تأکیدی است برای تأمل کردن. اینکه به ساعتهای فکر کردن احترام بگذاریم.
نوشتن با دیگر فعالیتهایی که عموماً انجام میدهیم قدری متفاوت است. یکی از این تفاوتها، در اهمیت فکر کردن است. اگر ساعتهایی را که صرف اندیشیدن دربارۀ چندوچون کتاب میکنیم به رسمیت نشناسیم، نتیجه این میشود که ساعتها و روزها را صرف نوشتن میکنیم و درنهایت هم رمقی برای به نتیجه رساندن آن برایمان باقی نمیماند.
اولین مرحله در نوشتن یک کتاب غیرداستانی، فکر کردن است.
- به این فکر کنید که قرار است کتاب را به چه منظوری بنویسید؟ دلیل شما برای نوشتن این کتاب چیست؟
- به موضوع کتاب فکر کنید و ببینید ذهنتان برای نوشتن دربارۀ این موضوع چطور برنامهریزی شده است؟
- اثری که خلق میکنید قرار است کجای بازار کتاب جای بگیرد؟
- با نوشتن این کتاب قرار است به چه کسانی کمک کنید؟
- وجه تمایز کتاب شما با دیگر کتابهایی که الآن در بازار وجود دارند چیست؟
- اصلاً به این فکر کنید که بازار کتاب در حال حاضر چگونه است و در خوشبینانهترین حالت، کتاب چاپ شدۀ شما چه سرنوشتی خواهد داشت؟
تمامی این فکرها به شما کمک میکند تا در همین ابتدای کار، جهتگیری مناسبی برای نوشتن پیدا کنید.
تکنیک دوم برای نوشتن کتاب:
برای نوشتن، بخوانید.
متعهد شوید تا مدتی به صورت جدی مطالعه کنید و اطلاعات کافی در رابطه با موضوعی که قصد نوشتنش را دارید، تهیه کنید.
اگر حوصلۀ این کار را ندارید بهتر است همین ابتدای کار بدانید که راه را اشتباه آمدهاید. نمیشود کتاب خوبی نوشت اما ساعتها و روزها را با عشق و علاقه به مطالعه کردن کتابهای مختلف نگذراند.
مطالعه کردن، بخش جداییناپذیر نوشتن است. چطور میخواهید کتاب خوبی بنویسید درحالیکه بهاندازۀ کافی مطالعه نمیکنید؟
نهتنها باید در رابطه با موضوع کتابتان بخوانید که بهتر است دربارۀ حوزههای مختلف، مطالعات جدی و. پیوسته داشته باشید و اطلاعات خود را در زمینههای مختلف بهروز نگهدارید. مزیت خواندن کتابهای متنوع این است که کمکتان میکند تا ذهنی آمادهتر و پختهتر پیدا کنید، حرفهایتان را با شیوۀ بهتری مطرح کنید، توانایی بررسی یک موضوع واحد را از زوایای مختلف داشته باشید و البته که باعث میشود بهتر و زیباتر هم بنویسید.
پس دو برنامۀ مطالعاتی برای خود در نظر بگیرید:
- خواندن کتابهایی دربارۀ موضوعی که قرار است بنویسید.
- متنوع خوانیو خواندن کتابهایی از حوزههای مختلف و حتی بیربط با کتابی که قرار است بنویسید.
تکنیک سوم برای نوشتن کتاب:
قفسهبندی ذهنی را یاد بگیرید.
شما چه تعریفی از یک کتاب خوب دارید؟
ویژگی یک کتاب خوب را میتوان اینطور تعریف کرد: ایدهپردازی خلاقانه دربارۀ یک موضوع و قفسهبندی آن در قالب مفاهیمی روشن و خواندنی و دلپذیر.
برای اینکه بتوانید خوب بنویسید، لازم است ذهن خود را تا حد امکان برای موضوع موردنظر آماده کنید. لازم است موضوع اینقدر در ذهنتان شفاف شود که بتوانید به سادهترین حالت ممکن آن را در قالب کلمات تعریف کنید.
همۀ ما در ذهن خود انواع ایدهها را به شکل پراکنده و درهم داریم. حتی ممکن است به موضوعی اشراف کافی داشته باشیم اما بااینحال نتوانیم حتی یک کلمه دربارهاش بنویسیم. دلیل اصلی چنین موضوعی این است که تلاش نکردهایم به ذهن خود نظم بدهیم و آن را قفسهبندی کنیم.
منظورم از قفسهبندی ذهنی این است که بتوانید رئوس اصلی محتوای کتاب را مشخص کنید و هر بخش از ذهن خود را به فکر کردن و ایدهپردازی دربارۀ هرکدام از اینها اختصاص بدهید. لازم است یاد بگیرید که دربارۀ موضوعات مختلف سردرگم و پریشان نباشید. نگذارید ایدهها برایتان گنگ و نامفهوم بمانند و تا حد امکان آنها را از هم تفکیک کنید.
برای اینکه هر چه بهتر این کار را انجام دهید، از قلم و کاغذ کمک بگیرید. شکلی از قفسههای مختلف را روی آن بکشید و هر قفسه را به یک ایده یا یک موضوع مشخص اختصاص بدهید. حالا بهمرورزمان که مطالعه میکنید و اطلاعات مختلفی را برای کتاب خود جمعآوری میکنید، این دادهها را در قفسۀ مربوطه بنویسید. بهاینترتیب یاد میگیرید که دربارۀ موضوعات مختلف، موضع شفاف و روشن داشته باشید.
تکنیک چهارم برای نوشتن کتاب:
یک نویسندۀ تماموقت باشید.
اگر میخواهید یک کتاب خوب بنویسید، نیاز است تا آن را بهمرورزمان تکمیل کنید.
وقتی در طول زمان اقدام به نوشتن قسمتهای مختلف کتاب میکنید، به ذهنتان این اجازه را میدهید که هر بار مثل یک تازهنفس بنشیند و موضوع کتاب را از نو رصد کند. اگر قرار باشد فقط در یک نشست، بخش بزرگی از کتاب را بنویسید هم ایرادی ندارد اما این را به عادتی برای نوشتن تبدیل نکنید و تلاش کنید تا نویسندهای تماموقت باشید؛ یعنی هر چیزی را که در دنیای اطرافتان میبیند، میشنوید و تجربه میکنید را خوراک فکری خوبی برای کتاب خود در نظر بگیرید.
یک نویسندۀ تماموقت هر اتفاقی را به چشم خوراک فکری برای نوشتن میبیند و به همین دلیل است که کتابش حاوی مباحث متنوعی است و تنها محتوایی خشک و متمرکز بر یک موضوع واحد نیست.
وقتی بهمرورزمان متن کتاب را مینویسید، استرس کمتری را هم تجربه میکنید و البته که نوشتن را به لذت و کاری مفرح تبدیل میکنید. لذتی که از این طریق تجربه میکنید، میتواند از بزرگترین دلایلی باشد که شما را پای کار نگه دارد و باعث شود بیشتر و بهتر بنویسید.
دلیل اینکه بسیاری از مردم قصد دارند کتاب بنویسند اما هرگز کتابشان به سرانجام نمیرسد این است که نوشتن را به لذت تبدیل نکردهاند بلکه آن را کاری از سر اجبار میبینند و فقط تلاش میکنند تا هر طور شده تمامش کنند تا زودتر از شرش خلاص شوند.
وقتی شما نوشتن را به کاری همیشگی تبدیل میکنید و هر چیز را سوژهای برای نوشتن میبینید و این اجازه را به خودتان میدهید که بهمرورزمان، بدون عجله و با آرامش خاطر به سراغ نوشتن بروید، این کار برایتان لذتبخشتر خواهد بود و هر بار که میز نوشتن را ترک میکنید، احتمال برگشتتان به کار بیشتر خواهد شد.
تکنیک پنجم برای نوشتن کتاب:
رئوس اصلی محتوای کتاب را مشخص کنید.
یک کاغذ سفید و بزرگ بردارید و موضوع اصلی کتاب را بالای آن بنویسید. با خودتان فکر کنید دربارۀ این موضوع به چه موارد مهمی قرار است اشاره کنید؟
هر چیزی که به ذهنتان میرسد را اینجا بنویسید.
حالا هر چه پیش میروید و بیشتر میخوانید و موضوع کتاب برایتان شفافتر میشود، طبیعتاً این موارد تغییر میکنند پس نوشتن رئوس کتاب روی این کاغذ را مدام تکرار کنید.
وقتی شروع به قفسهبندی ذهنی میکنید برای خودتان شفاف میکنید که چه موضوعاتی را به چه ترتیبی قرار است در کتاب مطرح کنید. وقتی موضوعات شفاف میشوند دو مزیت ایجاد میکنند:
- نوشتن دربارۀ این مفاهیم سادهتر میشود.
- ذهن مخاطب قفسهبندی میشود و دربارۀ اینکه شما کتاب را به چه ترتیبی نوشتهاید و چه میخواستید بگویید برایش شفافتر خواهد شد.
تکنیک ششم برای نوشتن کتاب:
با شمارهگذاری موضوعات کتاب را تکمیل کنید.
مادامیکه مشغول نوشتن کتاب هستید از منابع مختلفی دادهها و اطلاعات را جمعآوری میکنید. هر چه بیشتر پیش میروید این دادهها هم بیشتر میشوند. اگر به آنها نظم ندهید ممکن است نتوانید بهطور کامل از آنها استفاده کنید.
پس بهتر است مطالب جمعآوری شده را شمارهگذاری و به ترتیب یادداشت کنید. بعدازاینکه رئوس اصلی کتاب را پیدا کردید، جلوی هر شماره بنویسید که این مطلب به کدامیک از رئوس محتوای کتاب مربوط میشود.
در فرآیند جمعآوری محتوا برای نوشتن کتاب، یاد میگیرید که موضوعات مهم را طوری گردآوری کنید و کنار هم بچینید که بتوانید از ترکیب آنها، محتوایی ارزشمند را بیرون بکشید.
با این کار و بهمرورزمان مطالب را قفسهبندی میکنید و هرکدام را در جای خودش قرار میدهید. مطالب گم نمیشوند و بهجای اینکه یکباره برای تنظیم کردن همۀ محتوای کتاب تلاش کنید، در طی زمان محتوا را برای هر قسمت تکمیل میکنید و شکل میدهید.
تکنیک هفتم برای نوشتن کتاب:
هر بخش از کتاب را با داستان، ضربالمثل، یا اشاره به یک موضوع جذاب شروع کنید.
وقتی رئوس محتوای هر بخش را مشخص کردید، حالا وقت آن است که به هر فصل از کتاب شکل بدهید.
از بهترین کارهایی که میتوانید برای نوشتن هر بخش از کتاب بکنید این است که آن به شکلی مهیج، خواندنی و سرگرمکننده و جالب شروع کنید.
از بهترین شروعکنندهها برای هر فصل از کتاب، داستانها هستند.
شنیدن داستانها همیشه برای مردم لذتبخش است. تلاش کنید تا داستانی مرتبط با موضوع اصلی هر فصل از کتاب پیدا کنید و آن را به شکلی هنرمندانه نقل کنید.
وقتی هر فصل از کتاب را با داستان شروع میکنید، شانس بیشتری دارید تا خواننده را پای صفحات بعدی کتاب نگهدارید ضمن اینکه او را برای فهم هر چهبهتر متن کمک میکنید.
اگر نمیخواهید فصل را با داستان شروع کنید، از دیگر موضوعات جذاب هم میتوانید استفاده کنید. یک نقلقول خوب یا اشاره به یک حقیقت جالب و شنیدنی میتواند شروع خوبی باشد.
بههرحال خود را موظف کنید تا شروعهای خوبی برای هر فصل از کتاب در نظر بگیرید.
تکنیک هشتم برای نوشتن کتاب:
دایرۀ هر بخش از کتاب را ببندید.
در ابتدای هر فصل و هر بخش اصلی از کتاب، شما موضوعی را باز میکنید. تا اینجای کار خوب است اما برای مفهومپردازی هر چه بهتر محتوای کتاب، متعهد شوید تا این موضوع را به سرانجام برسانید.
دایرهای را تصور کنید که با نوشتن هر بخش از مطالب کتاب، یک قسمت از آن را ترسیم میکنید. وظیفۀ شما این است که این دایره را اینقدر ادامه دهید تا موضوع در ذهن مخاطب کاملاً روشن شود. بعدازاینکه موضوع را باز کردید و شرح و بسط دادید، حالا تلاش کنید تا دایره را ببندید و محتوا را تکمیل کنید.
برای انجام هر چه بهتر این کار، برای هر بخش از محتوای کتاب، برای خودتان ابتدا و انتها در نظر بگیرید. ببینید قرار است از کجا شروع کنید و به کجا برسید.
وقتی ابتدا و انتهای هر بخش از کتاب را مشخص میکنید، حالا میتوانید این فاصله را با بهترین محتوایی پر کنید که شما را از نقطۀ شروع به نقطۀ پایان میرساند بدون اینکه باعث شود از مسیر منحرف شوید و یا راه را گم کنید.
تکنیک نهم برای نوشتن کتاب:
یک هدف کوچک و یک هدف بزرگ را در مسیر نوشتن کتاب در نظر داشته باشید.
شما از نوشتن کتاب یک هدف کلی دارید. قرار است کتاب بنویسید تا به این هدف برسید. این هدف مثل یک قطبنما به شما کمک میکند تا مسیر درست را پیش بگیرید و به اهدافی که از نوشتن کتاب در سر دارید هر چه بهتر برسید.
شما باید از نوشتن تکتک جملههای کتاب هدف داشته باشید. از نوشتن هر کلمه تا شکل دادن به ایدۀ کلی یک فصل، لازم است هدفی روشن داشته باشید تا از مسیر اصلی که در ذهن دارید دور نشوید.
همینطور لازم است برای نوشتن هر فصل و هر بخش اصلی کتاب یک هدف در نظر بگیرید. هدفهای کوچک شما در پاسخ دادن به این سؤالات میتواند شفافتر شود:
- من در این فصل از کتاب میخواهم چه موضوعی را شفاف کنم؟
- وقتی خواننده این فصل را میخواند در انتها چه چیزی را یاد میگیرد و به کجا میرسد؟
- مهمترین موضوعاتی که در این بخش از کتاب به آنها میپردازم چه چیزهایی هستند؟
- آیا هدف من در این بخش با هدف کلی من از نوشتن کتاب همخوانی دارد؟
تکنیک دهم برای نوشتن کتاب:
محتوای کتاب را برای خودتان خلاصه کنید.
اگر بر موضوع کتاب اشراف کافی به دست آورده باشید، باید قادر باشید آن را برای خودتان خلاصه کنید.
ما وقتی بر موضوعی اشراف کافی داریم، میتوانیم آن را تا حد ممکن ساده کنیم.
برای اینکه ببینید آیا مطالب کتاب پختگی لازم را دارند یا نه، لازم است آن را برای خودتان خلاصه و ساده کنید.
پس برگهای بردارید و دربارۀ کلیت محتوای کتاب در آن بنویسید. اینکه این کتاب دربارۀ چه چیزی است؟ موضوعات اصلی کتاب کدماند؟ خواننده قرار است همراه با کتاب چه سفر ذهنی را تجربه کند؟
طوری بنویسید که حتی یک خواننده غیرمتخصص و معمولی هم بتواند روند شکلگیری کتاب شما را تشخیص بدهد و تا حد امکان مطالب را ساده بیان کنید. اگر نتوانید محتوایی ساده شده و خلاصه از کتاب را برای خودتان تهیه کنید یعنی بهاندازۀ کافی روی موضوع اشراف ندارید.
تکنیک یازدهم برای نوشتن کتاب:
سفر ذهنی خواننده را با نقشهای ترسیم کنید.
فکر کنید کتابی که مینویسید سرزمینی است که در آن خطوط اصلی برای عبور کردن مشخص است، اقامتگاهها در آن معلوم است، قسمتهای مختلف برای استراحت ذهنی و همینطور چالشهایی برای عبور کردن وجود دارد و تلاش کنید تا این نقشه را از بالا طوری نگاه کنید که با یک نگاه کلی بتوانید کلیت آن را تماشا کنید.
راههای عبور و مرور اصلی در کتاب همان رئوس محتوا هستند که در اختیار مخاطب قرار میدهید و آنها را در قالب فصلهای اصلی در کتاب مشخص میکنید.
اقامتگاهها و مکانهای تازه شدن ذهن، جایی هستند که برای زیباتر شدن هر چه بیشتر محتوای کتاب، به داستانگویی میپردازید و تلاش میکنید تا محتوا را از راه دلنشینتری در ذهن مخاطب جا بیندازید.
همینطور وقتی مطالب تازهای را در کتاب ارائه میدهید، این مطالب حکم چالشهایی را دارند که خواننده را به فکر کردن و تأمل هر چه بیشتر بر محتوای کتاب فرامیخوانند.
شما سفر ذهنی را ترسیم میکنید و قبل از هر کسی به خودتان کمک میکنید تا دیدی کلی به محتوای کتاب پیدا کنید و نسبت به مطالبی که قرار است در آن عنوان کنید اشراف کافی را به دست بیاورید.
این نقشۀ ذهنی را تا حد امکان دقیق مشخص کنید و هر چه جلوتر میروید آن را تکمیلتر کنید. لازم نیست این نقشه را در جایی از کتاب قرار دهید. بهتر است محتوای نوشته شده طوری منسجم و کامل باشد که ناخودآگاه خواننده این نظم و نقشه ذهنی را درک کند و گامبهگام با شما در مسیر کتاب پیش برود.
تکنیک دوازدهم برای نوشتن کتاب:
اول بنویسید بعد به ویرایش کردن فکر کنید.
مشکل خیلی از کسانی که نمیتوانند بنویسند یا مینویسند اما آن را به سرانجام نمیرسانند این است که نوشتن و ویرایش کردن را بهطور همزمان پیش میبرند.
نوشتن مربوط به مغز چپ است. جایی که نیاز است تحلیل و بررسی کنید. ویرایش کردن به مغز راست مربوط است. جایی که باید خلاقیت را وارد محتوا کنید. توصیه میشود این دو مرحله را باهم انجام ندهید.
ویرایش کردن مرحلهای بعد از نوشتن کتاب است و اگر سعی کنید تا هردوی این مراحل را باهم پیش ببرید، احتمالاً نخواهید توانست محتوای کتاب را با لذت کافی بنویسید.
لازم است در مرحلۀ اول نوشتن، به خودتان اجازه دهید تا بدون وسواس خاصی فقط بنویسید. در مراحل بعدی همیشه موقعیت و زمان برای ویرایش کردن هست.
اما وقتی از ابتدا درگیر درست نوشتن و ویرایش کردن بمانید آنوقت دیگر نمیتوانید آنطور که باید پروژۀ نوشتن یک کتاب را از ابتدا تا انتها پیش ببرید و در وسط راه دلسرد خواهید شد.
تکنیک سیزدهم برای نوشتن کتاب:
برای نوشتن کتاب ددلاین مشخص کنید.
وقتی کتاب نوشتن را یک پروژه در نظر میگیرید و تلاش خود را میکنید تا آن را در یک مهلت زمانی مشخص انجام دهید، احتمال به ثمر رساندن آن را بیشتر میکنید.
اما وقتی نسبت به خودتان خیلی دست و دلباز باشید و زمانی برای پایان پروژۀ نوشتن در نظر نگیرید، احتمال به ثمر رساندن محتوای کتاب بسیار کم میشود.
نوشتن کتاب مانند هر پروژۀ دیگری، برای اینکه به ثمر برسد نیاز به مهلت پایانی مشخص دارد. فرآیند نوشتن این قدر سخت هست که شما را مدام مجبور به عقبنشینی و دوری از فضای نوشتن کند. با تعیین مهلت پایانی، بر مقاومت برای نوشتن غلبه میکنید.
درواقع با مشخص کردن ددلاین و مهلت زمان پایانی برای پروژۀ کتاب، به کار هرروز خود نظم میدهید و برای پیش بردن کتاب در یک بازۀ زمانی مشخص متعهدتر رفتار میکنید.
تکنیک چهاردهم برای نوشتن کتاب:
از خواندن کتابهای مشابه و غیرمشابه غافل نشوید.
خواندن کتابهای مشابه کمک میکند تا دید شفافتری نسبت به محتوای کتاب خود پیدا کنید. همینطور خواندن این کتابها به شما کمک میکند تا بفهمید چه چیزهایی را لازم است در کتاب خود عنوان کنید و از چه مطالبی صرفنظر کنید.
اگر میخواهید کتابی متفاوت از دیگر کتابهای موجود در بازار بنویسید لازم است کتابهایی را که در این زمینه وجود دارند را بهدقت بررسی کنید تا وجه تمایز خود را پیدا کنید و به دام تکراری گویی نیفتید.
همینطور شما نیاز دارید تا کتابهای غیرمشابه را هم بخوانید. خواندن این کتابها کمک میکند تا دید وسیعتری نسبت به محتوای کتاب پیدا کنید و به کمک این کتابها بتوانید مثالهای بهتری برای شفاف شدن هر چه بیشتر محتوای کتاب بزنید.
وقتی فقط در یک حوزه کتاب میخوانید این امکان وجود دارد که به دام کلیشه گویی بیفتید اما وقتی از حوزههای مختلف میخوانید قلمی قویتر برای نوشتن خواهید داشت.
نقشه راه نوشتن کتاب
اگر به اطلاعات بیشتری دربارۀ اصول نوشتن کتاب نیاز دارید، مطالب زیر را مطالعه کنید:
نوشتن کتاب با یادداشتهای روزانه
نقش تحلیل رفتار متقابل در نوشتن کتاب
الهام و نبوغ در نوشتن کتاب از کجا میآید؟
باز کردن گره کور جملهها در نوشتن کتاب
۴۰ ایدۀ کاربردی برای نوشتن کتاب
نوشتن کتابهای قصدگرا و نشانهیاب
چگونه یک کتاب خواندنی بنویسیم؟
50 پاسخ
یاد چند سال پیش افتادم که سعی کردم یه کتاب بنویسم. خیال میکردم راجع به اون موضوع خیلی میدونم.
فکر کنم برای نوشتن یه کتاب حداقل باید سالها توی اون زمینه وبنویسی کرد، اینجوری با توجه به بازخوردی که میگیریم هم عیار حرفهامون دستمون میاد و هم تمرین نوشتن میکنیم.
در ضمن خط آخر نوششتونو خیلی دوست داشتم، قشنگ بود، یاد بابام هم افتادم.
سلام احوال شما
بنده میخاستم کتاب بنویسم درموردرشدکسب وکار چطوری شروع کنم اگرامکانش هست من را راهنمایی کنید
باتشکر
مدتیه قصد نوشتن کتابی رو دارم و تا حدی هم نوشتم اما به خاطر نداشتن اطلاعات کافی در مورد اصول نویسندگی به مشکل خوردم. ممنون بابت توضیحات خوبتون.
مرسی منیر جان
برای نوشتن کتابت تا میتونی بیشتر و بیشتر و بیشتر بخون و بنویس.
این تنها راه کوتاهیه که میتونی بهترین نتیجه رو ازش بگیری.
خوشحال میشم اگر کتابت پیش رفت منو در جریان بذاری.
موفق باشی
سلام
از راهنمایی هاتون ممنونم
راستش من میخوام در یک مورد خیلی خاص کتاب بنویسم
چرایی من هم همون گزینه آخریه که گفتین (خدایی نکرده)
میشه بیشتر راهنماییم کنید
سلام دوست عزیز
یه وقتایی نوشتن از یه موضوع ناب و دست اول که کسی راجع بهش حرف نزده، بهونهای میشه برای اینکه هیچ وقت دست به نوشتن کتاب نبریم.
یه وقتایی هم واقعاً مطلب تازهای تو ذهن هست که حیفمون میاد با دیگران به اشتراک نذاریمش و دلیل ننوشتن هم ممکنه ناآگاهی از قواعد نویسندگی باشه.
در مورد اول فکر میکنم خیلی بهتره از نوشتن مطالب نه چندان تازه شروع کنیم و این قدر بنویسیم تا ایده، از لابه لای همین نوشتهها خودش رو نشون بده. منتظر شدن و تمرکز کردن برای دست پیدا کردن به این ایده، بدون تلاش جدی و بدون نوشتن و بدون مطالعه کردن، صرفاً یه توهم پوچه.
اما در مورد دوم خیلی ساده میشه از هزاران طریق به کلاس های نویسندگی و کتاب های نویسندگی دسترسی پیدا کرد و قواعد رو یاد گرفت و باز هم با تلاش برای بیشتر خوندن و بیشتر نوشتن بهش دست پیدا کرد.
در کل همون طور که هممون شنیدیم خیلی از حرفها قبلاً گفته شده ولی میشه اونها رو به شکلی جذابتر دوباره گویی کرد تا شاید دیده و شنیده بشن.
پس شاید مهم تر از تولید یه محتوای تازه، رنگ و لعاب دادن به محتوای تکراری باشه که وجود داره و قراره بخشی از هویت ما و به تنش کنه تا ارزش بیشتری برای مخاطب ایجاد کنه.
سلام،کتابی مینویسم علمی تخیلی هستش داستانش بسیار جالبه.تا حدودی نوشتم اما مشکلی که دارم نمیتونم ساده نویسی کنم،خانم عبیدی میتونیم کمکم کنید؟؟
ممنونم بابت توضیحات بسیار خوبتون
بسیارزیبا ومفید.ممنونم
راهگشا بود ممنون
ضمن تشکر از مدیریت سایت بابت ارائه مطالب بسیار مفید،
پیشنهاد میکنم از صفحه “نویسندگی و ترجمه” خدمات یاب هم دیدن فرمایید:
https://khadamatyab.com/خدمات/نویسندگی-و-ترجمه/
سلام ممنون از زحماتتان
من میخوام در مورد تجربیات زندگی خودم گتابی برای خودم بنویسم ولیاصلا تجربه ندارم ومیترسم بنویسم راهنمایی کنید لطفا
سلام اتفاقا من هم حدود چند سال پیش شروع به نوشتن یک کتاب راجع به داستان زندگیم کردن که به وسطهاش که رسیدم گیج شده بودم چون فکر کنم راه های لازم را برای نوشتن کتاب بلد نبود و این مقاله خیلی بهم کمک کرد ممنون
ممنون از همه تلاشتون
سلام من پیگیر کارهای شما هستم. همیشه همینطور موفق باشین
خسته نباشید
سلام خانوم عبدی من میخوام ی کتاب بنویسم به اسم ارزوی محال.
در واقع میخوام یجورایی داستان زندگی خودمو بنویسم.
باید از کجا شروع کنم،لطفا کمکم کنید.
من میخوام داستان های تخیلی بنویسم اولش به ظاهر ساده میومد ولی دیدم خیلی کار سختیه
سلام من یک کتاب نوشتم اما نمیدونم که موضوعی که در موردش نوشتم میتواند نظر خواننده را جلب کند کتابم نوعی نوشته ی ادبی و درمورد زندگی ست ممنون میشم کمکم کنید.
متشکرم ازمتن متین تان حظ کردم بهره ولذت بسیار بردم
عالی هستید
عالی وزیبا
سلام خانم عبدی
مطالبتون خیلی کاربردی بود ممنونم، میخوام مو به مو براساس اونها حرکت کنم از مطالبتون برای خودم خلاصه برداری کردم ..فقط یه موضوع و برای خودم باید حل کنم اینکه زمانی دقیق برای نوشتن داشته باشم🙏
سلام خانم عبدی عزیز
من یه کتاب غیر داستانی نوشتم به نام “70 روش کسب درآمد از اینترنت” اما الان میخوام یه رمان بنویسم طرح اولیه اش تو ذهنم هست ولی فقط دست و دلم میلرزه چون تا حالا رمان ننوشتم . میخواستم نظرتونو داشته باشم
بازم ممنون
سلام آقای فیاض عزیز
نوشتن کتاب غیرداستانی به کل با نوشتن داستان متفاوته. داشتن رزومهای در یکی از این زمینهها، نمیتونه کمکی به دیگری بکنه.
پیشنهادم اینه چند کتاب آموزش داستاننویسی (که تعدادشون در بازار بسیار زیاد هم هست و محتوای اونها تقریبا مشابهه) تهیه کنید تا با کلیت ماجرا آشنا بشید.
در کنارش طی زمانی محدود، چند رمان خوب رو بخونید تا فضای ذهنیتون آمادگی کافی پیدا کنه.
این دو کار برای شروع بهتون خیلی کمک میکنه.